پاییز ۱۳۹۷ رادیو «مجاهد» مصاحبهای با مجاهد والامقام محمد سیدی کاشانی داشت که همان هنگام پخش شد، اینک در بزرگداشت یاد «بابا» در شب عروجش، بخشهایی از آن مصاحبه خاطرهانگیز، به خوانندگان سایت مجاهد تقدیم میشود.
این نوشته با حذف سؤالها، بخشهایی از پاسخهای بابا را دربردارد.
مصاحبه کامل آن را میتوانید با صدای بابا در سایت مجاهد بشنوید.
لازم به یادآوری است که مجاهدین در مناسبات درونی خود، مجاهد گرانقدر محمد سیدی کاشانی را «بابا» خطاب میکردند.
***
بابا (مجاهد والامقام محمد سیدی کاشانی):
من متولد ۱۳۲۱ هستم در تهران.
سال ۱۳۳۹ عضو نهضت آزادی شدم.
عضو حوزههای دانشجویی این گروه بودم و در برنامههای سخنرانی مهندس بازرگان و آقای طالقانی شرکت میکردم و استفاده میکردم و این جریان ادامه پیدا کرد تا اینکه شاه تصمیم گرفت این گروه رو جمع کنه و نهضت آزادی رو ممنوع!
رژیم شاه که میخواست همه گروهها رو جمع کنه نهضت آزادی را هم به این ترتیب جمع کرد که تو یک دادگاهی جمعآوری کرد و شروع کرد به حکم دادن مثلاً مهندس بازرگان شد ۱۰سال، آقای طالقانی شد ۱۰سال.
من بهعنوان تماشاچی رفتم توی اون دادگاه.
رفتیم اونجا و دادگاه، نهضت رو محکوم کرد به انحلال. این گروه رو منحل کردند ما هم مخفی شدیم و شروع کردیم به جمع شدن در حوزههای کوچک و اینکه چکار باید بکنیم با این وضعیت شاه اصلاً اهل کوتاهآمدن نیست هیچ آزادی نمیده و به این ترتیب ما اینجا وقتمون تلف میشه چکار باید بکنیم؟
چطوری شدم بابای سازمان؟!
عرض کنم خدمتتون که اون موقع به من نمیگفتند بابا در واقع از سال ۱۳۴۷ به من گفتند بابا. حالا؟
یک روزی رفتم به یکی از حوزهها که محمد آقا حنیفنژاد مسئولش بود و چند نفر دیگر هم از اعضا بودند من چند دقیقه دیرتر از بقیه وارد این جلسه شدم دیدم که یکی به یکی میگه که باباست، تو اینو نمیشناسی؟ گفتند نه ما نمیشناسیم! گفت این بابای سازمانه!
و هر چی هم که تلاش کردیم فایده نکرد همینطور بابا روی اسم ما موند.
خاطره روز عضویت در سازمان
سازمان مجاهدین در واقع شهریور ۱۳۴۴ تأسیس شد و در اون نشست، محمد آقای حنیفنژاد، شهید ناصر صادق و من و دکتر طباطبایی که تو جریان جنگ ایران و عراق توی راه شهید شد اینها نشسته بودیم ما تقریباً پانزدهم شانزدهم شهریور بود و نشسته بودیم صحبت میکردیم محمد آقا شروع کرد به ذکر جریان این تاریخچه سازمان از سال کی؟
از سال ۱۳۳۲ این چیزها رو محمد آقا گفتند تقریباً نیم ساعتی طول کشید ما هم واقعاً تکان خورده بودیم. از همه جنایتهایی که رژیم شاه طی این مدت کرده بود گفتند و گفتند تا سال ۱۳۴۴. اونجا بود که یک مرتبه این جمله را گفتند...
جملهای که مسیر زندگی چند نسل را تغییر داد
محمد آقا گفتند که: «چیه این زندگی؟» این جمله «چیه این زندگی» یعنی ما الکی جمع شدیم دور هم داریم در واقع وقت خودمون، وقت ملت خودمون رو تلف میکنیم. چیه این زندگی؟ باید یک کاری بکنیم وقتی این جمله را گفتند، همه تکان خوردیم. من، ناصر صادق و بهطوریکه بعد از اینکه محمد آقا رفتند از اون نشست، همه به همدیگر همین را گفتیم: واقعاً چیه این زندگی؟
آخه این هم شد زندگی؟
اینهم شد مبارزه؟
و به این ترتیب ما رسیدیم به یک نقطهای که از اونجا دیگه ما مسیر زندگیمون عوض شد.
روز ۱۵شهریور بود و ما این روز رو در واقع روز عضویت خودمون گرفتیم.
نهاد ترانه و موزیک سازمان
نهاد موسیقی و فرهنگی سازمان مجاهدین در زمان شاه درست شد. در واقع درستش را بخواهم بگم من از سال ۴۲ وارد عرصه موسیقی شدم به کلاس موسیقی میرفتم و موسیقی میآموختم. گذشت و گذشت تا ۱۳۴۴، ۴۴ بهبعد دیگه آموزش موسیقی رو متوقف کردم گذاشتم کنار و گذشت و گذشت تا کی؟ تا رفتم فلسطین و در فلسطین اونجا سرودهای فلسطینی رو یادگرفتم و سرودهای فلسطینی رو با خودم آوردم ایران و آموزش دادم به بچهها.
اولین سرود مجاهدین
وقتی ما دستگیر شدیم افتادیم زندان. من از اواخر ضربه ۵۰ دستگیر شدم. اواخرش دستگیر شدم. چند هفتهای که توی سلولهای انفرادی بودم، آوردند من رو تو سلولهای عمومی با بچههای دیگه. ما در فکر این بودیم که توی زندان سرودهایی بسازیم و آموزش بدیم به بچهها که روحیه اینها در جنگ با رژیم شاه تقویت بشه و بچهها هم خیلی علاقهمند بودند به این برنامه سرودها.
خود این سرودها از کجا اومد؟ ما یک زندانی داشتیم بهنام «زندان قزل قلعه.» تو زندان قزل قلعه کسانی بودند توی این زندان که اهل شهرستانها بودند. یکی از اینها از استان فارس بود، اون بهعلت اینکه به ترانههای (استان) فارس وارد بود، تغییراتی تو این سرودها داد و ملودی اون سرودها رو با این ترکیب کرد و خودش خوند و تعدادیش را هم توسط کسانیکه منتقل میشدند به زندان اوین، از زندان قزل قلعه فرستاد برای ما.
اولین سرود، «سرود خون» بود.
سرود «خون»
اولین سرود، سرودی بود که بچهها میخواستند بهوسیله (آن)، نیروی خودشون رو و علاقه خودشون رو به مبارزه با رژیم شاه نشون بدهند.
و گفتند که بیاییم یک سرودی بسازیم که چگونه... اون کسی که در زندان قزل قلعه بود، یک شعری گفت «ز خون ما...».
اینجوری بود:
«ز خون ز خون... ز خون ما که شد روان... جوانههای انقلاب جان گرفت... شرارههای انتقام تودهها به خرمن وجود دشمنان گرفت...
این بیت رو به من رسوندند منهم اتفاقاً روزهایی بود که مجروح شده بودم. در اثر تیر خوردن به ریهام مجروح شده بودم و ورزش نمیکردم، کنار اتاق مینشستم با سه چهار نفر دیگه، بقیه بچهها دور تا دور اتاق میدویدند، گرم میکردند خودشان رو، بعد شروع میکردند به نرمشها، این ریتم حرکت بچهها و دویدن بچهها یک ریتمی داشت که با ریتم این موزیک هماهنگی داشت.
از گوشه سلول تا ارکستر فیلارمونیک تهران
ما نمیخواستیم این سرود رو تنظیم بکنیم، در واقع میخواستیم این سرود رو به یک شکل منظم و زیبایی در بیاریم که بچهها خوششون بیاد.
یعنی در واقع ما میخواستیم این سرود رو در زندانهای مختلف جاری بکنیم.
در واقع این سرود و یک سری سرودهای دیگر وقتی که ما از زندان آزاد شدیم و وارد جامعه شدیم بعد از انقلاب رفتیم توی استودیوهای مختلف و گروه کر ارکستر فیلارمونیک، اینها رو به کمک گرفتیم و من میخواندم یا بچههایی بودند که خوب میخوندند و به این ترتیب این سرود ساخته شد.
تنظیم حرفهای برای این سرود رو فریدون ناصری که آهنگساز خیلی مسلطی بود و بما خیلی هم کمک کرد و این سرود رو تنظیم کرد.
در دوران سالهای ۵۸ و ۵۹ و ۳ماه اول ۱۳۶۰ کلی از این سرودها را ما در استودیو ها که علنی بود، (ساختیم).
از سال ۱۳۶۰ به بعد دیگه نشد که در ایران این کار رو ادامه بدیم، مجبور شدیم بریم خارج از ایران، اول رفتیم فرانسه، از فرانسه رفتیم اتریش.
ساختن سرود از راه دور!
(سرود گل توفان اشرف) این سرود در واقع در سال ۱۳۶۳ تصمیم گرفتیم که این سرود رو (به یاد) مجاهد شهید اشرف رجوی بسازیم و منتها اونموقع ما آهنگساز درجه یک در اختیار نداشتیم، اونموقع اتریش بودیم، یک آهنگساز که قبلاً با ما کار میکرد محمد شمس بود استاد محمد شمس. منتها خطر دستگیری محمد شمس وجود داشت که در ایران بودند.
ما مجبور شدیم که یک شعری درست کردیم بر اساس داستان عاشورا و بعضی ابیات و اسمهای اونها رو عوض کردیم مثلاً بهجای گل توفان اشرف گفتیم گل توفان زینب
سه چهار تا هم بیشتر نبود، این سه چهارتا اسامی رو وارد شعر کردیم و من زنگ زدم به محمد شمس و گفتم که میخواهم یک سرود خیلی قشنگی برای عاشورای ما بسازید، گفت من خیلی علاقهمند هستم بگو ببینم! من شعر رو خوندم خوشحال شد دو سه روز گذشت و من بهش تلویحا فهموندم که باید اسامی رو عوض کنه، اسامی رو عوض کرد و دوباره بهش زنگ زدم گفتم چطور بود گفت عالی بود واقعاً خیلی قشنگ بود دو سه روز بعد بهش زنگ زدم دیدم یک آهنگ ساخته واقعاً دلسوز و فوقالعاده زیبا و تاثیرگذار و بهطوریکه در واقع پشت تلفن گریهام افتاد چون خیلی تاثیرگذار بود بعد این رو ضبط کردم ضبط کردم تشکر کردم ازش، بردم توی کمیته خودمون توی نهاد موسیقی این رو پخش کردیم و همه تحت تاثیر قرار گرفتند و این شد سرود گل توفان اشرف.
بچههای دیروز و بچههای امروز
بچههایی که اینکار رو شروع کردند (سرودهای سازمانی را) خیلی (از) آنهایی که (الآن) ادامه میدهند کارشون واقعاً خیلی تکان دهنده است حتی برای من و من واقعاً نسبت به اینها در واقع نمیدونم چی بگم.
من احساس میکنم که به هیچوجه دست کمی از اون چیزی که ما در سالهای ۵۳ و ۵۸ و ۶۴ و اینها که (درست) کردیم به هیچوجه کمتر نیست و واقعاً مثلاً کارهایی کردند بچهها که آدم رو به وجد و به تکان میندازه و چه از لحاظ سرودها و چه ترانهها، همه و همه تکاندهنده، همه جذاب، همه زیبا، اصلاً خوانندههایی الآن ما داریم که در گذشته نداشتیم و قشنگ اجرا میکنند.
این را هم بگم که واقعاً بچهها بهلحاظ سرعت کار و کیفیت کار، به هیچوجه دستکمی از گذشته ندارند، سرعتشون هم بالاست، کیفیت کارشون بالاست، تو اون لحظه به لحظه هی میسازند و میسازند و به این ترتیب ما رو شرمنده خودشون کردند.