آنچه بر سینهام سنگینی میکند
تنگی نفس نیست
ضربان بغضی فروخفته است
من تنها غمزده این کره خاکی نیستم
تعریف غم را شاید به درستی ندانم ولی حالاتش را خوب میفهم. درست مثل اینکه یک جای تنت زخم شده باشد و درد بگیرد و خون بریزد، خلأیی عمیق ایجاد کند و ندانی کجاست. این حالت را امروز داشتم وقتی که خبر پر کشیدن مرضیه را شنیدم. باور نمیکنم، باور کردنش سخت است. وقتی که انسانی را بشناسی که شور زندگی در او به همه انرژی میدهد. وقتی که در خندههایش دریایی از عشق و دوستی موج میزند. وقتی که چشمهایش سرچشمه نور و امید است. میگردی که در ضمیرت تصاویر زیباتری از او پیدا کنی. اولین باری که دیدمش، اولین باری که با او حرف زدم. اولین جملهای که از به یاد دارم، آخرین باری کی بود؟
خاطره همه کسانی که در این چندین ساعتی که از خبر پرواز او گذشته است را مرور میکنم. یک صدای یگانه، تصویر پررنگ و زنده از شفافیت چشمهایش و خنده های بیدریغش است که یکسان در تمامی نوشتهها به چشم میخورد. گویی که همه دارند با خود مرضیه حرف میزنند. آنچنان که بود، که دوباره همان درد در جانم میپیچد. همان خلآیی را گفتم احساس میکنم. مگر میشود، میدانم که مرگ پایان زندگی پروانه نیست. میدانم که جهان و هر چه در اوست دلیلی برای بودن دارد و فنا پذیر نیست. ولی من دیگر مرضیه را نمیبینم و از آن سو آنچه مرضیه برای خلق آن در راهش قدم گذاشت را میشناسم. مرضیه برای خلق زیبایی برای کودکان، قدم در این راه گذاشت. مرضیه برای خلق بهاری بزرگ برای ایران، مجاهد شد. مرضیه به تقدیر تن نداد و صاحب سرنوشت خود شد و بدون ذرهای تردید. و این همان بود که مرضیه را صد چندان زیبا میکرد که در دل همه جای میگرفت و همه او را دوست داشتند، چون مرضیه یگانگی با آرمانش را در طبق اخلاص به خلق به همه هدیه میداد. یادت زنده است و تو را سرفراز تر از همیشه در فردای رهایی زنان و دختران ایران خواهیم دید. پرواز دریغ انگیز را به مردم ایران، به سازمان مجاهدین خلق ایران و به خانواده عزیزت تسلیت میگویم.
سهیلا دشتی