به بهانهٔ سالروز شهادت هوشنگ منتظرالظهور ـ
نگاهی به قهرمانان شهید ورزش ایران
در مقاومت علیه استبداد ولایتفقیه
هوشنگ منتظرالظهور
سال ۱۳۶۰، مسابقات قهرمانی کشتی فرنگی ایران، مکان: شهر یزد، ۲۲مردادماه، فینال وزن ۹۰کیلو.
داور وسط دستش را به نشانهٔ پیروزیاش بالا برد و فریاد و تشویق تماشاگران گوشهایش را پر کرد. بهرسم قهرمانان مردمی و به سنت پهلوانان دیرباز ایرانی، او هم دست حریف را گرفت. دقایقی پس از آن حکم قهرمانی به مدال نامش نوشتهشد. اولین بارش هم نبود، هوشنگ منتظرالظهور در ۲۰سالگیاش اولین قهرمانی کشوریاش را بهدست آورد، یعنی سال۵۲ و در وزن ۸۲کیلو، به این ترتیب بود که به همراه کاروان ایران در المپیک ۱۹۷۶مونترال شرکت کرد.
آن روزها سایت و اینترنت و صفحات اجتماعیاش نبود که بلافاصله همه خبر را بشنوند. لابد انتظار این است که فردای قهرمانیاش روزنامهها نام و عکس قهرمان را در روزنامههای کشور منتشر کنند. اما نه، این قهرمان گویا متفاوت بود. از نامش وحشت داشتند. همینکه نام وی پخش شد، پاسداران شب و تباهی برای دستگیریاش دنبال طراحی رفتند.
دو روز پس از قهرمانیاش، به خانهاش ریختند و بلافاصله پس از انتقال به زندان زیر شکنجه رفت. دیگر خبری از مردانگی و قوانین و داوری در کار نبود. شلاق بود بر بدن بسته شده به تخت شکنجه. سیل سیلی و لگد بود بر سر و صورت و تن گره خورده به صندلی. یک زندانی بود و یکگله شکنجهگر و پاسدار. چراغ فتوت و جوانمردی را خاموش میکردند و امثال هوشنگ در دخمههای سیاه به قیمت گوشت و خون و استخوانشان باید این چراغ را روشن نگاه میداشتند. و هوشنگ قهرمانانه چنین کرد. هر چه بیشتر زدند کمتر گفت، هر چه بیشتر کوفتند، محکمتر ایستاد. در کنارش مجاهد دیگری هم شکنجه میشد، احمد شاطرزاده، قهرمان کشتی آموزشگاههای اصفهان.
پاسداران وحشی که در برابر عزم جزم مجاهد به ستوه آمده بودند و به هیچ چیزی هم نرسیده بودند، در نهایت در ۱۱مهرماه سال۶۰، سینهٔ پر مهرشان را آماج گلولههای شقاوتبار کردند. سینهای را که جای مدالهای زرین قهرمانی بود سوراخ کردند و دلی را که جایگاه منش پهلوانیاش بود شکافتند؛ زیرا در دلهای خودشان جز کینه نیاندوخته بودند و عقدههای حقارتشان جز با شقاوت تسکین نمییافت.
مهشید رزاقی
پیش از هوشنگ منتظرالظهور و پس از وی هم دستگیری و شهادت قهرمانان و ورزشکاران آزادیخواه و مجاهد تکرار شد. از جمله مهشید رزاقی فوتبالیست تیم ملی امید ایران که در سال ۵۹و پیش از آغاز مقاومت مسلحانهٔ مجاهدین در برابر خمینی دستگیر شده بود. دژخیمان خمینی مهشید را علیرغم پایان دورهٔ محکومیتاش آزاد نکردند و پس از ۸سال اسارت، در کشتار سیاه ۶۷مهشید قهرمان سرفرازانه سربدار شد.
البته راه برای مهشید بسته نبود. بازجویان جنایتکار اوین برای آزادی مهشید شرط گذاشته بودند. از آنجا که وی متولد مقصودبیک شمیران بود، شرط آزادیاش این بود که برود در مسجد تجریش علیه سازمان مجاهدین و اعضا و رهبری آن سخنرانی کند. مهشید هم با شجاعت و قهرمانی ستودنیاش شروط دژخیمان را به سخره گرفت و پوزهشان را در نبردی نابرابر به خاک مالید. پس از شهادتاش نیز دشمنی حقارتبار با این قهرمان پایان نیافت و مزدوران کوردل که شکست سخت و تحقیرآمیزی از مهشید خورده بودند، برای عقدهگشایی خویش و در هراس از تاثیرگذاری اجتماعی نامش، سنگ مزار وی را هم شکستند.
حبیب خبیری
یادآوری نام هر شهیدمجاهد برای نظام متزلزل آخوندی، رعبآور است. از این رو هر مجاهد حتی پس از شهادت نباید در آرامش باشد. هر قدر هم این مجاهد نامدارتر و مشهورتر باشد، دشمنی وحقد و کینه علیه او بیشتر. از جملهٔ این قهرمانان نامآور، مجاهد شهید حبیب خبیری است.
حبیب از زمرهٔ ورزشکاران بسیار دوستداشتنی و محجوب بود که هنوز هم همبازیانش از وی به نیکی یاد میکنند.
یکی از همبازیان دوران کودکی دربارهٔ حبیب مینویسد: «حبیب آهنربای محبت داشت. غیرممکن بود ساعاتی با او باشی و هرگز چهره، حرف زدن و آن لبخند جادوییاش را فراموش کنی. با ادب و نزاکت و محبت و شرم و رفاقتش و افتادگیش اسیرت میکرد و عجیب بامزه و شیرینکار در جمع بود».
وی در ادامهٔ حرفهایش پس از اشاره به تواناییهای فنی حبیب، باز اینچنین لب به تمجید از اخلاقش میگشاید که: «هرگز کسی بیاد ندارد با حبیب خیبری حتی کارش به بگومگو کشیده باشد و در برابر همه ترشروییهای دیگران تنها با لبخند جادوییاش همه را خلعسلاح محبتش میکرد».
در زمینهٔ تواناییهای فنی هم از حبیب اینچنین یاد میکند که: «حبیب در تیم هما از پسربچهای کم نام و نشان بهسرعت به
بازیکنی تراز اول تبدیل شد. سرعت فوقالعاده، تکنیک نابش، پرشی حیرتانگیز و هوشی سرشار، از حبیببازیکنی در قد و قواره تیم ملی ساخت.
بزرگمرد کوچک فوتبال ایران در مسابقات مقدماتی جامجهانی آرژانتین در برابر کویت با پیراهن تیم ملی فوتبال ایران یکی از دو گل پیروزی ساز را به ثمر رساند تا نشان دهد فوتبال ایران صاحب اعجوبهای استثنایی در فوتبال و اخلاق شده است».
بله، حبیب دوستداشتنی که تنها ظرف ۳سال، آن هم در سالهای پر ماجرای انقلاب به جایی رسید که علیرغم جوانی، بازوبند کاپیتانی تیم ملی را هم به بازو بست.
درخشش حبیب بیرون از مستطیل سبز پیش از انقلاب ضدسلطنتی، از ۱۳۵۵با آشناییاش با سازمان مجاهدین آغاز شد. این رابطه برای خمینی و واپسگرایان حاکم قابلتحمل نبود. به همین دلیل در سال۵۹در هراس از تاثیرگذاری او بر نسل جوان در گرایش به سمت مجاهدین، وی را از تیم ملی ایران حذف کردند. پس از ۳۰خرداد هم به زندگی مخفی روی آورد و با سازمان مجاهدین فعالیتهایش را برای آزادی مردم ادامه داد. حبیب خبیری را در سال ۱۳۶۲ دستگیر کردند و شکنجه و آزار وی آغاز شد. اما نگهداری طولانیمدت حبیب در زندان برای حکومت هزینهٔ زیادی داشت و از آنجا که جلادان و دژخیمان زندان به سرکردگی لاجوردی، هر چه کردند نتوانستند همت بلند و عزم بیخلل او را بشکنند، در ۳۱خرداد ۱۳۶۳، در حالی که حبیب هنوز به ۳۰سالگی نرسیده بود، سینهاش را آماج گلولهها کردند.
اما شهادت پایان حبیب نبود. قطعهٔ ۹۳بهشت زهرا شاهد ادامهٔ تاثیرگذاری حبیب قهرمان بود. آنجا که اراذل حکومتی حتی از نام درخشان وی بر سنگ مزارش هم برخود میلرزند و در منتهای دنائت سنگ مزارش را خرد میکنند تا بهزعم خود آثار جنایتشان را در پس پردههای تاریخ بپوشانند.
مزار مجاهد شهید حبیب خبیری
فروزان عبدی
تاریخ معاصر ایران از این دست قهرمانان مقاوم و سرافراز بسیار دارد. بهخصوص وقتی نام زنان به میان میآید، نمیتوان از فروزان عبدی یاد نکرد. فروزان عبدی پیربازاری، دانشجوی سال آخر تربیتبدنی و عضو تیم ملی والیبال ایران بود.
از آنجا که رژیم آخوندی ماهیتا زنستیز است طبعاً با هر زن مقاومی که روبهرو میشود، دشمنی بیشتر و حقد و کین عمیقتری دارد. چه رسد به یک زن ورزشکار که تمام ارکان اعتقادیاش را به لرزه درمیآورد. آن هم در بحبوحهٔ دههٔ خونبار ۶۰که هنوز رنگ و لعابهای امروزین را هم برنمیتابیدند.
نتیجه آنکه فروزان همیشه تحتفشاری مضاعف از سوی جلادان زندان قرار داشت. آزمایشهای فراوانی در دورهٔ زندان پیشروی فروزان قهرمان قرار گرفت که از یکایک آنها با سربلندی و افتخار بیرون آمد. از سلولهای فشردهٔ ۲۵ تا ۳۰نفره در ابتدای دستگیریاش در سال ۶۰ تا یک سال تمام اسارت در سلول انفرادی. اما هرجا فروزان بود، آتشی فروزان میشد که زندانبانان و شکنجهگران را به ستوه میآورد. زیرا کاپیتان، همانند وظیفهاش در تیم ملی، در میان زندانیان نیز شور و نشاط و انگیزهٔ جمعی ایجاد میکرد. این همان چیزی است که شکنجهگران نمیخواستند. آنها خواهان سکوت و سکون و پژمردگی مجاهدین زندانی بودند و فروزان همیشه خوابشان را آشفته میساخت. حتی برای درهم شکستن او، وی را بهمراه چند نفر دیگر در اواخر سال ۶۱ در یک توالت محبوس ساختند که منجر به بیماری همگیشان شد. اما باز همان فروزان بود و همان روحیهٔ سرشار و پرمهر مجاهدیاش.
در نهایت رژیم آخوندی پس از گذشت ۲سال از پایان حکم صادره برای فروزان، در کشتار ننگین ۶۷ او را بهدار آویخت.
قهرمان سربهدار فروزان عبدی ـ عضو تیم ملی والیبال ایران
این نامها کم نیستند. این قهرمانها فراموش نمیشوند. در ایران آزاد فردا بیشتر از این قهرمانان خواهیم شنید و یادشان، آنچنان که در خور و شأن آنهاست، گرامی داشته خواهد شد. قهرمانانی همچون شهلا شهدوست (تیم ملی تنیس روی میز)، حمید عترتی (تیم فوتبال منتخب ایران)، صمد منتظری (تیم ملی وزنهبرداری) و جواد نصیری (تیم ملی شمشیربازی)، مهدی زابلی، مجید حاجی بیگی، علاء کوشالی، مرتضی میرزایی، رضا حامدی،رضا پیرمیرانی، جواد برزین، خسرو احمدی و... که باید از هر کدام جداگانه نوشت و عظمت کارشان را تکریم کرد، تا نسلهای آینده ایران بدانند که قهرمانان این کشور در سیاهترین روزهای حکومت دشمنان مردم، هرگز سر تسلیم فرو نیاوردند و در پس رنگ طلایی و نقرهای مدالها و جامهای قهرمانی، چشم به مدال و افتخار بالاتری دوخته بودند و در آرزوی آزادی و اعتلای نام ایران و ایرانی، سربدار شدند.