زندگینامه شهید
محمد میرفارغ در سال ۱۳۳۴، در رشت به دنیا آمد؛ تحصیلاتش را تا نیمه دوره دبیرستان ادامه داد و مدتی پس از ترک تحصیل، دانشجوی هوابرد نیروی هوایی شد. وی در جریان دادگاه شهید خسرو گلسرخی در سال ۱۳۵۲، که بهصورت زنده از تلویزیون سراسری پخش شد، با مسائل سیاسی آشنا گردید. تأثیری که او در آن زمان، از دادگاه گلسرخی پذیرفت، مسیر زندگی وی را تغییر داد و همین مسأله باعث آشنایی وی با نیروهای انقلابی، از جمله سازمان مجاهدین خلق گردید.
پس از آن محمد از دانشکده نیروی هوایی بیرون آمد و با کمک تنی چند از دوستانش، به فعالیتهایی در افشای علیه دیکتاتوری شاه خائن روی آورد.
وی در جریان قیام ضدسلطنتی مردم ایران در سال ۱۳۵۷، در تظاهراتها، فعالانه شرکت داشت و پس از پیروزی انقلاب و تشکیل جنبش ملی مجاهدین، در اسفندماه ۱۳۵۷، در ارتباط با سازمان قرار گرفت و از همان زمان فعالیتش را بهعنوان یک هوادار سازمان آغاز نمود
وی مدتی بعد، با توصیه بخش کارگری جنبش ملی در رشت، بهعنوان کارگر، به کارخانه ابرسازی رشت رفت و در آنجا سندیکای کارگران را برای دفاع از حقوق کارگران کارخانه تشکیل داد. پس از اولین حرکت اعتراضی کارگران، کارفرمای کارخانه که متوجه شده بود محمد، موتور محرکه این حرکت اعتراضی است، او را از کارخانه اخراج کرد.
محمد، چندی بعد، به جرم هواداری از سازمان، توسط عناصر کمیتهچی در رشت دستگیر و مدت سه ماه را در زندان گذراند. وی در مدت بازداشت، از بیان اسم و فامیل خود خودداری نمود. یکی از بازجویان که هممحلی وی بود و او را از کودکی میشناخت به او گفته بود: «تو محمد میرفارغ هستی». اما محمد در کمال خونسردی حرف او را رد کرد و گفت که اصلأ او را نمیشناسد.
وی پس از آزادی از زندان، از تشکیلات رشت به تهران منتقل گردید و فعالیتهایش را در آنجا از سر گرفت و در تظاهرات بزرگ و مسالمتآمیز سازمان در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، شرکت داشت.
پس از سرکوب خونین این تظاهرات با فرمان خمینی ملعون و آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی، وی نیز مانند سایر مجاهدان، بهزندگی و فعالیت مخفی روی آورد.
محمد برای اینکه بتواند به فعالیتهایش ادامه دهد، یک کارگاه خیاطی دایر کرد و با چند تن از همرزمان مجاهدش، در آنجا مشغول بهکار شد.
در خردادماه ۱۳۶۱، خیاطخانه آنها مورد شناسایی عناصر اطلاعاتی رژیم قرار گرفت و وی به همراه دو همرزم مجاهدش دستگیر و به زندان اوین منتقل گردید.
دژخیمان در زندان، از همان ابتدا محمد را زیر سنگینترین شکنجهها قرار دادند، اما مقاومت و ایستادگی محمد در برابر انواع فشارها و شکنجهها، که روحیهبخش همرزمان زندانیاش بود، مزدوران دشمن را در به تسلیم واداشتن وی، بور و کور کرد.
بهنوشته همبندان سابق محمد، وقتی یکی از پاسداران در زندان، به رهبری سازمان توهین کرده بود، محمد خطاب به او گفته بود: میخواهم حقیقتی را تنها به خودش بگوید. وقتی آن پاسدار برای شنیدن حرف محمد، سرش را نزدیک برد، بر اثر ضربه مشت محمد بر دهانش، چند دندانش شکست. پس از این واقعه، پاسداران به شکل جمعی، یک روز تمام، وی را زیر ضربات مشت و لگد گرفتند.
در یکی از ملاقاتها زمانی که مادرش از وی خواسته بود که چند جمله تعهد بنویسد و آزاد شود، خطاب به مادر گرفته بود؛ اگر یکبار دیگر چنین حرفهایی بزند، دیگر برای ملاقات او حاضر نخواهد شد.
محمد، اوایل تابستان ۱۳۶۷، به یکی از همرزمانش که با هم در خیاطخانه دستگیر شده بودند، گفته بود؛ از زندانبانان شنیده است که قرار است همه زندانیان مجاهد اعدام شوند. وی اضافه کرده بود که مسئولیت کامل خیاطخانه را پذیرفتهام، تا حداقل یکی از ما بتواند از زندان آزاد شود و پیام ما را به سازمان برساند.
وی خطاب به همرزم مجاهدش اضافه کرده بود که اگر به سازمان وصل شدی این پیام مرا برسان که هنگام اعدام، چه به شکل تیرباران و چه طناب دار، محمد با نام خجسته «مسعود» لبخندزنان از آن استقبال خواهد کرد.
سرانجام این مجاهد گرد و دلیر، پس از چند سال تحمل شکنجههای وحشیانه در زندان، در جریان قتلعام زندانیان مجاهد سر موضع، در سال ۱۳۶۷، با فتوای خمینی ملعون، سرفرازانه سربدار شد و به کاروان عظیم شهدای مجاهد خلق پیوست.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید