زندگینامه شهید
مجاهد خلق محسن محمدباقر از دوپا فلج بود. دو عصا در دست داشت و با آنها حرکت میکرد. نیرومند و استوار بود. قبلاً در فیلم «غریبه و مه» ساخته بهرام بیضایی هم نقش یک بچهفلج را بازی کرده بود.
در زندان سرشار از روحیه و شادابی بود، یکی از همزنجیرانش گفت: «شب آخر به او گفتم محسن چطوری؟ گفت مرگ حق است.
روحیهاش خیلی بالا بود،در بازی فوتبال همه او را انتخاب میکردند، او با عصاهایش داخل دروازه میایستاد و با حرکت دادن آنها گویی بالهایش را باز میکرد.
محسن مثل یک عقاب توپ را میگرفت،وقتی هم برای اعدام صدایش زدند مثل عقابی مغرور از جا پرید و انگار منتظر همین لحظه بود».
یکی دیگر از همزنجیرانش نوشت: «محسن بهراستی کوهی از اراده و عشق بود، هیچوقت دیده نشد که ذرهیی در مقابل پاسداران کوتاه آمده باشد.
بسیار شاداب و همیشه خندان بود، اگر کسی او را نمیشناخت نمیتوانست باور کند که پاهایش فلج است. خودش میگفت میدانی چرا در بازی فوتبال ستارهتیم هستم؟ برای اینکه من دوتا پای فلزی بیشتر از دیگران دارم.
محسن در دروازه میایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا میگرفت. او در هر برنامه و مراسم جمعی فعال و پرشور وارد میشد،بهخصوص با تجربه و دانشی که در زمینه تئاتر و نمایش داشت.
همیشه در تولید نمایشنامههایی که در زندان بهطور مخفیانه نوشته و اجرا میشد، کمکهای بسیار مؤثری بهبچهها میکرد.
محسن محمدباقر در دوبله بهفارسی تعدادی از فیلمهای کارتونی کودکان هم کار کرده بود و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز چند بار بازی کرده بود.
موقعی که قتلعام زندانیان شروع شد، محسن پرشورترین و جسورانهترین برخوردها را داشت.
مرتب شعر میخواند، پاسدارها را مسخره میکرد و آنها را در حضور خودشان دست میانداخت و بلندبلند میخندید و بچهها و هم سلولیها را میخنداند.
در آن روزهای آخر یکبار گفت: من حساب همه چیز را کردهام، اگر خواستند مرا دار بزنند اول یک پشتک میزنم و بعد با عصایم میکوبم توی سر «جواد ششانگشتی» بعد میروم بالای دار».یاد این مجاهد دلیر و عقاب پرغرور عشق و آزادی گرامی باد.
پاورقی: جواد شش انگشتی از دژخیمان رژیم در زندان گوهردشت کرج است.
سوگنامه شفیعی کدکنی
موج موجِ خزر، از سوگ، سیه پوشانند بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموشانند.
بنگر آن جامهکبودانِ افق، صبح دمان روحِ باغ اند کزین گونه سیهپوشانند
چه بهاریست، خدا را که درین دشتِ ملال لالهها آینهخونِ سیاووشانند
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد کز میِ جام شهادت همه مدهوشانند.
نامشان زمزمهنیمه شب مستان باد تا نگویند که از یاد فراموشانند.
گرچه زین زهر سمومی که گذشت از سرِ باغ سرخ گلهای بهاری همه بیهوشانند.
باز در مقدم خونینِ تو، ای روح بهار بیشه در بیشه، درختان، همه آغوشانند.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org