728 x 90

با یاد مجاهد شهید مریم محمدی بهمن آبادی

مریم بهمن‌آبادی
مریم بهمن‌آبادی

محل تولد: تهران
شغل: دانشجو
سن: 28
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مجاهد شهید مریم محمدی بهمن آبادی در سال۱۳۳۹ در تهران متولد شد، او تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد. پس از ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران به‌طور حرفه‌یی فعالیتش را با سازمان ار آغاز کرد، و زندگی‌اش همواره همراه پیمودن راه سرخ وفا و پاکبازی بود.

مریم پس از ۳۰خرداد ۶۰ نیز با انگیزه‌ای بسیار فعالیت انقلابی‌اش را در ارتباط با سازمان ادامه داد، و در تظاهرات ۵مهر سال۱۳۶۰ با برادرش مجاهدش رضا دستگیر و روانه زندان شدند.

یکی از همرزمان و همبندی‌های مریم در رابطه با روحیه سرشار و مقاوم او در زندان می‌گوید: «مریم جزو شادترین کسانی بود که به یاد دارم، صدای خنده‌های او هنوز در یاد تمامی بچه‌هایی که زنده مانده‌اند هست.

او بسیار قوی، با ایمان و با روحیه بود و شورو اشتیاق، شجاعت وجود او لبریز کرده بود و نمی‌توانم با چه کلماتی می‌توان روح بزرگ مریم را توصیف کنم.

وقتی در زندان از بند تنبیهی آمد هنوز او را نمی‌شناختم اما در مدت کوتاهی آن‌چنان در بین بچه‌ها جای خود را باز کرد که انگار سالهاست که با ما آشناست.

همیشه و همه جا حضور داشت و تمامی‌ توانش را برای حل مشکلات بکار می‌گرفت و در کارهای سنگین بند همیشه داوطلب بود.

در دست‌نوشته‌ای که از مریم قهرمان به جا مانده این روحیه رزمنده و سرزنده او در تک‌تک کلماتش موج می‌زند: «…همه‌جا مقصد و آهنگ هم‌سو، جهت و نیت برای ستایش معشوق؛ زیرا ستایش معشوق، کنج انزوا نشستن نیست، نجوای عاشقانه اگر از درون سینه فراتر نرود عشق نیست. اگر حرکت را خاص… معبود هستی‌بخش قرار دهیم. همه ارزشها همه اسرار خداوندی درون قلب مؤمن است. …دنیا جایگاه خوردن و خوابیدن نیست…مکان انسان شدن است. هدیه با ارزش خداوندی برای خدا شدن است. سحرگاه نیایش انسان با خداوند عدالت است…».

مریم از زندانیان مقاومی بود که همواره خار چشم پاسداران و مزدورانشان بود، شکنجه‌گران خمینی برای انتقام‌جویی از او در ۷سال زندان، انواع و اقسام شکنجه‌ها را رویش اعمال کردند؛ از شلاق و حلق آویزان کردن، انفرادی،، آویزان کردن... .

در اثر شکنجه پردهٔ گوشش پاره شده بود، و از ضربه شدیدی که به ستون فقراتش وارد شده بود قادر به حرکت و فعالیت جسمی زیاد نبود.

مریم یک سال و نیم در انفرادی گوهردشت و خانه‌های مسکونی قزل‌حصار و نزدیک ۹ماه، شرایط سخت واحد یک در قفس را تحمل کرد، اما باز مقاوم‌تر از همیشه بود.

قفس، در واحد یک، بند مخوفی بود که از ابتکارات دژخیم حاج داوود رحمانی بود، قفس‌ها از چوبهایی تشکیل شده بود که کنار هم ردیف شده بود و بین آنها زندانی را می‌نشاندند.

خواهران زندانی در آن باید روزانه ۱۵ساعت زانو به بغل با چشم‌بند و چادر و روسری رو به دیوار می‌نشستند، حتی صدای خوردن قاشق به بشقاب نیز تنبیه داشت.

مریم از آن لحظات و جنگ درونیش در آن روزهای شکنجه این‌طور تعریف کرد: «در روزهای قفس هر روز که از خواب بیدار می‌شدم به خودم می‌گفتم: مریم، تو وقتی گرمای اینجا را نمی‌توانی تحمل کنی چطور گرمای جهنمِ وجدانت را تحمل خواهی کرد؟ اگر حتی لحظه‌یی بخواهی با این رژیم کثیف همکاری کنی، بدان که اگر تو از اینجا بلند شوی، باید کس دیگری به جای تو بنشیند و چطور به خود اجازه خواهی داد خانوادهٔ دیگری مثل خانوادهٔ خودت ماهها فرزندش را نبیند؟… به این ترتیب بود که روزها به یاد طبیعت زیبای شهرهای ایران که با خانواده‌ام به آنها سفر کرده بودیم، تمامی سختی‌های قفس را به جان می‌خریدم و تحمل می‌کردم». 

با چنین روحیه سرشار و رزمنده‌ای بود که مریم قهرمان در برابر هیأت مرگ خمینی در سال۱۳۶۷ قرار گرفت و در مقابل سؤالات هیولاهای مرگ خمینی که ازاو هویت عقیدتی و سازمانی‌اش را پرسیدند قهرمانانه به آنها پاسخ داد مجاهد خلق است و به حکم به این آدمخواران خمینی نیز محکوم به اعدام شد و در زمره سی هزار گل سرخ سربدار قرار گرفت و با عهدش با خدا و خلق وفا کرد و مصداق بارز کسانی شد که به‌قول قرآن به پیمانهای خدایی وفادار مانده و آنها را نقض نکرده‌اند و پاداش آنان سرای جاویدان است. قبل از اعدام مریم، برادرش مجاهدش رضا محمدی بهمن آبادی را در مقابل چشمانش تیرباران کردند.

فرازی فرازی از نامهٔ مجاهد شهید مریم محمدی بهمن‌آبادی از زندان به برادرش رضا: «به‌نام آغازگر هستی! …بنام پروردگار… برادرم ای نشسته در برابرم…ای عاشق‌ترین زندگان، دستت را به من بده، دستانت با دستان من آشناست. … با تو خواهم گفت زیرا که صدای من با صدای تو آشناست. هرگاه در نظرم آمدی تو را جزیی از خود یافتم؛ بلکه تمام خود یافتم… برادر اگر روحی در اعضاست، اگر لبخندی بر لبهاست، برای وجود آن یگانه معبود است که این دوری را پوشانده… چه کند است زمان برای حرکت قلب پرباری که ثانیه‌ها را به تپش قلب می‌سنجد و خیال می‌کند از رفتن باز مانده است. حوادث گامهایی دارند که گاه با آن راه می‌روند و اغلب می‌دوند. گاهی هم بالهایی دارند که پرواز می‌کند و به حرکت در می‌آید…امید است روح بزرگت همیشه به پرواز درآید».

فرازی از نامهٔ مجاهد شهید رضا محمدی بهمن‌آبادی به خواهرش مریم: ”نازنین مریم“ با سلامی به گرمی آفتاب که امید است پرتو‌ش یخهای سرد زمستان را ذوب نموده و در قلب سرشار از امید و آرزویت بنشیند. عزیزم، مریم؛ اگر چند سالی است که ترا ندیدم و چقدر در آرزوی دیدارت هستم ولی بدان با صداقت چشمانت دیده می‌گشایم و با طراوت لبخند شیرینت بهار را در خزان دلم ارمغان جانم می‌گردانم. مریم عزیز نمی‌دانم بیماریت بهبود یافته و امید است هر چه زودتر این بهبودی میسر شود. چه شیرین خواهد بود…پس از این لحظه‌های دوریمان… دلهایمان همراه با گرمای دستمان پیوند دوباره یابند، خدایا عشق و ایمانمان را در خودت چنان گردان که در راهت اطاعت مطلق گردیم تا این ایمان نام و نان نیاورد‌. آرزو می‌کنم هر‌چه زودتر این جدایی‌ها روزی پایان پذیرد…آرزوی دیدارت را دارم».

اما آخرین دیدار مریم و رضا، این خواهر و برادر مجاهد و مقاوم، در روز پرکشیدنشان میسر شد. روزی سرخ از تاریخ سراسر خونین قتل‌عام گلها! روزی از روزهای بی‌انتهای جنایت ولایت فقیه علیه آزادیخواهان و مجاهدان این سرزمین!

پاسداران ولایت، قبل از اعدام مریم، برادرش رضا را در مقابل چشمانش تیرباران کردند، شاید که مریم را درهم بشکنند. اما مریم نیز فاتحانه و سربلند به استقبال مرگ سرخ شتافت.

یاد و نامشان گرامی

 

 

خاطرات


نقل از یکی از همبندیهای شهید: در جابه‌جایی‌های اواسط سال ۱۳۶۱بود که برای اولین بار با "مریم محمدی بهمن آبادی" در بند تنبیهی ۸زندان قزلحصار هم سلول می‌شدم.
او در رابطه با تظاهرات معروف ۵مهر سال ۶۰در تهران دستگیر شده و پس از ماه‌ها تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا و بالا و پائینهای بسیار و در یک قدمی مرگ، به‌اصطلاح با یک درجه تخفیف به‌ حبس ابد محکوم شده بود. برادر بزرگترش "رضا" نیز چند ماه زودتر از او دستگیر و محکوم به‌ زندان شده بود.
 
به‌دلیل ویژگی و شخصیت شاد و صمیمی که مریم داشت به زودی از دوستان خیلی نزدیک هم شدیم.
او از چهره‌های شاخص و فراموش نشدنی زندان بود، گویی انواع شکنجه‌ها و فشارهای زندان هیچ تأثیر منفی در روحیات او نداشت. صدای خنده‌های از ته دل و دلنشین او در هر بند و سلولی که بود توجه همه را جلب می‌کرد.
 
یکی از ویژگیهای رفتاری او این بود که همیشه انرژی مثبت و شادی و شادابی در هاله روابط بیرونی و محیط پیرامونش منتشر می‌کرد...
گاهی اوقات بیشتر از حالات چهره او که تماماً شوخ طبعی و شیطنت بود، خنده‌ام می‌گرفت تا موضوعی که در مورد آن  صحبت می‌کردیم!
او که به‌همراه برادرش رضا از هواداران فعال بخش اجتماعی مجاهدین در بیرون زندان بود، در داخل زندان نیز از بچه‌های مقاوم بند بود.
 
در حالی‌که مدتها بدون حکم و در بلاتکلیفی و شرایط زیر اعدام بود، اما  همواره با مسائل زندان برخورد فعال می‌کرد.
او در شکل‌گیری روابط و مناسبات درونی زندانیان نقش مؤثر و کیفی داشت، ضمن این‌که عوامل رژیم و آنتنها (جاسوس های رژیم) نیز حساسیت خاصی روی او داشتند.
 
مریم تبحر خاصی در تراشیدن سنگ و خلق اشیای مینیاتوری و ظریف سنگی داشت، و بعضی وقتها هفته‌ها روی یک قطعه سنگی کوچک کار می‌کرد.
یکی از شاهکارهایش حک کردن تصویر گلی زیبا سربرافراشته از پشت سیمهای خاردار بود،  که با مهارت خاصی و تنها با یک سوزن روی تکه سنگی مشکی و کوچک با ظرافت تراشیده و پرداخت کرده بود.
 
او  با استفاده از یک نخ پلاستیکی که از پتوهای زندان کنده بود گردنبندی زیبا و منحصر به‌فرد با آن ساخته بود. وقتی اواخر سال ۶۱این گردنبند زیبا را با یک دنیا صمیمیت و مهربانی به‌من هدیه کرد آن‌را به‌عنوان یکی از با ارزشترین و دوست داشتنی‌ترین یادگاریهای زندگیم تا آخرین روز و ساعت زندان تحت هر شرایطی بر گردن داشتم ولی افسوس...
اواخر اردیبهشت ۶۷وقتی به‌طور غیرمنتظره‌ای به‌دفتر زندان احضار شدم و فهمیدم که بعد از هفت سال حبس نهایتاً اجازه خروج موقت من از زندان صادر شده، بدون این‌که حتی فرصتی به‌من داده شود، درجا مورد بازرسی بدنی قرار گرفتم که در اولین حرکت پاسدار زن مسئول اینکار گردنبند سنگی یادگار مریم را که سالها در هر شرایطی همراه داشتم با خشونت از گردنم کشید و کند و مرا حسرت‌زده بر جای گذاشت...
 
با این حال به‌هر کلکی بود و به بهانه تعویض لباس به‌همراه یک پاسدار برای دقایقی به‌بند برگشتم و فرصت کوتاهی برای خداحافظی با بچه‌ها و عزیزان همبندم پیدا کردم...
تمام بدنم می‌لرزید و اشک مجالم نمی‌داد، فقط یادم است بچه‌هایی را که کنارم بودند، می‌بوسیدم و آرزوی دیدارشان را در بیرون زندان می‌کردم.
 
مژگان سربی، مادر مهین (قریشی)، زهرا فلاحتی، فرح‌ ... بچه‌ها با عقب راندن پاسدار بند کمکم کردند تا خودم را به ‌هواخوری برسانم.
 
حالا بچه‌های سالن یک هم متوجه موضوع شده بودند و هر کدام از لابلای کرکره پنجره‌های بند با صدایی سرشار از محبت و هیجان فریاد می‌زدند و خداحافظی می‌کردند.مریم، ناهید، اعظم... صداهایی که بعد از سالها هم‌چنان در گوشم طنین‌انداز است.
 
مدت کوتاهی بعد از آن‌روز، در تابستان سال 67، مریم و رضا این دو خواهر و برادر با وفا در آخرین پرواز نیز همسفر شدند و در حالیکه عاشقانه یکدیگر را دوست می‌داشتند، در راه آرمان والایشان که آزادی مردم دربندشان بود همراه با هزاران زندانی سیاسی بی‌دفاع دیگر سر بدار شدند.

 

تصاویر یادگاری


 

 

 

تصویر مزار شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

 
 
 
 

 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7a88e239-bdd1-4043-a23b-83de416889ec"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات