زندگینامه شهید
ماهها پیش از شروع جنگ دوم آمریکا در عراق در اول فروردین سال۱۳۸۲، سازمان مجاهدین خلق ایران بیطرفیاش را در جنگ اعلام کرد و طی اطلاعیهیی رسماً اعلام کرد در این جنگ به سود یا زیان هیچیک از طرفین درگیر جنگ نخواهد شد.
با این وجود در جریان جنگ، قرارگاهها و مراکز ارتش آزادیبخش مورد بمباران، کشورهای متخاصم با عراق، و بعداً نیز نیروهایش مورد تهاجم مزدوران برونمرزی رژیم خمینی قرار گرفت. در جنگی که هیچ نقشی در آن نداشت، بیش از صد نفر مجروح و ۵۱مجاهد خلق شهید شدند، مجاهد شهید فرهاد مستوفیزاده یکی از این شهدا بود.
مجاهد شهید فرهاد مستوفیزاده پس از پایان تحصیلات دیپلم و پس از انقلاب ۲۲بهمن۵۷ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت.
کسب دانش، گرفتن مدرک عمل، زندگی فرفه، شهرت و هر آنچه که آرزوی یک جوان ایرانی و انگیزه او برای ادامه تحصیل در آمریکا بود، در مقابل احساس مسئولیت برای مردم و مبارزه در راه تحقق آزادی آنها برای فرهاد هیچ جاذبهای نداشت.
لذا پس از تشکیل انجمن دانشجویان مسلمان آمریکا به این تشکل هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست و فعالیتهای انقلابی خود را شروع کرد.
از ویژگیهای بارز این شهید مجاهد خلق تواضع، افتادگی و بینام و نشان بودن او بود، در این رابطه یکی از همرزمانش میگوید: «در انجمن همیشه کارهای پشتیبانی تیمهای دانشجویی را به عهده داشت، و الزامات کار تبلیغی و افشاگری هواداران سازمان که برای کمک به کارهای تبلیغی و مالی به انجمن کمک میکرد را فراهم میکرد».
مجاهد شهید فرهاد مستوفیزاده همراه با ۶۰تن دیگر از همرزمانش در اعتراض بهشهادت مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی جلو سازمان ملل در نیویورک ۲۰روز اعتصاب غذا کرد.
وی مدتی در شهر دالاس از صبح تا عصر در خیابان فعالیتهای تبلیغی میکرد، و پس پایان مأموریتش در این رابطه تا ساعت ۲بعد از نیمهشب نیز در یک سوپرمارکت که ۲۴ساعته باز بود کار میکرد، تا بتواند بخشی از نیازهای مالی مجاهدین مستقر در منطقه را تأمین کند.
فرهاد در دستنوشتهای در مورد انگیزهاش برای قرار گرفتن در صفوف مجاهدین و انجام وظایف روزانهاش نوشت: «بعد از ۱۹بهمن و شهادت اشرف و سردار دیگر نمیتوانستم تحمل کنم، با خودم فکر میکردم و میگفتم که فردا که به ایران رفتم به یک میلیشیا که در زندان شکنجه شده یا یک خانواده که کسان خود را از دست داده برخورد کنم و آنها از من بپرسند که وقتی ما شکنجه میشدیم یا شهیدی در این راه میدادیم تو در خارج چکار میکردی احساس میکردم نمیتوانم جواب بدهم و یا به آنها بگویم که درس میخواندم».
با این انگیزههای انقلابی بود که درخواست کرد به منطقه اعزام شود و در گردانهای رزمی مجاهدین سازماندهی شود.
فرهاد در این رابطه نوشت: «خواست خودم است که در داخل کشور و در خط مقدم رویارویی با دشمن باشم و اینکه بتوانم در آنجا … انتقام خون برادران و خواهرانم را گرفته و راه آنها را ادامه بدهم. انتقام مادرانی که بهدست خمینی شهید شده یا تمام مادرانی که فرزندان آنها در هر کجا و چه در جنگ بهوسیله خمینی کشته شدهاند».
سرانجام او به آرزویش رسید و به یگانهای مجاهد خلق در منطقه پیوست و در چند فعالیت انقلابی شرکت کرد.
در جریان عملیات فروغ جاویدان در حالی که فرمانده یک گروه رزمی در رزمی جانانه مجروح شد و یک چشمش را از دست داد.
پس از فروغ جاویدان فرهاد مدتی در پشتیبانی ارتش آزادیبخش به فعالیت انقلابی خود ادامه داد، در زمینه سختکوشی و مسئولیتپذیری او در این دوران یکی از همرزمانش میگوید: «در سال که با او کار میکردم هیچوقت او را خسته از کار ندیدم، به کاری که به او واگذار میشد عشق میورزید. همیشه میگفت کار و مسئولیت سپردههای مردم و سازمان به ما است. من ناچار بودم وقت و بیوقت به او مراجعه کنم و برای من عادی بود با شرایط سخت کاری بعضاً به من جواب منفی بدهد اما این آرزو در دلم ماند که او یکبار به من نه بگوید».
فرهاد سرشار از عشق و انگیزه انقلابی بود و در رابطه با عشقش به انقلاب ایدئولوژیک و نیازمندیاش به آن میگفت: «هیچکس نیازمندتر از من به این انقلاب، به این مبارزه و راهسپاری بیچند و چون در آن نیست. همه هویت انسانیام را در قبال کاری که میدانم ثمری فردی برایم نخواهد داشت پیدا میکنم... . به درستی کار و راه هم، از ارزش و اثری که برای دیگران خواهد داشت اطمینان پیدا میکنم».
وی از پاییز سال۷۶ به مرکز پذیرش براداران ارتش آزادیبخش منتقل شد، هوادارانی که از ایران یا خارج میآمدند خیلی زود شیفته او خصوصیات انقلابیاش میشدند. فرهاد امدادگر کارآزمودهای هم بود، و رسیدگی به نفرات جدید را با جان و دل میپذیرفت.
یکی از همرزمان فرهاد در مورد برخوردهای انقلابی آن با نفرات پذیرش ارتش آزادیبخش میگوید: «فرهاد آنقدر با عشق و علاقه به نفرات جدیدالورود رسیدگی میکرد که اغلب افراد از فروتنی او شرمنده میشدند. بین نفراتی که با سطح بالای تحصیلات از داخل یا کشورهای خارج میآمدند تا روستاییان یا فرزندان عشایر غیور مرزنشین هیچ فرقی نمیگذاشت. همه را شیفتهٔ رفتار مجاهدیش میکرد».
فرهاد قبل از آمریکا با عراق در سال۸۲ در قرارگاه انزلی ارتش آزادیبخش در منطقه جلولا انجام وظیفه میکرد.
پس از اینکه قرارگاه مورد حمله قرار گرفت او و جمعی از همرزمانش در در حال رفتن به اشرف بودند که توسط مزدوران برونمرزی رژیم آخوندی مورد حمله قرار گرفتند، و در جریان فرهاد قهرمان و مجاهد شهید ایرج کریم شهید شدند.
مزدوران پیش از شهادت آرنج آنها را قطع کرده و پس از شهادت با لودر روی اجسادشان خاک ریختند.
چند روز پس از این واقعه در جریان تردد چند تن از همرزمانشان در منطقه، اهالی محل تل خاکی رانشان آنها دادند که محل دفن این مجاهدین بود، یارانشان پیکرهای آنها را به اشرف منتقل کرده و درقطعه مروارید به خاک سپردند.
بخشی از وصیتنامه مجاهد شهید فرهاد مستوفی: «من تنها راه نجات ایران، این میهن شهیدان، و اسلام، و زنده کردن راه امام حسین را فقط در سازمان مجاهدین خلق ایران میدانم. …من هماکنون از ته دل خوشحال هستم و میدانم و مطمئن هستم که راهی که میروم راه سعادت است و به امید خدا تا به آخر در این راه خواهم بود... اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحیای وَ مَماتی لِلّهِ رَبَّ الْعالَمینَ بگو که زندگیم، شعائرم و مناسکم همه در راه خدا و خلق قهرمان ایران باشد. مرگ بر خمینی درود بر رجوی ـ فرهاد مستوفی زاده».
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org