زندگینامه شهید
زندانی زمان شاه: شش ماه
نحوه شهادت: حلقآویز
بهمن در سال۱۳۳۶ در شهر رشت بدنیا آمد و در ۱۰سالگی به همراه خانوادهاش به تهران نقل مکان کرد، وی در سال۱۳۵۲ دیپلم گرفت و در کنکور ورودی رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شد. در دانشگاه با سازمان مجاهدین آشنا شد و در فعالیتهای دانشجویی با هواداران سازمان شرکت فعال داشت. موسی با روحیه جنگنده همواره جلودار تظاهرات در دانشکده بود.
وی در سال۱۳۵۴ بهدلیل همین فعالیتها دستگیر و روانه شکنجهگاه و زندان ساواک آریامهری گردید و زیر ضربات کابل قرار گرفت تا اینکه پس از شش ماه بهدلیل اینکه هیچ مدرکی علیه وی نداشتند از زندان آزاد میشود. آشنایی از نزدیک با سازمان و آموزشهای آن در همین مدت کوتاه انگیزههای بهمن را در مبارزه با دیکتاتوری شاه خائن، بیشازپیش صیقل داد. پس از آزادی از زندان به همکاری با سایر دانشجویان هوادار مجاهدین در دانشگاه ادامه داد و در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت فعال داشت.
در آستانه آمدن کارتر به تهران، بهمن از جمله کسانی بود که در آمادهسازی پلاکارد و حمل آن آن هم در دیکتاتوری شاه خائن نقش داشت و اولین پلاکارد ”زندانیان سیاسی آزاد باید گردند ”را در خیابان حنیفنژاد در جلوی بیمارستان رازی با تعدادی از دانشجویان بر دستان خود حمل کردند و در پایان تظاهرات بین دو درخت در کنار خیابان نصب کردند.
او در قیام ۵۷ بهعنوان یک عضو فعال جنبش دانشجویی هوادار سازمان، نقش مؤثری ایفا کرد، بلافاصله پس از سقوط دیکتاتوری سلطنتی در ارتباط با جنبش ملی مجاهدین قرار گرفت، و فعالیت حرفهیی در سازمان مجاهدین را آغاز کرد.
وی در حالیکه سال ششم پزشکی را میگذراند اما بهخاطر آرمان آزادی و فعالیت حرفهیی در این مسیر، دانشگاه را ترک کرد و در سال۵۸ به همراه تعدادی از کادرهای مجاهدین از تهران به آبادان منتقل شد، و تحت مسئولیت مجاهد قهرمان ابراهیم ذاکری (کاک صالح) در پایهگذاری جنبش ملی مجاهدین در شهر آبادان شرکت داشت.
وی مسئول امنیت جنبش در این شهر را برعهده گرفت و در آموزش میلیشیا نقش قابل توجهی داشت.
یکی از همرزمانش در جنبش آبادان در خاطراتش از بهمن مینویسد: «بهمن در جریان سیل خوزستان یکی از پایههای اصلی جمعآوری اطلاعات برای کمکرسانی به سیلزدگان خوزستان بود.
در این زمینه برخی از میلیشیاهای آبادان که بعدها در زمرهٔ قهرمانان شهید سرفراز ارتش آزادیبخش ملی ایران قرار گرفتند، مجاهدان شهیدی همچون سیامک کیشمس، رئوف شهیدزاده، عادل جدیدیان و رضا وادیان تیم نزدیک به بهمن بودند و مسئولیت امنیتی جنبش را در کنار بهمن قهرمان پیش میبردند.
بهمن در شکلگیری واحدهای میلیشیا در آبادان نیز نقش مؤثری داشت، و یکی از عمده مسئولیتهای او راهاندازی ورزش دستهجمعی در محلات مختلف آبادان بود.
میلیشیاهای بخش محلات و دانشآموزی سازمان در آبادان هیچگاه ”چهرهٔ بهمن موتورسوار جنبش مجاهدین“ را که هر روز در ساعت ورزش به تمامی محلات آبادان سرکشی میکرد، و بهصورت نوبهیی با آنها ورزش میکرد را از یاد نمیبرند.
یکی از ویژگیهای بهمن تسلطاش به آموزشهای رزمی بود و هواداران سازمان را در محلات مختلف آموزش میداد. . ».
مسئولیتپذیری بالا از ویژگیهای بسیار شاخص و برجسته بهمن بود. در شروع جنگ ایران و عراق و حمله نیروهای عراقی به شهرهای خرمشهر و آبادان در ۳۱شهریور ۱۳۵۹ وی از سوی سازمان، نیروهای هوادار سازمان را برای دفاع از مردم آبادان سازماندهی کرد.
اقدامات قهرمانانه و فداکارانه بهمن با هواداران و کادرهای سازمان بهخصوص در نبود هر گونه نیروی نظامی سازمانیافته در منطقه جنگی و فرار و عقبنشینی پاسداران از شهر، با سد کردن پیشروی نیروهای عراقی راه تخلیه و عقبنشینی هزاران تن از مردم به نقاط امن را فراهم کرد. این در حالی بود که پاسداران بنا به فتوا و تحریکات امام جمعههای جنایتکاری همچون آخوند دستغیب مانع عقبنشینی مردم از شهر به بهانه فرار از جهاد میشدند.
در خاطرات یکی از همرزمان بهمن در روزهای نخستین شروع جنگ ضدمیهنی خمینی آمده است: «در زمان جنگ هواداران سازمان مجاهدین در سنگرهای خط مقدم منطقه جنگی مستقر بودند. من در آن دوران رابط بهمن بهعنوان فرمانده نیروهای خط مقدم سازمان در آبادان، در اتاق جنگی بودم که بنیصدر و ستادش از جمله محسن رضایی... که جنگ را بهاصطلاح فرماندهی میکردند، بهمن و نیروهای تحتامرش بهصورت روزانه آن هم در زیر بمبارانهای مستمر و پیدرپی در تمامی سنگرهای دیدبانی جلویی، مقاوم و پایدار مستقر بودند همچنین اطلاعات بهدست آمده را به من میدادند و من هم این اطلاعات را به اتاق جنگ میرساندم کیفیت اطلاعات گردآوری شده به گونهیی بود که آنها شگفتزده و شوکه میشدند. . ».
بهرغم این، مدتی بعد در سال۵۹ با حکم بهشتی معدوم، قاضیالقضات خمینی نیروهای مجاهدین در جبهه را دستگیر و بهمن به همراه سایر مدافعان حقیقی شهر آبادان بدون هیچ اتهامی به زندان اهواز منتقل شدند.
این بازداشت تا ۳۰خرداد ۶۰ ادامه پیدا کرد، پس از سی خرداد بهمن به همراه سایر دستگیر شدگان به تهران منتقل شد.
در این رابطه یکی از اعضای خانوادهاش مینویسد: «چند ماه پس از دستگیری بهمن خبری از او نداشتیم بعد از ۱سال توانستیم به ملاقات او برویم. بهمن در انفرادی بود او ورزشکار و دارای اعتماد بنفس بود. چون مدتی در انفرادی بود برخلاف تصور من آنقدر سرحال بود که دائم از من میخواست بفهمد که بیرون چه خبر است. با فشارهای خانواده و فرستادن نامه به قسمتهای مختلف نهایتاً او را از اهواز به زندان اوین تهران منتفل کردند. در سال۶۳ مدتی او را از بند انفرادی به بند عمومی بردند. در این دوران بهمن و سایر همرزمانش که در جبهه دستگیر شده بودند مدت دو سال در سلولهای انفرادی قرار داشتند».
بهمن قهرمان در نزد زندانیان مجاهد همیشه سرزنده و جنگنده بود و لقب سردار «موسی» را به او داده بودند. او با قامت استوار چون کوه، الگوی مقاومت، شهامت و جوانمردی برای زندانیان بود. هرگز در مقابل هیچ فشاری شکوه و شکایت نداشت و خم به ابرو نمیآورد.
بهمن در مواجهه با درد و فشار ناشی از شکنجه، وقتی از او سؤال میشد که وضعیت درد بدنت بهتر شده است یا نه؟ میگفت: اگر درد نبود پس مبارزه نبود. اگر این شکنجهگران این ددمنشی را مرتکب نمیشدند نمیبایست با این جلادان میجنگیدیم.
بهمن قهرمان همیشه خدا را شاکر بود و همهٔ سختیهای این دوران را آزمایش مبارزاتی و فرصتی آرمانی میدید و لبخند هیچوقت از لبان مهربانش حذف نمیشد.
لاجوردی خونآشام از مقاومتهای بهمن و از اینکه بهمن او را هیچ میشمرد، بسیار کینه به دل داشت. بعد از شهادت سردار موسی، گویا خبری به گوش حاج داود و لاجوردی جلاد رسیده بود که بچهها بعد از شهادت سردار موسی به بهمن لقب «سردار موسی» دادهاند. لاجوردی در اواخر بهمن ۱۳۶۰؛ در مجرد۵ قزلحصار وارد بند شد. وقتی نزدیک سلول بهمن رسید، با خشم و کینه حیوانی به او گفت: مصاحبه میکنی یا نه؟ بهمن، نیشخندی به دژخیم زد که تمام وجود دژخیم تبدیل به کینهٴ گرگ صفتی شد و گفت: موسی را کشتیم تو که لقب «سردار موسی» داری شاخت را هم میشکنم و پای مصاحبه میآورمت.
بهمن قهرمان را از سال۶۳ تا ۶۷ بارها از بند عمومی به انفرادی منتقل کردند و در مهرماه سال۶۶ او را از اوین به گوهردشت فرستادند. او واقعاً به بچهها روحیه میداد و آنها را شارژ میکرد. یک روز بهمن را زیر شکنجه بردند و با کابل او را زدند و میگفتند که سازمان را محکوم کن ولی بهمن زیر بار نرفت و تسلیم نشد.
دژخیمان هر بار بهعناوین مختلف او را بهقدری شکنجه میکردند که بیهوش میشد و تا مدتها او را رها میکردند.
بهمن در جریان شهادت خواهر قهرمانش «سیما» در زندان بهشدت متأثر شده بود، وقتی برادر کوچکترش مجاهد «فرهاد موسیپور» خبر شهادت سیما را به بهمن داد، در سلول به یکی از بچهها گفت: سیما به عهد خودش با خدا و خلق و مسعود وفا نمود. بعد به فرهاد گفت، نباید احساس دلتنگی کنی میبایست هر لحظه سیما را در جنگ و نبرد و مقاومت در خودت حاضر و ناظر بدانی.
بهمن موسیپور از زمان دستگیری تا مرداد ۱۳۶۷ بهعنوان یکی از استوارترین مجاهدان زندانی در برابر رژیم ایستاد. تشکیلات زندانیان مجاهد را برقرار کرد. به زندانیان درس ایستادگی آموخت. روحیهٔ مقاومت را در زندانها تقویت کرد و در هر کجا توانست خواری و خفت رژیم آخوندی و عواملش را افشاء کرد و به همه نشان داد. او به واقع یکی از الگوهای مجاهدت و پایداری در زندانها بود و به سایرین درس مقاومت میداد.
یکی از همرزمان بهمن میگوید وقتی من و شهید فرهاد (برادر بهمن) میخواستیم به ارتش آزادیبخش بپیوندیم به اطلاع بهمن در زندان خبرش را رساندیم و بهمن وقتی شنیده بود گفته بود به فرهاد و دوستانش سلام برسان و بگو که به این کار شما افتخار میکنم و سلام ما را هم به مسعود برسانید.
سرانجام در جریان قتلعام سال۶۷ در روز ۱۲مرداد ۱۳۶۷ این مجاهد پایدار و سر موضع را همراه با دهها قهرمان مجاهد خلق، بهشهادت رساندند
مجاهدان شهید سیما و فرهاد موسیپور خواهر و برادر بهمن قهرمان هستند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد... !
خاطرات
تصاویر یادگاری
کاردستی مجاهد شهید بهمن موسیپور لفمجانی در زندان
تصویر مزار شهید