728 x 90

با یاد مجاهد شهید اعظم السادات نسبی

مجاهد شهید اعظم‌السادات نسبی
مجاهد شهید اعظم‌السادات نسبی

محل تولد: کرمانشاه
شغل:
سن: 29
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

زندگینامه شهید


اعظم نسبی در سال ۱۳۳۹ در کرمانشاه متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در کرمانشاه به پایان رساند. پایان دوران دبیرستان او با دوران انقلاب ضد سلطنتی در ایران همزمان بود. اعظم ذهنی خلاق و جستجوگر داشت واغلب در حال بحث و سوال و جواب با پدر و اطرافیانش در مورد مسائل روز جامعه بود.

به دنبال چرایی‌ها بود. همین روحیه جستجوگر در تحصیلاتش هم برجسته بود. به کم قانع نبود. میگفت برای رسیدن به هر هدفی باید تلاش فراوان کرد.

جسور بود و به قانون‌های نانوشته برای زنان سرخم نمیکرد. به همین خاطر برای تحصیلات دانشگاهی رشته دامپروری را انتخاب کرد. هرچند که بعد از مدتی قانون آخوندی این رشته را مردانه اعلام کرد و او از ادامه آن بازماند و به ناچار در رشته زیست‌شناسی در دانشگاه کرمانشاه به تحصیل ادامه داد.

دانشگاه برای اعظم آغازگر وصل به جوانان پرشور و خواهان آزادی و  به یک کانون مبارزاتی علیه رژیم ملاها تبدیل شد و شروعی برای آشنایی اعظم با سازمان مجاهدین خلق ایران.

این آشنایی و آغاز فعالیت های سیاسی او باعث شد که با مشکلات و موانع زیادی روبرو شود.

خواهرش میگوید: «با توجه به سنت های اجتماعی آن زمان فعالیت سیاسی برای اعظم، ساده نبود. مادرمان مخالف فعالیت های او بود و به اعظم سخت میگرفت. از آنجایی که هیچ مانعی اعظم را متوقف نمیکرد برای آن راهی پیدا میکرد و به من گفت: «هر وقت تو زودتر به خانه رسیدی اگه مامان بود یک تیکه چوب زیر در بذار تا من با آمادگی وارد خانه بشم.» و به این علامت او از در دیگر خانه وارد می‌شد. جرات اعظم برای مواجه شدن با مشکلات به او توان و قدرت ابتکار عمل داده بود، توانمندی و جسارتی که در مراحل بعدی نیز به خوبی آشکار میشد.»

 

 اعظم در نیمه دوم سال ۱۳۶۱ توسط پاسداران رژیم دستگیر شد. و ۲سال تحت شکنجه در  زندان دیزل آباد کرمانشاه بود و سلول انفرادی یا همان شکنجه سفید را تجربه میکرد. 

او بعد از آزادی از زندان به رغم همه سختی‌ها و شکنجه‌هایی که متحمل شده بود با عزم بیشتر به مبارزه‌اش با رژیم آخوندی ادامه داد. و با تشکیل هسته های مقاومت فعالیت هایش را شدت بخشید. بعد از مدتی  مجددا در سال ۱۳۶۵ به همراه خواهرکوچکترش دستگیر می‌شود. این‌بار دو خواهر با هم در زندان دیزل آباد کرمانشاه زندانی هستند.

 

خواهرش «نیر» در این‌باره میگوید: «وارد راهروی زندان که  می‌شدیم ابتدای راهرو دست راست سلولهای زندانیان سیاسی بود که  ما و حدود ۳۰  نفر در آنها زندانی بودیم.

اعظم تحت شکنجه‌های زیاد قرار می‌گرفت طوری که یکبار همه انگشتان پای او سیاه و بی حس شده بود نمیتوانست راه برود. اما با مقاومتش به همه روحیه می‌داد و همه او را به خاطر روحیه بالا و سرشارش دوست داشتند.

با اینکه خودش درد زیادی داشت اما به همه توجه میکرد. وقتی مادرمان برایمان خوراکی اعم از پسته، بادام و ... می‌آورد او در فاصله ای که  بچه ها برای هواخوری به بیرون بند می‌رفتند و نگهبانان هم نبود، خوراکیها را در کیسه های کوچک بسته بندی می‌کرد و زیر تخت افرادی می‌گذاشت که ملاقاتی نداشتند».

 

یک روز که بالای تخت نشسته بودیم به او گفتم یک آرزو بکن! و اعظم گفت: ”دوست دارم به جمع مجاهدین در قرارگاه اشرف برسم.“ 

آرزویی که البته برای او محقق نشد. ولی خواهر کوچکترش با یاد او و برای ادامه دادن راهش، خود را به اشرف که معیادگاه مجاهدان راه آزادیست می‌رساند .

 

بر طبق گزارشات سایر همبندی هایش، آخرین بار که اعظم را برای بازجویی میبردند، بازجو  به او میگوید: « این دیگر  آخرخط است! تو سردستة اینها هستی اما دیگر کارتان تمام شده و می‌خواهیم  از شر همة شما  خلاص شویم. تو باید همان سال ۶۴ اعدام میشدی؛ پس وصیت نامه‌ات را بنویس.»

و اینچنین بود که بنا به حکم فجیع خمینی برای قتل عام زندانیان سیاسی در ایران، اعظم نسبی در ۵ شهریور۱۳۶۷  در زندان گوهردشت کرج سربه دار شد.

 

خواهر کوچکتر او در مورد مطلع شدنش از خبر شهادت اعظم اینطور می نویسد:« من از کشور خارج شده و به جمع مجاهدین در اشرف پیوسته بودم و با مادرم در تماس بودم. در آن ایام اعظم هنوز در زندان بود. یک روز در اواخر سال ۶۷ نامه ای از مادرم رسید، که نوشته بود: به یاد اعظم عزیزمان در خانه هر روز شمع روشن می‌کنیم...

با خواندن آن جملات اشکهایم بی وقفه فرومی‌ریخت و تصویر خواهر عزیزم اعظم با سرعت از مقابلم عبور میکرد.

 خواهر عزیزم اعظم ستاره شد و به کهکشان شهیدان راه آزادی پیوست.

از آنروز تا امروز ۳۰ سال میگذرد ولی او همواره روبروی من است همان ستارة راهنما که مرا در مسیر آزادی هدایت میکند. من از او  گرما و قوت قلب میگیرم. و بی تردید روزی که او را دوباره همراه با آزادی مردم ایران زنده و حاضر ببینم دور نیست.

 

خاطرات


یکی از همرزم هایش می گوید: یک روز که بالای تخت نشسته بودیم به او گفتم یک آرزو بکن! و اعظم گفت: ”دوست دارم به جمع مجاهدین در قرارگاه اشرف برسم.“ 

 

تصاویر یادگاری


 

 

 

 

تصویر مزار شهید

 

 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/be1694a5-cd9d-42e0-a930-777b2fbc4aaa"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات