زندگینامه شهید
مجاهد شهید علی اصغر ناظم صرفاً به جرم هواداری و نسبت خانوادگی با رهبر مقاومت برادر مجاهد مسعود رجوی دستگیر و بهشهادت رسید. وی همسر مجاهد شهید منیره رجوی خواهر برادر مسعود بود که بعد از سی خرداد سال۶۰ پاسداران خمینی هر دو را دستگیر به شکنجهگاه اوین منتقل کردند.
اصغر و منیره رجوی را زیر شکنجههای وحشیانه بردند تا تن به ندامت و مصاحبه تلویزیونی علیه سازمان خصوصاً علیه برادر مسعود بدهند. اما این قهرمانان مجاهد فشار و شکنجه دژخیمان را به جان خریدند و دریغ از اینکه لحظهای در برابر آنها کوتاه بیایند.
سرانجام اصغر قهرمان در تاریخ ۱۹اسفند سال۶۳ پس از یک مقاومت قهرمانه به جوخه اعدام سپرده شد، و مجاهد شهید منیره رجوی نیز که از زندانیان مقاوم و سرموضع مجاهد خلق بود، در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷ به دست دژخیمان خمینی بهشهادت رسید.
خاطرات
خاطرات دو زندانی سیاسی از بند رسته
در زمینه روحیه انقلابی و مقاومت اصغر در زندان همبندان وی دو خاطره زیر را نقل کردهاند:
«در ۱۹اسفند سال۶۳ بعدازظهر منیره را به بازجویی بردند، ما خیلی نگران شدیم که چرا دوباره بازجویی، آن هم بعد از دادگاه و ابلاغ حکم!
منیره شب برگشت ما منتظر بودیم که بگوید کجا بوده است، گفت مرا به ملاقات اصغر برده بودند. او آرام آرام تعریف میکرد تا ما از شنیدن این خبر که اصغر در آستانه اعدام است، زیاد ناراحت نشویم.
منیره تعریف میکرد که اصغر خیلی خونسرد و آرام بود، نماز خواند و به من وصیتهایش را کرد و گفت: «من ۳روز روزه قرضی دارم. به کسی آزار نرساندم و همه بچهها را دوست دارم. هیچگونه خیانت به خلق و سازمان و همکاری با رژیم نکردهام. من راهم را آگاهانه انتخاب کردهام و سلام مرا هم به تمام بچهها برسان، تو هیچ ناراحت نباش و امیدوارم خدا از من قبول کند».
دژخیم و قصاب حاجی مجتبی مأمور اعدام که بالای سر آنها ایستاده بوده لحظه به لحظه ساعت خود را نگاه میکرده و میگفت، زود باشید ملاقاتتان را تمام کنید. ساعت ۹شب باید اصغر را اعدام کنم، نباید دیر بشود حکم حاکم شرع را باید سر ساعت اجرا کنم و یکربع دیگر باید اصغر را تیرباران کنم.
ما میدانستیم که قرار است روز بعد خانواده اصغر به ملاقات او بیایند. ، ناخودآگاه صبح فردا در نظرمان مجسم میشد که خانواده اصغر بهجای دیدار فرزندشان خبر اعدام او را دریافت میکنند.
اصغر روی یک دستمال عکس ۲تا دختر را گلدوزی کرده بود و در گوشه دستمال نوشته و (دوخته) بود: «از طرف بابا اصغر و مامان منیره» تا در روز ملاقات این هدیه را به ۲دخترش یادگاری بدهد.
یکی دیگر از زندانیان از بندرسته درباره او نوشته است:
در سال١٣٦٣ در اتاق دربسته ١٠٨ سالن ٥ بند آموزشگاه زندان اوین با اصغر هم اتاق بودم.
او یک هوادار مجاهدین همچون دیگر هواداران بود اما موقعیت خاص خانوادگی دلیل فشارهای بیش از حدی بود که بهخاطر گرفتن مصاحبه بر او وارد میکردند، اما او نه تنها او با مقاومتش حسرت آن را بر دل رژیم جنایتکار گذاشت، بلکه با روحیه بسیار بالایی که داشت خود منبع روحیه سایرین در اتاق بود.
او همیشه خندان و بانشاط بود و فشارها هیچگاه نتوانست او را به زانو در بیاورد، و با تمامی فشارهای جسمی و روحی که براو وارد میشد نه تنها در کارهای جمعی پیشقدم بود، بلکه در انجام هر گونه کمک به هم اتاقیها و حتی بهعنوان مثال شستن لباس زندانیانی که در اثر شکنجه بهطور دائم یا موقت توانشان را از دست داده بودند کوتاهی نمیکرد و پیشقدم بود (قبل از ادامه لازم است برای دوستانی که در آن زمان در آن شرایط نبودند، توضیح دهم که منظور اتاق دربسته اتاقی بود که حدود چهل یا تعداد بیشتری زندانی را در خود جای داده بود، که آنها را سه بار در طی شبانه روز جهت کلیه امور اعم از دستشویی، ظرفشویی، رختشویی و استحمام به داخل محوطهیی کوچک بهنام سرویس میبردند، و درب آنجا را قفل کرده و بعد از حدود بیست تا سی دقیقه درب را باز میکردند و کاری نداشتند که این امور بچهها تمام شده یا نیمه تمام و آنها را به اتاق برمیگرداند).
در ١٩بهمن سال١٣٦٣ زمانیکه افراد اتاق را برای سرویس بعدازظهر برده بودند، پاسدار مزدور بند درب سرویس را باز کرد و اصغر را صدا کرد. او که تصور میکرد برای بازجویی یا برخورد دیگری در مورد مصاحبه یا پرونده برده میشود، خداحافظی کرد و رفت.
او تا لحظه آخر برعهد خود وفادار بود. درود براو روزی کهزاده شد و روزی که در وفای به عهد خود باخدا و خلق و رهبر مقاومت به ملکوت اعلی پیوست».
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
لینک موقعیت مزار شهید در بهشت زهرا
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org