زندگینامه شهید
مجاهد شهید علیرضا امینیفر از دانشجویان فعال و انقلابی شهر تبریز بود که در جریان حرکت مردمی ۲۹بهمن۵۶ و در راهپیماییها و تظاهرات اعتراضی مردم در سال۵۷ فعالانه شرکت داشت.
او قبل ازپیروزی قیام از طریق مجاهد شهید داود رهنمانیا در ارتباط با سازمان قرار داشت، و پس از پیروزی قیام و تشکیل ستاد سازمان در شهر تبریز فعالیت مستقیم با سازمان را آغاز کرد.
او از مسئولان بخش کارگری تبریز بود و در ارتقای آگاهی و آموزش کارگران کارخانههای تراکتورسازی و ماشینسازی تبریز و سازماندهی کارگران هوادار در آنجا نقش فعالی داشت.
در سال۵۸ هنگامیکه در اثر سیل تعدادی زیادی از خانههای روستاهای اطراف تبریز ویران شده بود، علیرضا و دیگر همرزمانش از طرف ستاد سازمان در تبریز برای کمکرسانی به مردم محروم سیلزده به آن منطقه اعزام شدند.
وی هنگام فعالیت برای سیلزدگان وقتی پیرمرد روستایی محرومی را میبیند که کفش ندارد، کفش خود را به او میدهد و خود بدون کفش به کار و راه رفتن ادامه میدهد. پس از ۳۰خرداد۶۰ و آغاز نبرد انقلابی مجاهدین با رژیم ضدبشری خمینی، علیرضا پذیرای مسئولیتهایی شد که در هرگام با هزاران خطر و مشکل و درد و رنج همراه بود.
در این زمینه یکی از همرزمانش نقل کرده است: ماه رمضان سال۶۰ بود وقتی به قرار مسئولم علیرضا امینیفر (وهاب) رفتم دیدم بسیار تکیده و لاغر شده… ضمن صحبتها فهمیدم که او در آن روزهای گرم و طولانی تابستان تنها با تکهای نان و پنیر افطار میکند و سحری میخورد.
علیرضا مدتی بهعلت لو رفتن محل استقرارش، شبها به بیابان میرفت و در آنجا میخوابید، او میگفت الآن ۵روز است که این کفشها غیر از وقت نماز خواندن از پایم درنیامده است…
من شدیداً تحت تأثیر وضعیت او قرار گرفته بودم و در همان حال وهاب به من گفت: شاید برای خیلیها که دستی در آتش مبارزه ندارند و شرایط امروز ما برای آنها قابل درک نباشد، اما همهٔ این درد و رنجها در تاریخ ثبت خواهد شد.
نسلهای بعدی خواهند فهمید که مجاهدین چگونه در لابلای رنج و خون و شکنجه و آوارگی و با تحمل چه مشقات و دردهایی، گامبهگام مسیر انقلاب و پیروزی را طی کردهاند…
علیرضا همیشه در پایان نماز این دعا را تکرار میکرد: خدایا به ما زندگی پر کوشش و پر از تلاش و تقلا در راه خلقمان عطاکن… علیرضا روز ۷مهرماه ۶۰ بهشهادت رسید».
خاطرات
… آخرین باری که مجاهد شهید علیرضا امینیفر را دیدم دو ساعت قبل از شهادتش بود، ما آنروز درخانهٔ یکی از هواداران سازمان بودیم.
صبح قبل از خوردن صبحانه با هم صحبت میکردیم شور و التهاب خاصی در علیرضا وجود داشت، اگر چه در بحبوحهٔ جنگ و شهادت و حماسه آفرینی، همهٔ بچهها سراپا شور و نشاط انقلابی بودند، اما حالت علیرضا را در آن روز هرگز فراموش نمیکنم.
شاید چون دیگر هرگز او را ندیدم اینچنین تکتک کلماتش بر ذهنم نقش بسته است، علیرضا از من پرسید: آیا تا بهحال احساس آدمهای زیر اعدام را داشتهای؟ کسانی که میدانند چند لحظه دیگر تیری به زندگیشان پایان خواهد داد؟
بعد ادامه داد: من در این روزها چنین حالی را داشتهام، هر لحظه در انتظار آن تیر هستم و به همین خاطر آرام و قرار ندارم و میخواهم هر چه بیشتر کار کنم و تلاش کنم مبادا فرصتی را از دست بدهم…
سپس شروع به خواندن دعایی کرد و برایم ترجمه نمود: خدایا ترا بهخاطر فرصتی که به ما دادهای و ما را از بلاهای بزرگ مصون نگاه داشتهای شکر میکنیم و از تو میخواهیم که این ماندن ما را پرارزش و پربار بداری…
بعد از مدتی علیرضا خداحافظی کرد و رفت، اما بلافاصله مجدداً در زد و هنگامی که در را باز کردم گفت: خواستم بگویم دعا کنید…
علیرضا رفت و من دیگر او را ندیدم اما شنیدم که دو ساعت بعد و حین تردد در یکی از خیابانها مورد شناسایی پاسداران جنایتکار قرار میگیرد و مزدوران او را از پشت هدف رگبار گلوله قرار داده و بهشهادت میرسانند.
سپس پیکر بیجان او را مقداری روی زمین کشیده و سپس با خود میبرند. او بارها میگفت: آرزو دارم که زنده بهدست مزدوران نیفتم و اگر زنده دستگیر شوم، حسرت شنیدن یک آه را هم بر دل آنها خواهم گذاشت… او آنچنانکه آرزو داشت در درگیری بهشهادت رسید… (قسمتی از خاطرات یکی از همرزمان مجاهد شهید علیرضا امینیفر).
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org