زندگینامه شهید
پروین امیری در در سال۱۳۴۰ در خانوادهیی متوسط در شهر کرمانشاه بهدنیا آمد. دانشآموز نوجوان، در جریان تظاهرات و فعالیتهای جنبش ضدسلطنتی که در شهر کرمانشاه جریان داشت، نقش فعالی داشت. با پیروزی انقلاب، پروین خیلی زود با سازمان مجاهدین آشنا شد و عاشقانه همهٔ انرژی خود را صرف مبارزه در صفوف مجاهدین کرد. میلیشیای پرشور، در پراتیکهای فاز سیاسی همچون فروش نشریه، کار تبلیغاتی و شرکت در راهپیمائیها و حفاظت میتینگهای سازمان شرکت فعال داشت. یکی از همرزمان پروین مینویسد: پروین را از سال۵۸فاز سیاسی میشناختم و مدتی برای فروش نشریه با او در یک تیم بودم. خیلی پرانگیزه بود و در هر شرایطی بیپروا به فعالیت هایش ادامه میداد. . در جریان فروش نشریه در قبال مزدوران فالانژ که مزاحم میشدند شجاعانه به افشاگری میپرداخت. یک بار که با هم در حال فروش نشریه بودیم، فالانژها حمله کردند و خواستند که نشریهها را بگیرند، پروین شروع به افشاگری و مقاومت در برابر آنها کرد دل حالیکه فشارشان زیاد بود. ما کمی فاصله گرفتیم و مردم جمع شدند و به ما کمک کردند که از صحنه خارج شویم. برخورد پروین در آن صحنه به من خیلی روحیه داد که بتوانم در لحظه در مقابل آنها بایستم و همیشه در هر بار فروش نشریه از او انگیزه میگرفتم.
پروین قهرمان نهایتاً سال۶۰ دستگیر شد و مدت ۳سال را در زندان دیزلآباد کرمانشاه گذراند. او در مهر ماه ۶۳ از زندان آزاد شد اما جان شیفته او، برای وصل به سازمان آرام و قرار نداشت و پیگیرانه و با تلاش و عشق زیاد بهدنبال ایجاد ارتباط و وصل به سازمان بود و در مدت خیلی کوتاهی از طریق تلفن انجمن دانشجویان مسلمان انگلستان به سازمان وصل شد. اما متأسفانه در تور سپاه افتاده بود و در جریان یک قرار ساختگی که با او گذاشته بودند پروین دستگیر شد و به زندان سپاه که بعداً اطلاعات کرمانشاه شد، منتقل و تخت شکنجههای شقاوتبار قرار گرفت. .
در شب دستگیریش وقتی در اتاق شکنجه، حاکم ضد شرع (سیدزاده) را برای دادن حکم بهاصطلاح تعزیر بالای سرش میبرند، آن دژخیم میگوید این منافق خبیث را تا صبح بزنید. پروین را ساعتها بهطور متمادی میزنند بدون اینکه هیچ شکنجهای را از او فرو گذار کنند. از جمله با قنداق تفنگ طوری به او زده بودن که استخوان بینیاش از دو جا شکسته بود.
وقتی پاسدارها میبینند پروین با چه جسارتی در مقابل آنها میایستد و از شکنجه جسمی او مأیوس میشدند، او را در حالی که بیهوش بوده با پتو به اتاقش میبردند. بازجوهای سپاه می گفتند در مدتی که پروین در زندان بوده روی او خیلی انرژی گذاشتیم، بیشتر از همه زندانیها و او ما را بسیار فریب داد.
پروین میگفت در زیر شکنجه سورهٴ و العادیات به ذهنم میآمد و میخواندم که تحملم را زیاد میکرد و انگیزه مقاومت را در من افزایش میداد. یکی از همرزمان پروین میگوید پروین سورهٴ و العادیات را برای ما میخواند و با اینکه من این سوره را خودم بارها خوانده بودم، اما احساس میکردم برای اولین بار است که آن رامی شنوم و واقعأ می فهمیدم که چطور این سوره مقاومت او را زیر شکنجه زیاد میکرده است.
پروین دوران بازجویی خیلی سختی داشت اما همیشه از سختیها، پرتوان استقبال میکرد و با خود این شعر را زمزمه میکرد که «هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشتر ش میدهند».
و بالاخره جریان قنلعام ۶۷ که پیش آمد پروین را که در سلول بود صدا زدند. وی وصیت نامه خود را نوشته بود و این جمله در متن وصیتنامه شوری بهپامیکرد: «اگرصدها جان داشتم فدای مسعود و مریم میکردم». مجاهد قهرمان با این روحیه به بقیه نفراتی که در سالنهای زندان گوهردشت با چشمبند نشسته و در انتظار حکم جلادان بودند انگیزه میداد و با شعارهای کوبنده به آنها میگفت که تسلیم نشوید. میخروشید، شعار میداد و درود بر رجوی میگفت و سرفرازانه در حالی که سرود میخواند، به استقبال طناب داررفت. در صحبتی که پاسدار زنهای شکنجهگر با یکی از زندانیها کرده بودند مشخص شد که پروین قهرمان در لحظه اعدام چه سبکبار و پرافتخار و پر غرور، با نام رجوی بر طناب دار بوسه زد و به سوی جاودانه فروغها پرکشید. وقتی خانواده پروین برای ملاقات مراجعه کرده بودند به آنها گفتند ملاقات ممنوع است آنها بعد از مدتی به احمد نوریان سرپرست مزدور زندانهای کرمانشاه مراجعه کردند و او خبر اعدام را به آنها داد و وقتی از او سؤال کردند که کجا دفن شده، در جواب گفت گور ندارد و در گور جمعی دفن شده است.
خاطرات
-یکی از خواهران مجاهد که مدتی هم بندی پروین بود، ه مینویسد:
درمهرماه ۶۳ پروین از زندان دیزلآباد کرمانشاه آزاد شد و برای ادامه تحصیل به مدرسه دخترانه شریعتی آمد؛ جایی که من نیز در آنجا درس میخواندم. رشتهاش ریاضی بود. در بدو ورود از رفتار و سکناتش دریافتم که او یک مجاهد است. وقتی کدی به او دادم متوجه شد که من هم هوادار هستم و از همانجا با من رابطه برقرار کرد.
به من گفت: «برای عادیسازی به کلاس آمدهام و میخواهم در اسرع وقت به منطقه نزد سازمان بروم. او مصرانه این موضوع را پیگیری میکرد و سرانجام در جریان این پیگیری لو رفت و دوباره به فاصله کوتاهی بعد از آزادیش دستگیر و سرانجام در ۶۷ سر بدار شد. به یاد دارم، روزی که پروین وارد کلاس ما شد قد تقریباً بلندی داشت با صورتی سفید، آرام و پرصلابت. اصلاً اثری از «زن» بهمعنی رایج استثماری یعنی ضعیفه در او نبود و از همان ابتدا که وارد کلاس شد، مجذوب شخصیت با وقار او شدم، بسیار خاکی و فروتن بود.
و بلافاصله شروع به آشنایی و صحبت با او کردیم. شخصیت و رویکردهایش آنقدر سمپاتیک بود که من پس از سالیان هنوز به او فکر میکنم و همیشه چهره و شخصیت جذاب و متین او جلوی چشمم است. راستی که او چقدر حامل ارزشهای مجاهدی بود و دنیای مادی برایش بیاهمیت. یکی از معلمان تربیت دینی که پروین را میشناخت، درصدد شکنجه روحی پروین بود و همیشه سعی میکرد او را تحقیر کند ولی هر بار با کوبندهترین پاسخهای پروین بور و کور میشد.
همهٔ همکلاسیها او را دوست داشتند، اگر چه همه در دل میدانستند که نزدیکی به او میتواند برایشان گران تمام شود.
-هم بندی دیگری در خاطراتش از پروین مینویسد: یکبار من را به سلول پروین بردند، در اواسط بازجوییش بود. وقتی احوالش را پرسیدم گفت که پاهایم دارد پوست میاندازد ولی تقریبأ خوب شده احساس میکردم چون کوه استوار و مقاوم است. خونسرد و خوش اخلاق بود در برخوردهایش به آدم روحیه میداد در آن چند لحظهای که در حضور بازجویمان با او برخورد کردم، بهطرز خیلی ماهرانهای به من می فهماند و خط میداد که چه مطالبی را چگونه گفته و عوض کرده است. این در حالی بود که جسماً خیلی ضعیف شده و گوشهٴ اتاقش مملو از دارو بود و معدهاش خونریزی شدید کرده بود.
وقتی او را میدیدم به یاد حرف اشرف شهید میافتادم که گفته بود: این جسم دیگر تو ان تحمل این روح عاصی را ندارد. روحیه بالا مشکلات را نزد او بیارزش میکرد. هرجا که حضور داشت، فضا را شاد و پر حرارت میکرد.
کتابهای صحیفه و پرتوی از قرآن و نهجالبلاغه را زیاد مطالعه میکرد و عشق زیادی به بچهها داشت همیشه با کارهای دستی (گلدوزیهای خیلی زیبا) که واقعاً وقت روی آنها میگذاشت عواطف خودش را به تکتک بچهها نشان میداد.
- یکی دیگر از هم بندیهای پروین میگوید: وقتی بار دیگردر سال۶۴ دستگیر شدم، پروین را دیدم که مریض بود اما پرازانگیزه، مهربان، با گذشت و صبور و مقاوم بود. تنها وجودش در همه بندها و در تمام سالهای زندان به همه انگیزه و روحیه میداد و نمونه مقاومت و شجاعت بود. این مجاهد سرشار، خیلی هم شوخ طبع بود و همیشه با شوخیهایش بیشتر به جمع ما روحیه و انگیزه میداد. او به فکر تک تک ما بود، همیشه با نفرات صحبت میکرد و اگر مشکلی بود یا کمبودهایی وجود داشت، همه فکر و ذکرش رسیدگی و حل مسایل ما بود که درگیر نباشیم در همین تنظیماتش با اطرافیان و با جمع نقاط وصلش با رهبری سازمان مشخص بود. وقتی به گوهردشت منتقل شدیم، مزدوران همیشه روی او زوم بودند و خیلی ازاو کینه داشتند.
-یک هم بندی دیگر با یادآوری اولین خاطرهاش از دیدار با پروین مینویسد: پروین هیچوقت دردهایی که در اثرشکنجه میکشید را به روی خودش نمیآورد و فقط درحدی که رژیم را افشا کرده باشد بیان میکرد مقاومت و روحیه بالایش و متانت و صفایی که داشت همیشه دکترهایی را که به زندان میآمدند تحت تأثیر قرار میداد و خیلی سمپات مجاهدین شده بودند و بهخصوص یکی از آنها که هرکاری که میتوانست برای ما میکرد. پروین از او خبر می گرفت برای ما می اورد.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org