728 x 90

با یاد مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست

مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست
مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست

محل تولد: آستارا
شغل:
سن: 24
تحصیلات: دبیرستان
محل شهادت: ارومیه
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان:

زندگینامه شهید


زندگینامه شقایق چیست؟

رایت خون به‌دوش وقت سحرز
نغمه‌یی عاشقانه بر لب باد
زندگی را سپرده در ره عشق
به‌کف باد و هرچه باداباد

 

مجاهد شهید احمد رئوف بشری‌دوست در شهریور ۱۳۴۳ در آستارا در یک خانواده اهل رشت به دنیا آمد. بیماری طولانی و عمل جراحی در پنج سالگی باعث شد که از همان طفولیت با سختیهای زندگی آشنا شود. به‌رغم همه مشکلات، احمد کودکی بسیار حساس، باهوش، با استعداد، خلاق، خوش‌سخن بود.

پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، احمد به‌علت علاقه و استعداد در کارهای فنی و الکترونیک، در رشته الکترونیک هنرستان صنعتی رشت ثبت نام کرد. ورود به هنرستان وی که همزمان با انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بود احمد 13ساله را با مبارزه و فعالیت سیاسی آشنا می‌کند. از این پس او در تمامی حرکتهای اعتراضی و تظاهرات علیه شاه فعال است. پس از پیروزی انقلاب احمد که دیگر شوق مبارزه در دلش شعله‌ور شده بود از پای نمی‌نشیند. ابتدا در انجمن اسلامی هنرستان به فعالیت می‌پردازد. اما به‌سرعت با پی بردن به ماهیت ارتجاعی خمینی از انجمن اسلامی خارج می‌شود و به جنبش ملی مجاهدین در رشت می‌پیوندد. از این پس دیگر احمد در کسوت یک میلیشیای مجاهد خلق با عشق آرمان مسعود به میدان می‌شتابد.

دو سال و نیم مبارزه سیاسی با ارتجاع از مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست یک مجاهد آبدیده و کارآمد می‌سازد. او طی این دوران پرتلاطم با فعالیت در بخش دانش‌آموزی رشت موفق می‌شود انگیزه‌های انقلابی خود را صیقل‌زده و خود را برای شرایط دشوارتر آینده آماده کند.

احمد که آن هنگام میلیشیایی 15ساله بود به‌خاطر فعالیت‌هایش علیه رژیم برای فالانژها و پاسداران چهره شناخته شده‌یی بود. او بارها و بارها مورد اذیت و آزار مزدوران رژیم قرار گرفت و چند بار نیز توسط پاسداران دستگیر، شکنجه و به زندان سپاه برده شد، اما هر بار مصمم تر از پیش به راهش ادامه داد.

در یادداشتهای یکی از هنرجویان هنرستان صنعتی رشت که آن زمان با مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست همکلاس بود، آمده است: «فرشید اباذری سردسته فالانژهای رشت در بهار 59 با گروهی از اراذل و اوباش به هنرستان صنعتی رشت حمله کردند و 13تن از دانش‌آموزان هوادار مجاهدین را در مقابل چشم همه و از جمله مدیر و دبیران هنرستان ربوده و با خود بردند. فرشید اباذری و دار و دسته‌اش دستگیر شدگان را به مسجد باقرآباد که پاتوق فالانژهای وحشی رشت بود منتقل و تا نیمه‌های شب آنان را شکنجه کرده و روز بعد پیکر نیمه جان آنها را در یکی از خیابانهای رشت رها کردند. مجاهد شهید احمد رئوف یکی از آنها بود. روز شنبه که بچه‌ها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگری پرداخت.

 

با این‌که پزشکی قانونی برای احمد ۱۵روز طول درمان مشخص کرده بود، اما او چند روز بعد به هنرستان برگشت و بلافاصله شروع به افشاگری کرد. او در جمع مدیر هنرستان، تعدادی از دبیران و هنرجویان که جویای قضیه بودند، آثار ضرب‌وشتم و شکنجه‌ها را روی بدنش نشان داد. این صحنه به قدری برای همه تکان‌دهنده بود که اشک در چشمهایشان حلقه زد.

احمد علاوه بر فعالیت‌های شبانه‌روزی و چنگ‌ در چنگ شدن با فالانژها و پاسدارها، به آمادگی جسمی و روحی برای شرایط سخت‌تر که خودش می‌گفت برای مقاومت در مقابل شکنجه‌های وحشیانه‌تر است می‌پرداخت از جمله یکی از کارهایش آموزش کاراته و فنون رزمی بود.

احمد در حالی‌که فرمانده یک تیم عملیاتی بود در تهاجم پاسداران رژیم به پایگاهشان دستگیر شد. دژخیمان از اِعمال ضد‌انسانی‌ترین شکنجه‌ها در حقِ او که یک فرماندهٔ جوان مجاهد خلق بود، فروگذار نکردند. اما احمد که خود را پیشاپیش برای چنین شرایط و روزهایی آماده کرده بود، بازجوییها و شکنجه‌ها را سرفرازانه پشت سرگذاشت.

خواهر مجاهد معصومه رئوف خواهر احمد نوشته است: وقتی من از زندان فرار کردم، نمی‌دانستم که احمد آن زمان دستگیر شده و در زندان سپاه است. در جریان انتقالش به زندان باشگاه افسران رشت، یکی از پاسدارها از روی تشابه فامیلی متوجه می‌شود که احمد برادر من است. وقتی که خانواده‌ام برای ملاقات مراجعه می‌کنند می‌بینند که احمد ممنوع‌الملاقات شده و دوباره به زندان سپاه منتقل شده است، آن هم به جرم دست‌داشتن در فرار من در حالی‌که ما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. هر کدام در یک زندون بودیم. مادرم می‌گفت همهٔ بغض و کینی که از تو داشتند روی احمد خالی کردند.

 

احمد در اولین ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در میان می‌گذارد. مادر علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان تلاش می‌کند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مزدوران خمینی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت به‌ستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در ۲۲اسفند۱۳۶۱ زندان باشگاه افسران رشت را به آتش کشیدند. در این عمل جنایتکارانه، ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند و خاکستر شدند.

پاسداران جانی به سمت زندانیان در حال فرار که در محاصره آتش بودند تیراندازی کردند. احمد هم در حالی‌که بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد. چند ماه بعد از به آتش‌کشیدن زندان، در خرداد ۶۲، دژخیم محسن خداوردی دادستان وقت رشت به‌خاطر این‌که نمی‌توانست مقاومت داخل زندانهای رشت را بشکند تصمیم گرفت حدود ۴۰نفر از زندانیان مقاوم رشت را تبعید کند که احمد هم یکی از آنها بود. اما تبعید و تغییر زندان هم تغییری در عزم جزم احمد در مقاومت علیه دژخیمان نداشت. در رمضان سال۶۴ در زندان گوهردشت احمد به همراه سایر زندانیان مجاهد در اعتراض به توزیع غذا توسط توابین دست به اعتصاب غذا زد که پاسداران رژیم داخل بند می‌ریزند و تک‌تک اعتصابیون را زیر ضرب‌وشتم می‌گیرند و همه را به انفرادی برده و ممنوع‌الملاقات می‌کنند.

به‌نوشته یکی از همرزمان و هم بندی‌هایش «احمد به‌رغم سن کمی که داشت، اما روحیهٔ فوق‌العاده‌ای داشت، با لبخندی همیشگی بر لب. او با وجود سن کم، از درک و فهم عمیقی برخوردار بود. روی گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدین، دقت و جدیت در کار و احساس مسئولیت خیلی بالا، از ویژگیهای بارز او بود. احمد با هر مسئولیتی که به او سپرده می‌شد بسیار جدی برخورد می‌کرد. مدتی مسئول گوش دادن به صدای مجاهد از طریق رادیو کوچکی بود که زندانیان در داخل زندان به دست آورده بودند. بسیار دقیق به‌اخبار گوش می‌کرد و متن آن را به‌صورت مکتوب در اختیار بقیهٔ بچه‌ها قرار می‌داد».

به‌نوشته خواهر مجاهد معصومه رئوف احمد در اولین ملاقاتی که با خانواده داشت، در حالی‌که هنوز آثار شکنجه‌ها از ظاهرش هویدا بود از اعتصاب غذا و مقاومت قهرمانانهٴ بچه‌ها می‌گوید و درخواست می‌کند که این خبر را به سازمان برسانند.

سال ۶۴ نسیم انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان، کویر ظلمت خمینی را پیمود و از میله‌های زندان گذر کرد و پیام رهایی را به قهرمانان در زنجیر رساند؛ و این تأثیر شگرفی بر روی همهٔ زندانیان به‌خصوص بر احمد گذاشته بود. اونموقع جمع بچه‌های رشت در گوهردشت به میزان درکی که از انقلاب ایدئولوژیک داشتند، پیوستگی‌شون به اون رو اعلام کردند. این برای جمع مجاهدین در زندان مسأله‌حل‌کن بود، روحیه‌ها و انگیزه‌ها را به‌طور شگفت‌انگیزی بالا برد و انرژی زیادی آزاد کرد.

 

احمد در زمستان سال۶۶ پس از گذشتن بیش از ۵سال از سیاهچال‌های آخوندی آزاد شد. در حالی‌که حکمش فقط ۵سال بود. اما آزادی برای او بدون وصل به سازمان معنا و مفهوم نداشت. او عاشق آزادی و رهبری سازمان بود. عاشق برادر مسعود بود و بی‌قرار وصل به سازمان. انگار که بیرون زندان هم برایش زندان بود. اون، این بی‌قراری را در نامه‌یی برای خواهر مجاهدش این‌طور نوشته است:

«هر لحظه به خودم می‌گویم من این‌جا چه‌کار می‌کنم؟ جای من این‌جا نیست! آخر ما نسلِ خوش‌شانسی هستیم و در دورانی زندگی می‌کنیم که می‌توانیم در رکاب برادر مسعود بجنگیم…اگر بخواهم از آنچه در این سال‌ها بر من گذشته برایت بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. پس شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر…»

در بهار ۶۷ احمد به‌قصد پیوستن به ارتش آزادی از رشت خارج شد. اما از آنجا که در تور اطلاعاتی دشمن بود، بین راه دوباره دستگیر و راهی شکنجه‌گاه شد.

خواهر مجاهد احمد نوشته است: «چند ماه بود که منتظر اومدن احمد بودم. اما خبری از احمد نبود. صدای مجاهد هم مرتباً اخبار قتل‌عام‌ها رو پخش می‌کرد. خیلی نگران شده بودم. تصمیم گرفتم به پدرم زنگ بزنم و بپرسم چی شده؟ چرا نیومده؟! پدرم با تعجب گفت: «مگه پیش تو نیست؟! از همهٔ ما خداحافظی کرد که بیاد پیش تو. اگه پیش تو نیست پس…» پدر حدسش درست بود. بعد از اون در جستجوی احمد همهٔ زندانها رو زیر پا گذاشت. اما هرچی گشت کمتر یافت. نه نامی، نه نشانی، نه سنگی، نه مزاری! هیچ چی…».

سرانجام در سال۷۰روشن شد، احمد رئوف بشری‌دوست، در قتل‌عام زندانیان مجاهد در مرداد ۶۷ همراه سایر همرزمانش سر بدار شده است.

آری احمد دلیر همان‌گونه که خود در ترانه‌هایش سروده بود، پس از آزادی دمی ننشست، برخاست و بر عهد و پیمانی که برای پیوستن به ارتش آزادی بسته بود وفا کرد، تا آفتاب فردا از عزم و رزم مجاهدان طلوع کند.
یاد مجاهد قهرمان، شهید سربه‌دار احمد رئوف بشری‌دوست گرامی و نامش زیب پرچم شیر‌و‌خورشید نشان ایران باد.

دژخیمان خمینی اعدام او را به خانواده‌اش اطلاع ندادند و از محل دفن احمد قهرمان اطلاعی در دست نیست!

آری احمد دلیر همان‌گونه که خود در ترانه‌هایش سروده بود، پس از آزادی دمی ننشست، برخاست و بر عهد و پیمانی که برای پیوستن به ارتش آزادی بسته بود وفا کرد، تا آفتاب فردا از عزم و رزم مجاهدان طلوع کند.
یاد مجاهد قهرمان، شهید سربه‌دار احمد رئوف بشری‌دوست گرامی و نامش زیب پرچم شیر‌و‌خورشید‌نشان ایران باد.


نگاه کن چه فروتنانه برخاک می‌گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
… …
قلعه‌یی عظیم
که طلسم دروازه‌اش
کلام کوچک دوستی است

 

خاطرات


خواهر احمد رئوف نوشته است:

احمد با تمام وجود به سازمان و آرمانهایش عشق می‌ورزید. به سرود و شعر و ترانه‌های سازمان خیلی علاقه داشت. خودش می‌گفت از بین سرودها بیشتر از همه سرود قسم و سرود شهادت رو دوست دارم. ترانه‌سرود بخوان ای همسفر با من رو خیلی می‌خواند. قبل از دستگیری آن زمان که زندگی مخفی داشت، نواری را با صدای خودش پر کرده بود که من بعدها توانستم آن را گوش کنم. متنهای زیبا و شعرهایی بود که راجع به مقاومت و مجاهدین نوشته بود. از هم‌بندی‌هایش شنیدم که در زندان برای بچه‌ها ترانه‌سرودهایی را هم به زبان گیلکی تنظیم کرده بود و برایشان می‌خواند.

ترجمه یکی از این ترانه سروده‌های گیلکی توسط مجاهد شهید احمد رئوف: «ایران غرق بلاست، ایران پر از صداست/ و در این شبهای ما، همه جا خون خداست/ آفتاب فردا از رگبارها و آتش سلاح تو طلوع می‌کند/ باید برخاست، باید برخاست/ نباید نشست، نباید نشست/ باید با خون عهد و پیمان بست».

 

تصاویر یادگاری


 

احمد رئوف بشردوست

احمد رئوف

 

تصویر مزار شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/cba9c122-d928-4b7e-9a06-cf9734bc98f0"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات