زندگینامه شهید
مجاهد شهید علی سلامیان در سال۱۳۴۴ به دنیا آمد او در جریان انقلاب ضدسلطنتی توسط خواهر و برادر بزرگترش حسن که در سال۶۱ بهشهادت رسید با اهداف مجاهدین آشنا شد.
وی با توجه به سن و سال کم از آگاهی بالایی برخوردار بود، او بسیاری از کتابهای سازمان مانند شناخت، تکامل، راه حسین و زندگینامه شهدای مجاهدین را خواند بود و برادر بزرگترش حسن مفاهیم این کتابها برای او تشریح و توضیح داده بود.
خواهر مجاهدش در رابطه با تنظیم علی با آموختههایش از کتابهای سازمان نقل میکند: «یک جمله از کتاب شناخت را حفظ کرده بود و میگفت: شناسایی صحیح، منشاء عمل صحیح است و سعی میکرد از مثالهای کتاب تکامل در کارکردهای روزمرهاش استفاده کند.
علی که در دو سال اول انقلاب در حالی که ۱۳-۱۴سال داشت در انجمن دانش آموزی هوادار مجاهدین به فعالیت سیاسی روی آورد.
یکی از همرزمان علی در رابطه با روحیه سرشار علی و عشق او به مجاهدین بهویژه برادر مجاهد مسعود رجوی در خاطراتش از این میلیشیای پرشور مجاهد خلق میگوید: «علی به برادر مسعود رجوی علاقه شدیدی داشت، او همیشه با خوشحالی و شادابی که داشت میگفت: تقریباً در مدرسهمان فالانژ (مزدوران وابسته به خمینی) وجود ندارد و صبحها همگی با هم ورزش میلیشیا میکنیم و روح مجاهدین در مدرسه حاکم شده، و دلم میخواهد یکبار برادر مسعود دبیرستانمان را ببیند که چقدر در آن مجاهد هست».
یکی دیگر از همرزمانش در مورد شور و حال علی نسبت به مجاهدین میگوید: «علی شور و حال عجیبی داشت و تمام هم و غمش این بود که چطور به سازمان مجاهدین کمک کند. او برای اینکه بتواند هر ماه به سازمان کمک مالی کند، پول تو جیبی ماهانهاش را تماماً به مسئولش میداد و با توجه به فاصله زیادی که بین مدرسه و خانه وجود داشت، اما تمام راه را با دوچرخه طی میکرد.
او در مدرسه حتی پول غذایش را نگه میداشت تا بتواند به سازمان بدهد و همه این کارها را بدون اینکه کسی به او چیزی بگوید انجام میداد، و تلاش میکرد کسی نفهمد که او دارد از خورد و خوراکش برای کمک به سازمان میزند».
مرداد سال۱۳۶۰ پاسداران جنایتکار به خانهیی که علی سلامیان و هشت تن از همرزماش در آن مستقر بودند حمله کردند و همه آنها را به اسارت گرفتند. اما علی در اسارت هم با از خود گذشتگی، مسئولیت همهٔ آن نفرات را بهعهده گرفت و شکنجههای بیشتر و بعد هم اعدام را به جان خرید.
او به هنگام دستگیری ۱۶سال بیشتر نداشت، او ۳روز زیر شکنجههای شدید و وحشیانه مزدوران قرار گرفت و بعد از سه روز وقتی جلادان زندان پی بردند که نمیتوانند یک کلمه از زبان علی بیرون بکشند، او را تیرباران کردند.
در آخرین شب زندگی پرافتخارش علی نامهیی را برای خانوادهاش فرستاد:
الان که این نامه را مینویسم، تقریباً همه جای بدنم درد میکند و هیچ جای سالمی برای من نمانده است، هر دو دستم شکسته است ولی با همین دست شکسته، با هر فشاری که بود این نامه را برایتان نوشتم. میبخشید که خطم بد است.
مامان جان برای من گریه نکنید چرا که راه من حق است و بدانید که بهترین سرنوشت برای من رقم خورده است، و به من افتخار کنید».
در خاطره دیگری از علی سلامیان اینطور آمده است: ”بعد از شهادتش، هادی غفاری جلاد با محافظش به خانه ما میآید، مادر از او میپرسد علی فقط۱۶ سال داشت چرا او را اعدام کردید؟ مگر او چه گناهی داشت؟
هادی غفاری جلاد در اوج وقاحت میگوید، او حتی از برادر و خواهر بزرگترش هم مجاهدتر بود و خودم به او گفتم که توبه کن! و گفتم اگر الآن آزادت کنم چکار خواهی کرد، او جواب داد: با شما مرتجعها خواهم جنگید. او برای نظام ما خیلی خطرناک بود».
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org