زندگینامه شهید
تحصیلات: لیسانس ادبیات دبیر دبیرستان در صوفیهن و شبستر
محل شهادت: تبریز –زندان شهربانی –تیرباران
محل دفن: وادی رحمت تبریز
حسن در سال۱۳۳۲ در شهرستان اهر متولد شد. ابتدایی و متوسطه و دبیرستان را در شهر اهر در رشته ادبیات به اتمام رساند و برای ادامه تحصیل در دانشسرای تربیت معلم تبریز راهی تبریز شد و بعد از فارغالتحصیلی در آن در سال۱۳۵۲، بهعنوان سپاهی دانش عازم روستاهای خطه شمال استان گیلان شد. او نزدیک به ۲سال را در روستاهای رودسر در بخش ماچیان بهعنوان آموزگار گذراند و بعد از برگشت و اتمام دورهاش، در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تبریز به تحصیل خود ادامه داد و فارغالتحصیل دانشگاه تبریز بود که در همان دوران بهعنوان دبیر در بخش دیزج خلیل شبستر تدریس میکرد. او در دورانی که در شمال ایران در محرومترین روستاهای کشور معلمی میکرد با درد و رنج و فقر مردم ایران بیش از پیش آشنا شد. در همان دوران اقدام به خواندن جزوات و کتابهای سازمانهای سیاسی نمود. او در این دوران دنبال دوستانی بود که همفکر او باشند و همین باعث شده بود که سمپاتی زیادی به سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی خلق پیدا کند. در مدتی که روستای ماچیان به فرزندان میهنش درس میداد در درد و غم آنها خود را شریک میدید و هر چه در توانش بود به کمک روستاییان میشتافت.
او در این دو سال با کمک اهالی روستا توانست جاده روستا را مرمت کند که ماهها با اهالی روی آن کار میکرد. همچنین دنبال رساندن آب آشامیدنی سالم به روستا بود که موفق شد آب انباری در نزدیکی چشمهای در فاصله دورتر از روستا درست کند و با لولهکشی آب را به روستا برساند.
او همه بچهها را دوست میداشت و تمامی انرژی ا ش را میگذاشت که بتواند آنها را برای یک زندگی با سعادت تربیت کند و برایشان امکانات فراهم میکرد که بتوانند بعد از اتمام دبستان درسشان را ادامه بدهند و در این راه خیلی موفق بود.
حسن اوقات زندگیاش را صرف مردم محروم و فرزندانش میکرد و در خانه. کوچه و در مدارسی که در آنجا تدریس میکرد و بسیار محبوب و دوست داشتنی بود. همزمان با شروع انقلاب ضدسلطنتی او که در شبستر تدریس میکرد در راهاندازی تظاهراتها برعلیه دیکتاتوری شاه فعال بود و همه را تشویق به شرکت در تظاهرات میکرد.
او در قیام ۲۹بهمن تبریز و نقش مهمی در ادامه تظاهرات و درگیریهای آنروز داشت و فعال بود، در ماهها ی منتهی به انقلاب بهمن او در اهر در راهاندازی تظاهراتها نقش جدی داشت و همین باعث شناخته شدگی بیشتر مردم از وی شده بود. حسن روح لطیف و مایهگذاری داشت تا میتوانست به ضعفا و مستمندان کمک میکرد. حقوق ماهیانهاش را صرف امور خیریه و کمک مالی به سازمان مجاهدین میکرد. با مستمندان و نفرات سالمند بسیار مهربان بود. وقتی در شهر با ماشینش تردد میکرد در مسیرش اگر به پیرمرد و یا خانوادهای برمیخورد سوارشان میکرد حتی اگر مقصدشان در مسیرش نبود اما آنها را به مقصد میرساند و بسیار مورد احترام همه بود.
بعد از پیروزی ۲۲بهمن او سر از پا نمیشناخت و همه چیزش را برای به ثمر رساندن انقلاب گذاشت. او در دستگیر کردن عناصر سرکوبگر رژیم شاه ساواکیها و قاتلان مردم اهر نقش بهسزایی داشت اما میوه چینان و سارقان انقلاب بهزودی او و همه مبارزین را از مؤسسات اخراج کردند و از همان هفتههای اول طینت ضدانقلابی خود را عیان کردند.
او یکی از مسئولان انجمن جوانان موحد –هواداران مجاهدین در شهر اهر بود، در سال۵۹ مزدوران رژیم در یک تجمع مسالمتآمیز در اهر او را دستگیر کردند و بعد از شکنجه فراوان او را به زندان تبریز منتقل کردند. او بهمدت ۳ماه در زندان تبریز بود و یکی از عناصر اصلی راهاندازی تشکیلات در داخل زندان و پیش بردن خط مقاومت در زندان بود و در آن روزها آخوند موسوی تبریزی دادستان تبریز بارها از دست او و بقیه هواداران مجاهدین در اهر عاصی شده بود و از اینکه چنین مقاومت و صلابتی در حسن میدید کینه عمیقی از او و بقیه مجاهدین بدل داشت. حسن در راهاندازی اعتراضات و افشاگریها در اهر و حومه نقش فرماندهی را بهعهده داشت و نقش مهمی در افشاء جنایات رژیم و بیآبرو کردن دار و دسته رژیم خمینی در منطقه بهعهده داشت. او بعد از ۳۰خرداد در اوایل مرداد در تبریز توسط یکی از مزدوران شناسایی و دستگیر و زیر شکنجه رفت تا رژیم هر چه سریعتر به اطلاعات او دست پیدا کند، اما زهی خیال باطل. او قهرمان رزم در شکنجه بود و دشمن را با پایداریاش بزانو در آورد. ساعتها زیر شکنجه بودن، روزهای متوالی در انفرادی و انواع شکنجهها هیچ خللی در عزم و اراده و مجاهدت و پایداری او ایجاد نکرد. وقتی بعد از چند روز شکنجه او را دیدم از چهره و راه رفتن قابل شناسایی نبود، صورت ورم کرده و خونین، کمری خمیده و تنیده و پاهایی که از فرط شکنجه توان راه رفتن نداشتند. در پشت او Hثاری از سفیدی نمیتوانستی پیدا کنی ساعتها کابل و شلاق تمام بدنش و پاهایش سیاه و کبود و خونین بود و زخمها دهن باز کرده بود
اما روحیه حسن شگفتانگیز بود و قابل وصف نبود. انگار نه انگار که زیر شکنجه بوده است و جای سالمی در بدنش نمانده است. بازجوی او که شکنجهگری به نام حسین فرشچی بود از دست او ذله شده بود حسن با عزم و ارادهاش شکنجهگرش را در هم شکسته بود و دشمن را در بهدست آوردن اطلاعات ناکام گذاشته بود.
چند روزی که با او بودم همان صمیمیت همیشگی و همان ایمان همیشگیاش به مجاهدین در او موج میزد. او از آموزش گرفتن و آموزش دادن حتی در روزهایی که اعدامش خیلی نزدیک بود کوتاهی نمیکرد. او در زندان دارای برنامه منظم و مرتب روزانه بود و از زمان ماکزیمم استفاده را میکرد.
از شکنجه ذرهای بیم و باک نداشت و ریسک پذیر بود. یکبار خود را به بهداری زندان رساند تا به یکی از همرزمان مجاهدش که تازه اسیر شده بود (مجاهد شهید پرویز جهانی) آخرین اطلاعات لو رفته را برساند، اگر پاسداران میفهمیدند همان موقع او را شکنجه و اعدام میکردند و مورد دیگر اقدام به فرار در صف انتظار شکنجه بود که یکی از مجاهدین شهید بهنام جواد که در آن موقع در راهرو دادستانی بوده تعریف میکرد که حسن عجب مجاهد جسوری بود او در صف شکنجه دنبال فرصتی بود که برای فرار برنامهریزی کند و اقدام کند و متأسفانه راه مسدود بود و نتوانست فرار کند.
بهرغم شکنجه شدیدی که شده بود. کمرش خم شده و شکمش ورم کرده بود اما در روحیهاش ذرهای از شوخ طبی و مهربانی و صمیمیتش کاسته نشده بود. همواره به پایداری و استقامت تشویق میکرد و ایمان خللناپذیری به راه مجاهدین خلق و برادر مسعود داشت.
شب ۲۸مهر سال۱۳۶۰ در بند۳ زندان شهربانی تبریز بودیم، ساعت ۶ عصر بود هوا تاریک شده بود، هر شب تعدادی را صدا میکردند و بعد صدای شلیک گلولهها خبر از اعدام یارانمان را میداد. اسم او و چند قهرمان مجاهد دیگر را صدا کردند مدتها بود که منتظر بود مصمم و نستوه، بدون ذرهای اندوه و بدون خللی در عزم و اراده، با تک تکمان خداحافظی کرد. پاسدار بند چند بار فریاد کشید سریعتر، اما کارساز نبود و از صفی که دو طرف راهرو بند از مجاهدان زندانی تشکیل شده بود روبوسی و خداحافظی کرد و رفت.
ساعتی بعد مرا و برادر دیگرم بهنام محمد را صدا کردند که آخرین دیدار را داشته باشیم. او در دفتر بند مجرد منتظر بود ساعت هفت و نیم شب بود. او به رئیس زندان تبریز که جلادی بهنام حاج حسن غیاثی بود گفت که حاجی ما را میشناسی و میدانی که ما کی هستیم و چه ظلم و جنایتی است که در حق ما میکنید و ما بودیم که انقلاب کردیم و امروز از ما انتقام میگیرید. رئیس جلاد زندان چون حرفی نداشت فقط گفت که شما مثل درختی میمانید که اگر الآن نشکنیم فردا تناور میشوید و دیگر نمیشود کاری کرد و حسن در جواب گفت که به همین خیال باش، و نمیدانید این درخت تناور“ شجره طیبه“ تا کجاها ریشه دوانده است و بعد از دقایقی غزل خوان و نغمه خوان برای دیدار یارانش شتابان رهسپار شد.
او همراه ۱۷مجاهد و مبارز اعدام شد. یکی از زیباترین صحنه در اعدامش همراهی مسؤل قهرمانش حسن پوشی کاندید سازمان مجاهدین از ابهر بود که در زمان فاز سیاسی مسؤل بخش شهرستان در آذربایجان بود و آن شب دو حسن همراه هم با ایستادگی و افتخار رفتند.
پاسداران زبون مانع از وداع خانواده با پیکر حسن شهید شدند و مانع شدند و با قصاوت آخوندی پول گلوله را نیز در منتهای دنائت از خانواده وصول کردند.
در ۳۵ امین سالروز شهادت او یادش را گرامی میداریم و راهش را تا سعادت و بهروزی مردم ایران ادامه میدهیم.
مجاهد شهید حسن عبدالرحیمی
مجاهد شهید حسن عبدالرحیمی
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید