728 x 90

به یاد مجاهد شهید بهمن شاکری

مجاهد شهید بهمن شاکری
مجاهد شهید بهمن شاکری

محل تولد: نقده
شغل:
سن: 28
تحصیلات: دانش‌آموز
محل شهادت: اورمیه
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان:

زندگینامه شهید


بهمن شاکری در سال۱۳۳۹ متولد شد و تحصیلات خود را تا متوسطه ادامه داد و در کنار ورزش که علاقه بسیاری داشت در قنادی پدرش مشغول به کار شد.
او ورزشکاری مردمی و سرشناس بود که به‌خاطر خصائل مردمیش در بین اهالی شهر نقده از احترام زیادی برخوردار بود.
بهمن که در جریان تظاهرات ضدسلطنتی علیه شاه خائن شرکت فعال داشت، پس از انقلاب از سال۵۸ از آنجا که با سازمان و آرمانهایش آشنا شد، به‌عنوان هواداری پرشور به میدان مبارزه با ارتجاع حاکم شتافت و به‌عنوان یک میلیشیای مجاهد خلق در بخش محلات فعال بود و همراه با سایر رزمندگان آزادی از مجاهدان شهید سرفرازی چون ابراهیم فرجی‌پور و عباس عسگری در کار تکثیر و توزیع مواضع و اعلامیه‌های سازمان مشغول بود.
او همیشه در برابر حملات مرتجعان این جمله از برادر مسعود را تکرار می‌کرد که: «مگر می‌شود خورشید را کشت، مگر می‌شود باد را از وزیدن بازداشت، و باران را از باریدن. مگر می‌شود اقیانوس را خشک کرد؟».
چهره شاداب و جسارت در صحنه‌های رویارویی با چماقداران خمینی و جدیت او در انجام مسئولیتهایش همواره زبان‌زد همرزمانش بود.
در حملات عناصر فالانژ و مزدور در نقده به مراکز و دکه‌های هواداران مجاهدین، با شجاعت تمام در صف مقدم می‌ایستاد و آن‌چنان با جدیت از مواضع سازمان دفاع می‌کرد که پاسداران از رویارویی با وی واهمه داشتند.
یکبار بهمن در جریان تظاهراتهای اعتراضی قبل از سی خرداد ۱۳۶۰ همراه شهید ابراهیم فرجی‌پور و چند تن از همرزمانش دستگیر و به یکی از مراکز سپاه در خیابان چیانه نقده منتقل شد. در آنجا مزدوران آن‌چنان با چوب و لگد و مشت به جان وی افتادند که تمام بدنش کبود شده و مدتها جای آن باقی بود.

مرتجعان که از فعالیت‌های بهمن به‌شدت برآشفته بودند او را قبل از آغاز مبارزه مسلحانه در ۳۰خرداد۶۰ دستگیر و بلافاصله به‌زندان ارومیه منتقل کردند. مزدوران برای باز کردن راه اعدام او بسیار سعی داشتند با تراشیدن شاهد، پرونده‌یی برایش درست کنند و این‌طور وانمود کنند که او را مسلح دستگیر کرده‌اند. اما موفق نشدند و به ۵سال زندان محکومش کردند.
زندان و شکنجه‌های وحشیانه بعد از آن نیز نتوانست بهمن را از ادامه راهی که برگزیده بود باز‌دارد. او با صلابت تمام در برابر شکنجه‌گران و دژخیمان ایستاد و ذره‌یی از مواضع خودش کوتاه نیامد. در گزارشی که یکی از همبندان او نوشته آمده است: «در تابستان ۶۱ با بهمن در کمیته مرکزی ارومیه بودیم. او به قدری دلیرانه با شکنجه‌گران برخورد می‌کرد که جلادان از او به‌شدت می‌ترسیدند و همواره تا پایان بازجویی او را با دست‌بند به صندلی می‌بستند».
در شهریور سال ۱۳۶۲ تشکیلات مجاهدین اسیر در زندان ارومیه لو رفت. بهمن از جمله مجاهدینی بود که دوباره مورد بازجویی قرار گرفت. او را به‌زندان سپاه منتقل کرده و تحت شکنجه‌های سنگین قرار دادند. اما بهمن نه تنها کوچکترین اطلاعاتی به جلادان نداد، بلکه با مقاومت و ایستادگی خود بازجوها و شکنجه‌گران را بور و کور کرد. موضع مهاجم وی نسبت به زندانبانان برای سایر زندانیان روحیه بخش بود. در همین رابطه یکی از همبندیهای وی این‌طور نوشته است: «اوایل سال‌۶۲ در حیاط زندان مشغول ورزش جمعی میلیشیا بودیم. بهمن جلودار صف بود. پاسداری اعتراض کرد و آمد تا جلو ما را بگیرد. بهمن ناگهان با ضربه بسیار قوی خود او را نقش بر زمین کرد و ما ورزش را ادامه دادیم. پاسداران دیگر به‌داخل زندان ریختند و همه‌مان را به‌قرنطینه بردند. مدیر زندان از بهمن پرسید: «به‌چه جرمی دستگیر شده‌ای؟». بهمن بدون درنگ پاسخ داد: «به جرم مجاهد بودن». این حرف بهمن و قاطعیتش در برخورد با مزدوران باعث شد که جوّ ترس شکسته شد و بعد از او همه گفتند: «به جرم مجاهد بودن» دستگیر شده‌اند. یکی از پاسداران از همه گذشت و به‌جان بهمن افتاد. آن قدر او را زد که خودش از نفس افتاد و اما بهمن زیر شکنجه هم‌چنان تکرار می‌کرد: «من یک مجاهدم».
یکی دیگر از همبندان بهمن در رابطه با روحیه مقاوم و شاداب او در زندان نوشته است: «یکبار تعدادی از بچه‌ها اعدام شده بودند. عید فطر بود و ما بر‌اساس سنت، مراسم ویژه‌یی اجرا کردیم. برای این مراسم، بهمن با امکانات بسیار کم زندان شیرینی مرغوبی درست کرد. هم‌چنین نمی‌دانم از کجا گلی گیر آورده بود و ضمن رسیدگی به‌آن می‌گفت می‌خواهم همه جای بند را پر از گل کنم. او به‌راستی سمبل نظم و شادابی و مقاومت در زندان بود».
در سال۶۵ دوران محکومیت بهمن به پایان رسید. اما جلادان که مقاومت بهمن در زندان را دیده بودند یقین داشتند که در صورت آزادی مبارزه‌اش را ادامه خواهد داد، آزادش نکردند.
سرانجام در جریان قتل‌عام زندانیان مجاهد در سال ۱۳۶۷ وی را همراه هزاران مجاهد سر موضع سربدار کرده و به‌شهادت رساندند.
به گفته همرزمانش زمانی که نام بهمن را برای اعدام خواندند با خنده گفت: ”بالاخره نوبت ماهم شد“ و با لب خندان خداحافظی کرد و رفت.
 

 

خاطرات


در گزارش یکی از هواداران مجاهدین در رابطه با رفتار دژخیمان خمینی با این مجاهد قهرمان قبل از شهادتش آمده است: «بهمن را با عده کثیری از زندانیان به تپه‌های پادگان مالک اشتر سپاه نزدیک دریاچه ارومیه، برده و با چوب و چماق به‌جانشان افتادند. به‌قدری آنها را زده بودند که روستاییان اطراف صدای فریادهایشان را شنیده و به‌سر تپه‌های اطراف آمده بودند».
جلادان رژیم به‌خانواده‌اش قول داده بودند که در صورت سپردن قباله‌یی او را آزاد کنند. اما وقتی خانواده‌اش با قباله به‌زندان مراجعه می‌کنند دژخیمان با دادن لباسهای او خبر شهادت بهمن قهرمان را به آنها می‌دهند
بهمن این مجاهد پاکباز در ارومیه بر روی تپه مشرف به جاده سرو دفن شده است.

 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

 
 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/0326ee0d-0791-4760-8d64-d06af9b7c318"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات