زندگینامه شهید
آمنه تیماجی، در سال ۱۳۳۶، در خانوادهای محروم، در جنوب تهران، به دنیا آمد و از کودکی با فقر دسته و پنجه نرم کرد و از نزدیک با درد مردم تهیدست آشنا گردید.
آمنه، پس از پایان دوران تحصیلی دبستان و دبیرستان، در رشته مهندسی الکترونیک وارد دانشگاه شد. وی با دریافت اولین جرقههای آگاهی سیاسی در جمع دانشجویان مبارز در دانشکده، ریشه همه رنجها و محرومیتهایی را که سالها از نزدیک لمس کرده بود، در حاکمیت فاسد سلطنتی یافت.
از آن پس وی مطالعات سیاسیاش را گسترش داد و در مبارزات دانشجویی فعال شد. بههمین دلیل، از طرف ساواک مورد تهدید قرار گرفت.
آمنه، در جریان قیام مردم ایران علیه دیکتاتوری شاه خائن در سال ۱۳۵۷، فعالانه شرکت داشت.
پس از پیروزی انقلاب با سازمان مجاهدین و آرمان آزادیبخش آن آشنا شد. وی که در اداره تأمین اجتماعی مشغول بهکار شده بود، با آنچه از عملکرد حاکمیت ارتجاع آخوندی از نزدیک میدید، در پی وصل به سازمان بود، تا آنکه در مهرماه ۱۳۵۸ در ارتباط با نهاد کارمندی سازمان قرار گرفت.
وی از همان آغاز با جدیت و مایهگذاری چشمگیر، مسئولیتهایش را دنبال میکرد و در انجام وظایفش شب و روز نمیشناخت.
او همواره، به دوستان مجاهدش میگفت: «راستی مگر زندگی بهجز این راه معنای دیگری هم دارد؟»
آمنه در صحنه رویارویی با چماقداران و پاسداران ارتجاع بسیار جسور و بیباک بود، یکبار که در خیابان در حال پخش تراکت و اعلامیه سازمان بود، چماقداران مزدور حکومتی به او حملهور شدند و قصد داشتند اعلامیهها را از او بگیرند، آمنه چنان فریاد محکمی بر سر آنها زد که همه یک گام عقب نشستند. در همین زمان، یکی از کمیتهچیها، سلاح کمری خود را بیرون کشید و به سمت آمنه نشانه رفت، اما اینبار او با صدایی که همه چماقداران را سر جایشان میخکوب نمود، فریاد برآورد: «بزن، مزدور بزن، سینه من آماده گلوله توست». ، فریاد آمنه توجه همه رهگذران را جلب کرد و مزدور مربوطه مجبور شد سرافکنده صحنه را ترک کند.
آمنه در اداره تأمین اجتماعی، بهعنوان نماینده شورای کارکنان در اداره انتخاب شده بود، انجمن ضداسلامی اداره که کینه زیادی نسبت به وی داشت، ترتیبات تبعید او را به منطقه جنوب شهر فراهم نمود، تا شاید بدینترتیب فعالیت آمنه را محدود سازد. اما آمنه در آنجا هم با اخلاق و منش انقلابی و مایهگذاری بیانتها، موفق شد، شورای فرمایشی اداره را منحل سازد و با اکثریت آراء کارکنان، بهعنوان نماینده شورای کارکنان در اداره انتخاب شود.
انجمن ضداسلامی اداره با کینهای که از وی بهدل داشت، با گزارشی که علیه آمنه به کمیته ضدخلقی داد، باعث دستگیری وی بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ شد. اما او با هشیاری انقلابی موفق شد پس از یک روز، از بازداشت خارج شده و به اداره باز گردد. اما پس از مدتی کوتاهی با توجه به شرایط بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و حملات پاسداران خمینی ملعون به هواداران سازمان و گسترش دستگیریها، آمنه مجبور شد اداره را ترک کرده و به زندگی و مبارزه مخفی روی آورد.
او در مدت زندگی مخفی، هر بار که امکان استقراری مناسبی پیدا میکرد، آنرا در اولویت، در اختیار سایر مجاهدان همرزمش قرار میداد و همیشه به این میاندیشید که کدامیک از همرزمانش نیاز بیشتری به جا و مکان استقرار امن دارند.
آمنه سرانجام در روز ۱۳ آذرماه ۱۳۶۰، هنگام تردد در خیابان انقلاب تهران، مورد شناسایی پاسداران قرار گرفت و دستگیر شد. بازجویان شکنجهگر، از همان آغاز، او را زیر شدیدترین شکنجهها قرار دادند. شکنجههایی که بیش از ۲۰ روز، با شدت ادامه داشت، اما آمنه دلیر و قهرمان، با مقاومت و ایستادگی سترگ خود، حسرت یک آه را هم بر دل شکنجهگران گذاشت.
به گفته همبندیهای آمنه، هر بار که او با تنی مجروح و خونین، از اتاق شکنجه به سلول بازگردانده میشد، مادر ذاکری شهید که با وی هم سلول بود، به او رسیدگی میکرد تا بلکه کمی از دردهای جانکاه او بکاهد.
استمرار شکنجهها و شدت آنها بر روی وی بهحدی بود که بهگفته همرزمانش، دیگر قادر بههیچ حرکتی نبود و اگر اعدام نمیشد، قطعاً بهدلیل شکنجههای وحشیانه، شهید میشد.
نهایتاْ دژخیمان، در سحرگاه هفتم دی ۱۳۶۰، در حالیکه آمنه قهرمان، یارای راه رفتن نداشت، با گرفتن موهایش، او را کشان کشان بهسمت تیرک تیرباران برده و بهشهادت رساندند.
جانیان خمینی ملعون، پس از اعدام، پیکر غرق به خون آمنه را مخفیانه در بهشت زهرا دفن نمودند.
بدین ترتیب، آمنه قهرمان، این زن پاکباز مجاهد خلق با ایستادگی بر آرمان رهاییبخش سازمان مجاهدین خلق، بهخیل عظیم شهدای مجاهد خلق پیوست.
آمنه در وصیتنامه کوتاهش در روز ۶ دیماه از جمله نوشته است:
«... . مادر جان میدانی که من دختر آزاده شما، از اول زندگی، با اراده آهنین، آن چیزی را که حق میدانستم به دنبالش میرفتم و شما بهتر از هر کس میدانید که من چه روحیهای دارم...
پدرم! به تو میگویم که تو عزیزترین و مهربانترین بنده خدایی، بهخاطر احترام به توست، بهخاطر نان حلالی که تو با زحمت کارگری به من دادی است که نمیتوانم انسان بخور و بخوابی باشم.
مادرجان! مهربانم!
خواست خدا را بپذیر. همیشه زیر لب در اینجا زمزمه میکردم:
رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
یعنی خدایا! تحمیل مکن بر ما آن چیزی را که طاقتش را نداریم... ولی شما میدانید که مسلمأ خداوند مرا به درگاهش پذیرفته است و منهم رضایم به رضای او. شما هم همینطور باشید. برای شما صبر آرزو میکنم...»
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
