زندگینامه شهید
مجاهد شهید ابراهیم (حامد) یوسف بیگلو در سال۱۳۳۶ در خانوادهای فقیر در تهران متولد شد. از خصوصیات بارز دوران دبستان وی زیرکی و هوش فوقالعادهاش در فراگیری درس و زندگی بود. بعد از گرفتن دیپلم وارد انستیتو تکنولوژی تهران جهت ادامهی تحصیل در رشتهی الکترونیک شد. ابراهیم بهعلت وضع بد اقتصادی خانواده در حین تحصیل کار میکرد و قسمتی از مخارج خانوادهاش را تاًمین مینمود. او همانگونه که خودش در آخرین وصیتنامهاش قید کرده همواره شاهد فقر و بدبختی خانواده و اطرافیانش بود و چهره فقر برای او آشنا و ملموس بود.
مادرش میگوید: ”ابراهیم کار میکرد ولی بهدنبال چیز دیگری بود و هیچوقت آرام و قرار نداشت تا اینکه سازمان را پیدا کرد و به آنچه میخواست رسید. “
وی در دوران دانشجوییاش مدتی در ادارهی جنگلداری کار میکرد و بارها با رؤسای اداره درگیری لفظی پیدا کرد.
مادرش میگفت: وی بارها به من میگفت که مادر من نمیتوانم در دزدی اینها (رؤسای اداره) شریک باشم و سرانجام از آنجا استعفاء داد.
پس از آن مدتی در آژانسهای اتومبیل راننده بود، او به سختی کار میکرد چرا که تنها تکیهگاه اقتصادی خانواده فقیرش بهشمار میرفت، اما باز بهقول مادرش وی بهدنبال چیز دیگری بود. پس از آن به سربازی رفت و بهعلت لیاقت و استعداد فوقالعادهاش سمت مسئولیت گروهان به وی سپرده شد.
سپس به روستاها رفت و بهعنوان سپاهی دانش مشغول به فعالیت شد، وی شدیداً به روستاییان علاقه داشت و سعی میکرد برای آنها کار کند.
ابراهیم در یکی از نامههایش نوشته بود: یکی از ناراحتیهایش از رفتن به سربازی این بوده که نمیتواند کار کند و برای خانوادهاش بهلحاظ مالی کمکی باشد.
اما بعدها در آخرین نامه قبل از شهادتش نوشت: ”مادر میدانی ابتدا فکر میکردم که ریشه این فقر و بدبختی در وجود خودمان و خانوادهمان است... به همین دلیل از زمانی که دیپلم گرفتم دست به کارهای مختلفی زدم، ولی بعد از انقلاب مردم در ۲۲بهمن علت اصلی بدبختیهای مردم را... یافتم... . ”
در روزهای اوج انقلاب نیز همچون دیگر همرزمان به صفوف تظاهرات و مبارزه علیه رژیم شاه پیوست، بعد از انقلاب ۲۲بهمن با مطالعهی کتب سازمان مجاهدین خلق ایران راه خود را یافت، و با تمام وجود خود سراپا مبارزه شد.
وی پس از اتمام دوران سربازی به دانشگاه کرمان وارد شد و در رشته مهندسی راه و ساختمان به ادامه تحصیل پرداخت.
با دیدن وضعیت خوابگاه و ستمی که به دانشجویان اعمال میشد با همیاری چند تن از برادران اقدام به اشغال یکی از هتلهای اموال آرشام رئیس ساواک کرمان کرد و به این ترتیب عمق کینهی خویش را نسبت به ستم و ستمکاران نشان داد.
وی درعینحال از شهامت و صداقت و جدیت خاصی برخوردار بود، یکی از دوستان دانشجویی وی، پایداری او را در مبارزه با ارتجاع دانشگاهی چنین شرح میدهد: ابراهیم یکبار در دانشگاه همراه با هواداران دیگر مجاهدین در صفی محکم با دادن شعار به مخالفت با انحصار طلبیهای ”جامعهٔ بهاصطلاح اسلامی“دانشگاه پرداخت، .
یکی از فالانژها گردن وی را گرفت و با مشت بر صورت و دهانش کوبید، بهطوریکه لبش پاره شد اما تا موقعی که خشم خود را به ارتجاع نشان نداد حاضر نشد از محل خارج شود.
محبت یکی از خصوصیات بارز وی بود، چشمان مهربان و گیرای او را تمام دوستانش بیاد دارند. یکی از بارزترین خصوصیات وی ایمان به هدف و خطوط سازمان بود و در این راه هر رنج و سختی را تحمل میکرد.
برای نمونه یک بار خط سازمان این بود که نباید جو متشنج شود و با ارتجاع برخورد ایجاد شود، وی بارها و بارها حتی به قیمت کتک خوردن مانع برخورد میشد. بعضی مواقع دانشجویان به وی خورده میگرفتند که چرا با وجود توانایی اجازه نمیدهد که مرتجعین را از دانشگاه بیرون بریزیم و باید از آنها کتک بخوریم، اما او از برخورد اصولیش دست بر نداشت.
بک بار در یکی از کوچههای شهر یکی از فالانژها ی دانشجوی دانشگاه سعی نمود او را زیر بگیرد، وقتی نتوانست به ناگاه از ماشین پیاده شد و با باتون به جان او افتاد.
ابراهیم با چابکی به روی وی پرید و طوری به وی مسلط بود که میتوانست هر کاری بر سرش بیاورد اما اینکار را نکرد، چون آن موقع منافع انقلاب ایجاب نمیکرد که این مزدور جنایتکار و کثیف را مجازات کند.
وی با مسائل جامعه برخورد ریشهیی میکرد، برای نمونه وقتی یک فرد خطاکار را میدید، علت خطای وی را در اجتماع نیز جویا میشد.
او پس از آن تهاجم یکبار گفت که وقتی سر و سینه کرباسی (فالانژ دانشجو) نشسته بودم و گردنش را در دست داشتم دلم بهحالش میسوخت، زیرا وی را فردی ناآگاه میدانستم. ا
ابراهیم فردی جسور بود و زمانی که در جلسهای برای تشکیل شورای دانشجویی در سالن دانشگاه کرمان (مدیریت) تمام دانشجویان جمع شده بودند، و اعضای جامعهٔ (باصطلاح) اسلامی دانشگاه نیز که آنموقع خود را صاحب دانشگاه میدانستند حضور داشتند و اجازه صحبت به هیچکس نمیدادند، و کسی نیز از ترس جرأت صحبت نداشت، ناگهان ابراهیم از میان جمعیت به وسط سالن رفت و پس از آن که بلندگو را برای صحبت به وی ندادند، با شهامت خاص خود با استناد به دلایل و مدارک خواستار تشکیل شورای دانشگاه شده و به افشای مرتجعین پرداخت.
در طول صحبت او هیچ فالانژ و مرتجعی جرأت جواب دادن و بر هم زدن نظم صحبت وی را به خود نداد.
ابراهیم در شرایط سیاسی بهخاطر فعالیت خستگیناپذیرش بارها به دست عوامل مزدور ارتجاع و سپاه زخمی شد و بارها به زندان رفت، اما همواره در دادگاهها، رؤسای دادگاه را با مدارک عینی به محاکمه کشید.
او در آخرین دادگاهش فهیم حاکم ضد شرع و جلاد کرمان و منطقهی جنوب شرقی را به محاکمه کشید، و اینچنین گفت: اگر قدرت داشتم تمامی شماها را به تیرهای چراغ برق خیابانها بدار میآویختم، و... .
آری مردم کرمان آن قد بلند لاغر اندامی که در اکثر خیابانهای شهر با یک دست نشریهی مجاهد و در دست دیگر کیسهی پلاستیک میفروخت، هرگز فراموش نخواهند کرد.
ابراهیم پس از رابطه با سازمان همواره مسئولیتهای سنگینی بر دوش داشت و بهخوبی در ایفای وظیفهی تشکیلاتیاش موفق بود.
از خصوصیات بارز تشکیلاتیاش تسلط بر کار، صبر و بردباری و اطاعت فوقالعادهی وی را میتوان نام برد.
برخوردهای تشکیلاتی وی همیشه سرشار از امید و ایمان بود، از خصوصیات دیگر وی خلاقیت و دینامیزم او بود.
در شرایط نظامی بهخوبی با شرایط در انطباق بود، طوری که از مسئولیتهای نظامیاش پیروزمندانه بیرون آمد.
شبی نبود که تحت فرماندهی او قلب ارتجاع نلرزد... تنها در یک شب اقدام به اقدام به ۵ عمل تبلیغاتی و سیاسی علیه دشمن نمود
سرانجام توسط مزدوران خمینی در زیر پل راهآهن کرمان بدار آویخته شد و به میثاق خود با خدایش وفا نمود.
بدن پاک وی ۱۸ساعت برای عبرت! مردم هر آن که علیه نظام پوسیده و خونآشام خمینی مبارزه میکرد بر دار ماند، و متجاوز از ۶۰نفر از خلق محروم را بهخاطر اعتراض به این عمل قرون وسطایی دستگیر کردند.
مردم بهشدت در شهر میگریستند و نفرین ابدی را نثار خمینی و جلادانش میکردند، بسیاری از افراد فامیلش که طرفدار رژیم بودند پس از شنیدن خبر شهادتش از کمک به رژیم دست برداشته و به ماهیت کثیف خمینی پی بردند. مزدوران خمینی ۲۰هزار تومان بابت تحویل جسد وی از خانواده فقیرش گرفتند.
وصیت نامه مجاهد شهید حآمد (ابراهیم یوسف بیگلو) شهید بدار آویخته در کرمان
بسم الله الرحمن الرحیم
فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما
بنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران
وصیتنامه خود را آغاز میکنم با یاد خواهران و برادران که در طی دو سال بعد از انقلاب جان خود، در راه آرمانهای توحیدی خلق فدا نمودند، وبا یاد برادران مجاهد مسعود رجوی، موسی خیابانی این سمبلهای آرمان توحیدی خلق.
حال که در کمال سلامت عقل وصیتنامه خود را مینویسم به تمامی خواهران و برادران خود، پدران و مادران عزیزم توصیهی ادامه راه مجاهدین که ”اسلام راستین و انقلابی“است مینمایم...
ابراهیم در قسمتی دیگر از وصیت خود میافزاید:
حال که ارتجاع حاکم با لگد کوفتن بر اجساد شهیدان به لوث کردن تمامی ارزشهای توحیدی پرداخته است، این وظیفه ماست که ارزشهای والای توحیدی را با ریختن قطره قطره خون خود به نمایش گذاشته و از نابودی مکتب و انقلاب جلوگیری نمائیم.
چه افتخاری بالاتر از اینکه در راه آزادی خلق محروم و ستمدیدهمان جان خود را فدا کنیم... . .
آخرین نامه مجاهد شهید حآمد (ابراهیم) در آستانه اعدام خطاب به مادرش:
بسم الله الرحمن الرحیم
مادر عزیز و مهربانم:
نامهای را که برایت مینویسم شاید چندمین نامهیی باشد که نوشتهام که بنابه دلایلی برای تو مادر مهربانم فرستاده نشده است.
ابتدا میخواهم قصدم را از نوشتن نامه برایت بگویم و سپس مقداری با هم در دل کنیم هر چند که یکطرفه است، ولی باز هم بهتر از هیچ می باشد چرا که شرایط بیش از این اجازه نمیدهد ”والله اعلم بهحقایق الامور ”.
مادر از آن زمان که خود را شناختم و قدرت درک مسائل و تحلیل آنها را پیدا کردم خودم و شما خانوادهی عزیزم را در فقر و بدبختی دیدم و هر چه که زمان میگذشت با فقر در ابعاد وسیعتری آشنا شدم تا اینکه ناگهان چشمم گشوده شد... .
مردم ستمدیدهمان را جز مشتی چپاولگر و البته درگیر با فقر و بدبختی چه از نظراقتصادی و چه فرهنگی... دیدم.
مادر میدانی ابتدا فکر میکردم که ریشهی این فقر و بدبختی در وجود خودمان و خانوادهمان است، فکر میکردم که شاید آنطور که باید کار نمیکنم و عیب و نقص از خودم میباشد.
به همین دلیل بود که همانطور که خودت میدانی از آن زمان که دیپلم گرفتم دست به کارهای مختلفی زدم تا آنجا که میتوانستم کار کردم.
از کار در تعمیرگاه سازمان جنگلداری و مراتع کشور تا درس خواندن در انستیتو شبانه و از کار کردن در گرمای ۴۵ درجه تا کار در آژانس اتومبیل و خشکشوئی، ... ولی مادر وقتی انقلاب ۲۲بهمن شد زیر بنای فکری من هم تغییر کرد.
می دانی مادر دریچهای دیگر در ذهن من گشوده شد و آن زمان بود که معلول را رها کرده و علت اصلی تمام بدبختیهای مردم را یافتم... .
ابراهیم در بخش دیگر نامهاش مینویسد: با مطالعهی کتب سازمان بود که با آرمان مجاهدین آشنا شدم و راه ریشهکن کردن تمام بدبختیها را یافتم.
مادر ندایی شنیدم که میگفت ایمان بیاورید، ایمان آوردم و عمل کردم ”ربنا اننا سمعنا منادی... . . و توفنا مع الابرار ”
آری مادر من به ندای این ندا کننده پاسخ دادم و ایمان آوردم، مادر همانطور که وعده اسلام حق است حتماً خداوند از گناهان من گذشته یا ا خواهد گذشت و زشتی کردارمان را خواهد پوشاند، و هنگام جان سپردن ما را با نیکان محشور خواهد گردانید.
مادر تمامی این مدتی که از هم دور بودیم همواره در فکر زندگی خودمان و پدرم و سایر بچهها بودم ولی میدانی که من بهدنبال منافع مردم، منافع خانواده خودمان را رها کردم.
مادر الآن دیگر من یک مادر مثل تو ندارم تمامی مردم مادر من و تمامی خلق خانوادهام هستند البته میدانی نمیخواهم منتی نه بر سر کس دیگری بگذارم چرا که خدا در قرآن میافزاید: ”و من جاهد فانما مجاهد لنفسه... “و هر کس که جهاد و کوشش کند برای خود میکند. . (عنکبوت ۶).
مادر چقدر دلم میخواهد که یکبار دیگر تو را ببینم، ولی میدانی که تمامی این مصائبی که تو متقبل شدهای اجر اخروی دارد، فقط می خواهم تأکید کنم که گریه نکنی، مادر هر زمان که بیاد من افتادی قرآن و نهجالبلاغه بخوان، نماز بخوان سعی کن که اوقات آزادت را بهدنبال یادگیری قرآن و نهجالبلاغه و... باشی، مادر باید این مطلب را به پدرم هم بگویی مبادا که ناراحت بشود.
مادر همیشه افتخار کنید چرا که آینده از آن ماست، زندگی معمولی خودتان را ادامه بدهید، مادر. . (گریه). مبادا آن زندگی را برای آنان تلخ کنی و ناراحتشان کنی.
مادر دعای کاظم ذوالانوار را از بچهها بگیر و از حفظ کن و همیشه موقع نماز آنرا بخوان. مادر میدانی که در ظرف این سه سال تمامی سعی و کوششم این بود که فرزند خوب و خلفی برای تو و پدرم باشم.
انشاءالله که توانسته باشم در موردم جسدم هر کجا که خودت راحتتری آنرا بخاک بسپارند، نمیخواهم محلی برای آن تعیین کنم تا در ناراحتی باشید. اگر میتوانید آنرا به کرج ببرید و اگر میخواهید در همین کرمان به خاک بسپارید.
مادر میدانی مرگ حق است و همه باید بروند و چه بهتر که این مرگ (اگر خدا و خلق بپذیرد) در راه آنان باشد.
مادر اگر میتوانی نامه ۴۷ یا ۴۶ نهجالبلاغه که آخرین وصایای حضرت علی (ع) به فرزندانش حسین و حسن است را بخوان و آنرا در زندگیت بکار ببند.
خیلی خوب است چرا که این نامه و وصیت که حضرت علی (ع) کرده است از هر نامه و وصیت که هرکس بنویسد بهتر است من دیگر نمیخواهم وقتت را بگیرم فقط ترا به تمام مقدسات قسم میدهم که گریه نکن.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org