زندگینامه شهید
مجاهد شهید قاسم بستانکی در سال۱۳۳۸ در شهر اراک متولد شد. قاسم از چهرههای محبوب ورزشی اراک و استان مرکزی بود. او هنگام دستگیری، مربی کشتی نوجوانان استان مرکزی و مربی کشتی کارخانهٔ آلومنیمسازی بود. قاسم در سالهای مختلف در وزنهای ۵۷، ۶۲، ۶۸ و ۷۴کیلو گرم کشتی فرنگی مقام قهرمانی استان مرکزی را داشت. پساز انقلاب ضدسلطنتی با مجاهدین آشنا شد و در راستای این آشنایی با انجمن محلات اراک ارتباط برقرار کرد و بهفعالیت پرداخت. قاسم در مهرماه سال۶۰ دستگیر شد و بهپنجسال زندان محکوم گردید. اما پهلوان مجاهد با شادابی انقلابی و مجاهدی نقش رزمنده خود را در زندان هم با هوشیاری کامل به پیش برد و به حفظ و گسترش این روحیه در فضای زندان و تاثیرگذاری بر دیگر زندانیان بیار فعال بود. قاسم در دوران اسارتش توانست با خارج از زندان ارتباط پایدار و مستمر برقرار کند و با استفاده از این امکان به تبادل اطلاعات و تجربیات بین داخل و بیرون بپردازد.
قاسم با استفاده از یک رادیوی کوچک، صدای مجاهد را میگرفت و مطالب آنرا بهبقیه انتقال میداد. هرکاری را که به جمع زندانیان برمیگشت با عشق و علاقه دنبال میکرد. وقتی هم کاری نداشت، با شوخطبعی و برخوردهای صمیمی به پیوند بیشتر میان زندانیان کمک میکرد.
از میان ۳۲زندانی زیرزمین دادستانی اراک، ۲۰تن در همان سال۶۰به جوخهٔ تیرباران سپرده شدند. قاسم با همهٔ آنها ارتباط تنگاتنگی داشت و بهآنها عشق میورزید، از آنها میآموخت و به آنها یاد میداد. با همین ویژگی و رویکردها بود که قاسم طی مدت کوتاهی از یک ورزشکار عادی به یک مجاهد تمامعیار تبدیل شد.
یک روز پاسدارها برای پاک کردن نوشتههای روی دیوارها وارد بند شدند. روی دیوار زندان آرم سازمان، شعارها و سرودهایی کنده کاری شده بود. میگفتند که این کارها توسط زندانیان قبلی، از جمله مجاهد شهید اعظم شادبختی، دانشآموز ۱۷سالهیی که در روز ۱۷مرداد۶۰ تیرباران شد، صورت گرفته بود.
زمانی که پاسداران مشغول پاک کردن این یادداشتها و خطوط شدند، قاسم جلو چشم همه به سوی آرم سازمان رفت و آنرا بوسید و ذرهیی ترس از مزدوران به دل راه نداد.
یکبار هم رژیم برای اینکه زندانیان سیاسی را تحت فشار و اذیت و آزار قرار دهد، چند زندانی عادی را وارد بند کرد. قاسم این بار نیز، پیشاپیش همه، به مقابله با این توطئه رفت و دشمن را از این عمل خود پشیمان کرد. زندانیان عادی، که با قاسم بهخاطر شناخته شدگیش در ورزش استان، آشنا بودند، بهشدت تحت تأثیر رفتار و برخوردهای او قرار گرفتند و بهزودی در میان ناباوری مزدوران، به مناسبات جمعی زندان، از جمله نماز جماعت و ورزش، وارد شدند. در همین دوران او تمرین کشتی راه انداخته بود. این یکی از شیوههایی بود که قاسم برای جذب زندانیان عادی بکار میگرفت و از این طریق با آنها رابطهٔ نزدیکی برقرار میکرد و سرانجام پس از گذشت مدت زمانی، زندانی را در معرض یک انتخاب قرار میداد.
قاسم که همواره مترصد فرصت برای ضربه زدن بهرژیم آخوندی بود، در نوروز سال۶۲ موفق شد دو روز مرخصی بگیرد. او که از قبل اطلاعات بیرون زندان را با پشتکار و تیزهوشی جمعآوری کرده و نسبت بهوضعیت بیرون زندان اشراف پیدا کرده بود، بلافاصله با یک هستهٴ مقاومت تماس برقرار کرد و با گرفتن تازهترین خبرها و خطوط سازمان، اخبار درون زندان را بهبیرون انتقال داد. پس از این، او چندبار دیگر هم موفق شد که به بهانههای مختلف از زندان خارج شود و به این ترتیب ارتباط بین زندان و بیرون به بهترین شکل برقرار شده بود. او در این دوران اسامی شکنجهگران اراک را، که بعدها در نشریهٔ مجاهد بهچاپ رسید، به بیرون انتقال داد.
رژیم که تلاش میکرد از محبوبیت قاسم، بهعنوان قهرمان کشتی، برای سرپوش گذاشتن بر جنایتهایش استفاده کند، علاوه بر اینکه گاه به او مرخصی میداد، در سال۶۳ مدت محکومیت او را از ۵سال به ۳سال تغییر داد. اما این خوشخیالی جلادان دیری نپایید و چند روز پس از این حکم، و در شرایطی که تنها کمتر از سه ماه به پایان محکومیت او مانده بود، جریان تماسهای منظم او با هستهٴ مقاومت لو رفت. دژخیمان که فهمیده بودند چه ضربه سختی خوردهاند، او را بهزیر وحشیانهترین شکنجهها بردند و چهار ماه بهطور شبانهروزی از هیچ رذیلتی علیه او فروگذار نکردند.
پس از این دوران، قاسم بهشدت ضعیف شده بود. اما با همین جسم ضعیف، وقتی دوباره بهبند بازگشت، چنان روحیهیی داشت که گویی نهتنها شکنجههای دژخیمان او را از پای درنیآورده، بلکه فعالتر از گذشته، وارد میدان شده است: باز هم سرود، ورزش، خلاقیت و مقاومت.
قاسم چند روز بعد بهعنوان یکی از مسئولان تشکیلات زندان مورد محاکمه قرار گرفت و به ۱۰سال زندان محکوم شد. رئیس زندان قبل از این محاکمهٔ او گفته بود:
«فکر نکنید که شما میمانید تا خلق با دستهگل بیاید سراغتان». قاسم جواب داده بود: «ما حاضریم هر وقت خلق با دستهگل آمد، ما را جزء شهدا ببیند».
سرانجام قاسم قهرمان در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در مرداد۶۷به جوخهٔ تیرباران سپرده شد.
خاطرات
به گفته یکی از مجاهدانی که مدتی با او هم بند بود و با هم از زندان سپاه اراک به زیرزمین زندان دادستانی منتقل شده بودند، در آنجا با سخنرانی یک شکنجهگر معروف بهنام عطاری مواجه میشوند که زندانیان را تهدید میکرد که حق هیچگونه سؤال و اعتراضی ندارند والا به حساب همه خواهند رسید. اما قاسم بیاعتنا به این هارت و پورتها و تهدیدها، همان شب با برخوردش تعادل دژخیمان را برهم زده و نسبت به اینکه به زندانیان جدید پتو داده نشده، اعتراض میکند. پاسداران در واکنش و برای زهرچشم گرفتن همهٔ نفرات را در آن شبهای سرد اراک به بیرون از زندان برده و با شلاق و مشت و لگد بهجانشان میافتند.
به این ترتیب، از همان آغاز، قاسم به مزدوران اعلان جنگ داد. از آن پس ورزش و خواندن سرودهای سازمان با جدیت بیشتری دنبال میشد.
یکی از رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی که در زندان مدتی با مجاهد شهید قاسم بستانکی هم بند بوده، دربارهٔ ویژگیهای برجسته و رویکردهای دلاورانه او مینویسد: «چندشب پیش موقعی که وضو میگرفتم و برای نماز مغرب و عشا آماده میشدم، یاد شب ۲مهر سال۶۰ افتادم. آنشب در حالی که تنها دو سهساعت از دستگیریم میگذشت، موقع نماز در زندان اراک، چشمم بهچشم قاسم افتاد. او را از زمان دبیرستان میشناختم و بعدها شنیدم که او هوادار مجاهدین است. از دیدن او در آنجا خیلی نگران شدم. چون میترسیدم بهخاطر محبوبیتی که داشت، دژخیمان بیشاز دیگران روی او فشار بیاورند تا او را وادار بهتسلیم کنند. چندساعت او را زیرنظر گرفتم تا از وضعیتش مطلع شوم. در همین چندساعت نهتنها دیگر موردی برای نگرانی نداشتم، بلکه از او آموزشهایی گرفتم که هنوز که هنوز است خودم را مدیون او میدانم. آنچه در همهٔ موضعگیریها، برخوردها و عواطف و حرفهایش بارز بود ویژگیهای یک مجاهد تمامعیار بود. هوشیار، سرزنده و پرشور. لحظات و امکانات را برای مقابله با دشمن شکار میکرد. در همان چندروزی که در زندان سپاه بودیم، قاسم از راههای مختلف بهجمعآوری اطلاعات از پاسداران میپرداخت و آنرا دراختیار زندانیان مجاهد میگذاشت تا در بازجوییها و ارتباط با بیرون از زندان از آنها استفاده کنند. او در این زمینه، با انطباقی پویا با شرایط، نقش خود را بهخوبی ایفا میکرد.
همین مجاهد همبند شهید قاسم خاطره دیگری از وی را که مربوط به دیماه سال۶۰ در زندان است اینطور نقل میکند: جمعه شب ۱۸دیماه ۶۰ را هرگز از یاد نمیبرم. در آن شب قاسم در حال آموزش دادن به زندانیان بود که پاسداران وارد زیرزمین شدند. نام هفت تن را خواندند که مجاهدین شهید مسعود شیشهبران و امیر واعظی که در حال تمرین کشتی بودند، جزء آنها بودند. جلادان از آنان خواستند تا وسایلشان را جمع کنند. آن شب این ۷مجاهد بههمراه ۸تن دیگر از مجاهدین که در زندان سپاه مستقر بودند، بهجوخهٔ تیرباران سپرده شدند.
قاسم از شدت خشم به خود میپیچید و آرام نمیگرفت. لحظههای سختی را میگذراند. اما میبایست از پس این ابتلا برمیآمد، همین کار را نیز کرد. ساعتی بعد، بار دیگر قاسم را با همان لبخند همیشگی اما مصمم و استوار دیدیم. او بار دیگر پیمان جانفشانی با خدا و خلق برای آزادی مردم را تجدید کرده بود.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org