زندگینامه شهید
مجاهد شهید ابوالحسن (مجید) عبداللهی لاکلایه در ۳۰آبان سال۱۳۴۵ در منطقهٔ دارآباد شمیرانِ تهران در خانواده متوسط بدنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در منطقهٔ نارمک ادامه داد.
او به همراه برادر بزرگترش امیر در جریان انقلاب ضدسلطنتی فعال بود و با مطالعهٔ کتابهای صمد بهرنگی و همچنین زندگینامههای شهدای انقلاب با امر مبارزه در راه آزادی آشنا شدند. آنها در جریان انقلاب از طریق داییشان مجاهد شهید «سعید قیدی» مجاهدین خلق را شناختند و به صفوف میلیشیای مجاهد خلق پیوستند.
این دو برادر مجاهد تا سرفصل سی خرداد ۶۰ در ارتباط با قسمت دانش آموزی سازمان فعالیت میکردند و در جریان حمله مزدوران رژیم خمینی به مراسم سازمان و مراکز تبلیغاتی میلیشاهای مجاهد خلق در خیابانها قاطعانه علیه آنها ایستادگی میکردند.
مجید پس از ۳۰خرداد سال۶۰ ارتباط با سازمان را ادامه داد و با همراهی امیر و احمد عباسی در سال۶۳ هستهٔ مقاومتی را تشکیل دادند، و فعالیتهایشان را از طریق ارتباط تلفنی با سازمان دنبال کردند.
اما پس از دستگیری مجاهد شهید «احمد عباسی» در فروردین سال۶۴ مجبور به ترک خانواده شدند و به مشهد رفتند، در ۱۶مرداد ۶۴ آخرین شبی که قرار بود فردای آن روز به منطقه اعزام شوند در مشهد دستگیر و راهی اوین شدند.
آنها چند ماه در بند آسایشگاه معروف به انفرادی زیر بازجویی و شکنجه، بهخصوص شکنجههای روحی قرار داشتند. بازجوها به مجید گفته بودند که میخواهیم از شما دو برادر یکی را بکشیم و یکی را برای مادرتان نگهداریم.
در اولین محاکمهٔ نمایشی به این دو برادر مجاهد حکم اعدام داده شد، اما نتیجهٔ دومین بیدادگاه که شش ماه بعد برگزار شد «حبس ابد معلّق» برای آنها بود حکمی که هر لحظه فرد را بین مرگ و زندگی بلاتکلیف نگه میدارد.
مجید از زندانیان مقاوم و سرموضع بود که بیش از نیمی از دوران اسارتش را در سلولهای انفرادی بهسر برد و مدتی هم در بند سالن ۳ و سالن ۵ و ۶ اوین بود. اما در نهایت او را به بند ابدیها پیشِ برادرش امیر برده بودند.
به گفته همرزمانش در چهره مجید قهرمان دریایی از صداقت موج میزد، و همیشه از سازمان با عشق خاصی حرف میزد، وی در مقابل دژخیمان زندان شجاع و بیهراس بود اما در برابر همرزمانش افتاده و پراحساس بود.
او همواره تلاش داشت تا صفا و گرمای محبتش را نثار همرزمانش کند، و از آنجایی که صدایی غرا و دلنشین داشت همواره سعی میکرد برنامههای جمعی ترتیب بدهد و در این برنامهها سرودهای سازمان و یا ترانههای انگیزاننده را بخواند.
دژخیمان خمینی در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در مرداد سال۶۷ امیر برادر بزرگترش را چند روزی زودتر از او به اتاق هیأت مرگ برده و او را اعدام کرده بودند، آنها پس از شهادت امیر تلاش داشتند روحیه مقاوم مجید را درهم بشکنند و به گمان واهی بتوانند او را به پای مصاحبه و ندامت بکشانند، به این دلیل او را ۵بار به بیدادگاه هیأت مرگ بردند، اما او هر بار قاطعانه از سازمان دفاع کرد و تن به ندامت از مواضع سازمان و همکاری با رژیم نداد.
در آخرین بار اعضای هیأت مرگ به او گفته بودند برادرت امیر را کشتیم تو میخواهی چکارکنی؟ مجید سرو قامت و استوار پاسخ داده بود «من هم راه او را میروم». سرانجام در اواخر مرداد سال۶۷ مجید هم با نام و هویت مجاهد خلق بر طناب دار بوسه زد و به برادر شهیدش امیر و سایر سرو قامتان قتلعام شده به جاودان پیوست.
مجاهد شهید ابوالحسن (مجید) عبداللهی لاکلایه در ۳۰آبان سال۱۳۴۵ در منطقهٔ دارآباد شمیرانِ تهران در خانواده متوسط بدنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در منطقهٔ نارمک ادامه داد.
او به همراه برادر بزرگترش امیر در جریان انقلاب ضدسلطنتی فعال بود و با مطالعهٔ کتابهای صمد بهرنگی و همچنین زندگینامههای شهدای انقلاب با امر مبارزه در راه آزادی آشنا شدند. آنها در جریان انقلاب از طریق داییشان مجاهد شهید «سعید قیدی» مجاهدین خلق را شناختند و به صفوف میلیشیای مجاهد خلق پیوستند.
این دو برادر مجاهد تا سرفصل سی خرداد ۶۰ در ارتباط با قسمت دانش آموزی سازمان فعالیت میکردند و در جریان حمله مزدوران رژیم خمینی به مراسم سازمان و مراکز تبلیغاتی میلیشاهای مجاهد خلق در خیابانها قاطعانه علیه آنها ایستادگی میکردند.
مجید پس از ۳۰خرداد سال۶۰ ارتباط با سازمان را ادامه داد و با همراهی امیر و احمد عباسی در سال۶۳ هستهٔ مقاومتی را تشکیل دادند، و فعالیتهایشان را از طریق ارتباط تلفنی با سازمان دنبال کردند.
اما پس از دستگیری مجاهد شهید «احمد عباسی» در فروردین سال۶۴ مجبور به ترک خانواده شدند و به مشهد رفتند، در ۱۶مرداد ۶۴ آخرین شبی که قرار بود فردای آن روز به منطقه اعزام شوند در مشهد دستگیر و راهی اوین شدند.
آنها چند ماه در بند آسایشگاه معروف به انفرادی زیر بازجویی و شکنجه، بهخصوص شکنجههای روحی قرار داشتند. بازجوها به مجید گفته بودند که میخواهیم از شما دو برادر یکی را بکشیم و یکی را برای مادرتان نگهداریم.
در اولین محاکمهٔ نمایشی به این دو برادر مجاهد حکم اعدام داده شد، اما نتیجهٔ دومین بیدادگاه که شش ماه بعد برگزار شد «حبس ابد معلّق» برای آنها بود حکمی که هر لحظه فرد را بین مرگ و زندگی بلاتکلیف نگه میدارد.
مجید از زندانیان مقاوم و سرموضع بود که بیش از نیمی از دوران اسارتش را در سلولهای انفرادی بهسر برد و مدتی هم در بند سالن ۳ و سالن ۵ و ۶ اوین بود. اما در نهایت او را به بند ابدیها پیشِ برادرش امیر برده بودند.
به گفته همرزمانش در چهره مجید قهرمان دریایی از صداقت موج میزد، و همیشه از سازمان با عشق خاصی حرف میزد، وی در مقابل دژخیمان زندان شجاع و بیهراس بود اما در برابر همرزمانش افتاده و پراحساس بود.
او همواره تلاش داشت تا صفا و گرمای محبتش را نثار همرزمانش کند، و از آنجایی که صدایی غرا و دلنشین داشت همواره سعی میکرد برنامههای جمعی ترتیب بدهد و در این برنامهها سرودهای سازمان و یا ترانههای انگیزاننده را بخواند.
دژخیمان خمینی در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در مرداد سال۶۷ امیر برادر بزرگترش را چند روزی زودتر از او به اتاق هیأت مرگ برده و او را اعدام کرده بودند، آنها پس از شهادت امیر تلاش داشتند روحیه مقاوم مجید را درهم بشکنند و به گمان واهی بتوانند او را به پای مصاحبه و ندامت بکشانند، به این دلیل او را ۵بار به بیدادگاه هیأت مرگ بردند، اما او هر بار قاطعانه از سازمان دفاع کرد و تن به ندامت از مواضع سازمان و همکاری با رژیم نداد.
در آخرین بار اعضای هیأت مرگ به او گفته بودند برادرت امیر را کشتیم تو میخواهی چکارکنی؟ مجید سرو قامت و استوار پاسخ داده بود «من هم راه او را میروم». سرانجام در اواخر مرداد سال۶۷ مجید هم با نام و هویت مجاهد خلق بر طناب دار بوسه زد و به برادر شهیدش امیر و سایر سرو قامتان قتلعام شده به جاودان پیوست.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
ابوالحسن عبداللهی
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org