زندگینامه شهید
نسترن عظیمی، در سال ۱۳۶۶در تهران و در خانوادهیی متوسط و سیاسی بهدنیا آمد. وی پس از سپری کردن دوره ابتدایی و متوسطه، تحصیلاتش را در رشته کامپیوتر در دانشگاه تهران دنبال کرد و در کنار آن به فعالیتهای هنری از جمله نقاشی که بسیار علاقهمند بود، پرداخت.
وی مانند بسیاری از جوانان پرشور میهن، با مشاهده واقعیات جامعه و ظلم و ستم رژیم منحوس آخوندی، در دانشگاه وارد مبارزات دانشجویی شد و به یکی از فعالان این مبارزات تبدیل گردید و از هر فرصتی برای ابراز خشم و انزجارش نسبت به رژیم استفاده میکرد.
در سال ۱۳۸۵ از طریق یکی از بستگان مجاهدش، با سازمان مجاهدین آشنا شد. پس از آن با کنجکاوی تمام تلاش کرد که با سازمان و آرمانهای آن از هر طریقی که میتواند بیشازپیش آشنا شود. در مسیر این شناخت، تصمیم گرفت که برای دیدار یکی از بستگان مجاهدش، به قرارگاه اشرف، سفری داشته باشد.
نسترن پس از این دیدار، در بازگشت به ایران، دستگیر شد. در حالیکه دیگر دنیایش عوض شده بود و آنچه در اشرف دیده بود، تا اعماق وجودش رسوخ کرده بود.
در حالیکه سال دوم کامپیوتر را در دانشگاه تهران میگذراند، به جرم شرکت در مراسم خانوادههای شهیدان و هواداران مقاومت در خاوران، در ۴تیر ۱۳۸۶ دستگیر و حدود یکماه در اوین زیر فشار و بازجویی قرار داشت.
نسترن مدتی را در بند ۲۰۹ بهسر برد، اما زندان ارادهٔ او را برای ادامهٔ مبارزه، جزمتر کرد.
پس از آزادی از زندان، آنهم با وثیقه سنگین، دیگر ماندن تحت حاکمیت ننگین آخوندها و مشاهدهٔ دردهای مردم، بدون اینکه بتواند کاری برای آنها بکند، برایش تحملناپذیر بود. او انتخابش را کرده بود، فکر ادامهٔ تحصیل، وثیقه سنگین و تهدید دستگیری مجدد در مسیر، عواملی نبودند که کمترین خللی در ارادهٔ او برای رسیدن به جایی که برایش بیتاب بود، ایجاد کند. او در روز ۱۸ اردیبهشت ۸۷، خود را به اشرف و مجاهدانش رساند.
نسترن در همین رابطه نوشته است: «در این پروسه به این رسیدم که هیچ کسی اتفاقی اشرفی نشده است. اشرف هم در خاک خلاصه نمیشود که ساده بتوان آن را بهدست آورد. برای اشرفی ماندن باید (قیمت) داد…».
سرانجام آزمایش بزرگ، فرا رسید و در سحرگاه خونین جمعه۱۹ فروردین ۱۳۹۰، در حالیکه در آخرین لحظات زندگی پرافتخارش، از خاک اشرف در برابر هجوم مزدوران مالکی که به دستور قاسم سلیمانی جلاد انجام گرفت، دفاع میکرد، مورد اصابت گلوله مزدوران خامنهای - مالکی قرار گرفت و بهشهادت رسید و جانش را فدیه آزادی زنان، جوانان و مردمی کرد که بسیار به آنان عشق میورزید و برای آنان برخاسته بود.
همرزمانش که نسترن را در صحنههای نفسگیر ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸ در برابر هجوم به اشرف دیده بودند، چنین گواهی دادهاند:
«روز ۶مرداد، روز حمله به اشرف در مرداد۸۸، نسترن در صف اول بود و در مقابل مزدوران، مهاجم میجنگید»
اما اینبار در ۱۹فروردین ۱۳۹۰، نسترن، نسترن دیگری بود. آخر او خود نوشته بود:
«من مجاهد خلق اشرفی با اشراف کامل به شرایط در سال قیام و خیزش، متعهد میشوم که در راستای تحقق آرمانم، گام بردارم و حاضرم برای تحقق آن بهایش را بپردازم. این منم مجاهد خلق که فریاد سر میدهم هیهات منا الذله، با عزمی راسختر از قبل در پیوند با شهیدان راه آزادی»
و اینچنین بود که نسترن در حماسهٔ فروغ اشرف در حالیکه تنها ۲۴بهار را تجربه کرده بود، با عزمی جزم و ارادهای خللناپذیر در برابر دشمنان ایستاد و به عهد و سوگندش برای رهایی مردم ایران از فاشیسم مذهبی وفا کرد.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید