زندگینامه شهید
صبا هفتبرادران در سال ۱۳۶۱ در تهران بهدنیا آمد. یکسال اول عمر را همراه با مادرش در تاریکی و سختی و محدودیتهای زندان گذراند. او همچنین، سالها از دیدار پدر مجاهدش که در زندان خمینی ملعون بهسر میبرد، محروم بود. دژخیمان خمینی، شیرخشک کودکان شیرخواره را، ابزار شکنجهٔ صبا کرده بودند. از همین رو ماهها غذای صبا در دوران شیرخوارگی، روزی چند جرعه آب قند بود.
پنجساله بود که بهدلیل فشارها و تهدیدها و تعقیبهای مأموران جنایتکار رژیم، همراه خانواده از کشور خارج شد.
بخشی از کودکی را در مدرسه مجاهدین در اشرف یک، گذراند و با شروع جنگ خلیج، و بمبارانهای سنگین، در حالیکه بیش از ۸ سال نداشت، برای ادامه زندگی و تحصیل به آلمان فرستاده شد.
اخبار ایران و آنچه که بر جوانان وطنش میگذشت، لحظهیی صبا را رها نمیکرد و سرانجام در سال۷۷ با درخواست و اصرار خودش، همه امکانات و زندگی آرام و امن خویش در اروپا را ترک گفت و راهی ارتش آزادیبخش ملی ایران در عراق گردید.
صبا هنگام پیوستن به ارتش آزادیبخش نوشت: «در کمال آگاهی و اختیار اعلام میکنم که داوطلب پیوستن به صفوف ارتش آزادیبخش ملی ایران و نبرد علیه رژیم ضدبشری خمینی، برای آزادی مردم و میهن اسیرمان هستم. انتخاب کردم و آمدم. دیدم نمیشود، در آلمان من بهترین امکانات زندگی و تحصیلی را داشته باشم، اما هر روز از ایران خبرهای تکاندهنده در مورد زنان و کودکان بشنوم، بهخاطر آنها آمدم و بهخاطر برادر مسعود و خواهر مریم».
جدیت و پشتکار صبا در آموزشپذیری و انجام مسئولیتهای محوله، چشمگیر بود. احساس مسئولیت فوقالعاده او نسبت به مسائل پیرامونش، همرزمانش را تحت تأثیر قرار میداد.
وی از اینکه توانسته از همه چیز خود بگذرد و لباس رزم و شرف را به تن کند، افتخار میکرد و از حضورش در قرارگاه ارتش آزادیبخش ملی ایران، لذت میبرد.
جنگ و بمباران، خلع سلاح، انواع مصاحبهها و فشارها و دو سال محاصره جنایتکارانهٔ اشرف، نه تنها هیچگاه او را از تلاش و نبرد برای آرمانش، بازنداشت، بلکه هر روز سرشارتر و استوارتر از قبل، در همه صحنههای رزم و نبرد با مشکلات و تضادها و انجام مسئولیتهای سنگین، حاضر و آماده بود.
این همه را در عواطف سرشارش نسبت به خواهر مریم و برادر مسعود، در نامههایش بهخوبی میتوان لمس نمود، آنگاه که در شهریور ۱۳۸۹ خطاب به برادر مسعود نوشته بود: «شما هر بار از مکالمه خودتون با خدا میگویید، از شما چه پنهان من هم با خدا مکالمهای داشتم که میگفت، آیا تنها، بیکس و بیپناه نبودی؟ من تو را هدایت کردم. آیا فکر میکردی روزی نام مقدس مجاهد خلق را داشته باشی، آیا تو را در بهترین و پاکترین شهر جهان نگذاشتم؟ در سختترین شرایط آیا قدمت را استوار نکردم؟ آیا رحمت خاص خودم یعنی مریم را بهت ندادم؟ آیا شورای رهبری و سرداری چون مژگان را بهت ندادم؟ آیا سلطان نصیر و جمع یاریکننده مجاهدین در کنار تو نبود؟ آیا بهترین رهبری که دنیا تا بهحال به خودش دیده را بهت ندادم؟ بله، اینهم مختصری از ایثار لطف و عنایت خدا برای من بود. منهم جواب میدهم که چرا، چرا، چرا، همه اینها را دادی، من هم تا قیامت دنبالش میدوم. هیچکس هم نمیتواند او را از من بگیرد... . من هم دوست دارم مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم و تا آخر عمرم با شما باشم روی من مثل خواهر مریم حساب کنید. همچون خودش تعهد میدهم».
آخرین فراز باشکوه و جاودان زندگی این مجاهد قهرمان، مقابله با هجوم وحشیانه نیروهای مالکی به فرمان سلیمانی جلاد، به اشرف، در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ بود. این شیر زن مجاهد در این رویارویی هدف تیر مزدوران رژیم آخوندی قرار گرفت و بهشدت مجروح شد. در شرایطی که بهدلیل خونریزی شدید برای وی نایی نمانده بود، تمام شرف انقلابی و غیرت مجاهدیاش را با بیان جملهای تاریخی، خطاب به رژیم پلید ولایت فقیه و مزدورانش، اینچنین بیان کرد: «تا آخرش ایستادهایم، تا آخرش میایستیم».
سرانجام صبا، در اوج پاکبازی و در قامت سمبلی از پایداری زن انقلابی مجاهد خلق، در سحرگاه روز ۲۱ فروردین جان به جان آفرین تسلیم کرد و بهشهادت رسید.
پنجساله بود که بهدلیل فشارها و تهدیدها و تعقیبهای مأموران جنایتکار رژیم، همراه خانواده از کشور خارج شد.
بخشی از کودکی را در مدرسه مجاهدین در اشرف یک، گذراند و با شروع جنگ خلیج، و بمبارانهای سنگین، در حالیکه بیش از ۸ سال نداشت، برای ادامه زندگی و تحصیل به آلمان فرستاده شد.
اخبار ایران و آنچه که بر جوانان وطنش میگذشت، لحظهیی صبا را رها نمیکرد و سرانجام در سال۷۷ با درخواست و اصرار خودش، همه امکانات و زندگی آرام و امن خویش در اروپا را ترک گفت و راهی ارتش آزادیبخش ملی ایران در عراق گردید.
صبا هنگام پیوستن به ارتش آزادیبخش نوشت: «در کمال آگاهی و اختیار اعلام میکنم که داوطلب پیوستن به صفوف ارتش آزادیبخش ملی ایران و نبرد علیه رژیم ضدبشری خمینی، برای آزادی مردم و میهن اسیرمان هستم. انتخاب کردم و آمدم. دیدم نمیشود، در آلمان من بهترین امکانات زندگی و تحصیلی را داشته باشم، اما هر روز از ایران خبرهای تکاندهنده در مورد زنان و کودکان بشنوم، بهخاطر آنها آمدم و بهخاطر برادر مسعود و خواهر مریم».
جدیت و پشتکار صبا در آموزشپذیری و انجام مسئولیتهای محوله، چشمگیر بود. احساس مسئولیت فوقالعاده او نسبت به مسائل پیرامونش، همرزمانش را تحت تأثیر قرار میداد.
وی از اینکه توانسته از همه چیز خود بگذرد و لباس رزم و شرف را به تن کند، افتخار میکرد و از حضورش در قرارگاه ارتش آزادیبخش ملی ایران، لذت میبرد.
جنگ و بمباران، خلع سلاح، انواع مصاحبهها و فشارها و دو سال محاصره جنایتکارانهٔ اشرف، نه تنها هیچگاه او را از تلاش و نبرد برای آرمانش، بازنداشت، بلکه هر روز سرشارتر و استوارتر از قبل، در همه صحنههای رزم و نبرد با مشکلات و تضادها و انجام مسئولیتهای سنگین، حاضر و آماده بود.
این همه را در عواطف سرشارش نسبت به خواهر مریم و برادر مسعود، در نامههایش بهخوبی میتوان لمس نمود، آنگاه که در شهریور ۱۳۸۹ خطاب به برادر مسعود نوشته بود: «شما هر بار از مکالمه خودتون با خدا میگویید، از شما چه پنهان من هم با خدا مکالمهای داشتم که میگفت، آیا تنها، بیکس و بیپناه نبودی؟ من تو را هدایت کردم. آیا فکر میکردی روزی نام مقدس مجاهد خلق را داشته باشی، آیا تو را در بهترین و پاکترین شهر جهان نگذاشتم؟ در سختترین شرایط آیا قدمت را استوار نکردم؟ آیا رحمت خاص خودم یعنی مریم را بهت ندادم؟ آیا شورای رهبری و سرداری چون مژگان را بهت ندادم؟ آیا سلطان نصیر و جمع یاریکننده مجاهدین در کنار تو نبود؟ آیا بهترین رهبری که دنیا تا بهحال به خودش دیده را بهت ندادم؟ بله، اینهم مختصری از ایثار لطف و عنایت خدا برای من بود. منهم جواب میدهم که چرا، چرا، چرا، همه اینها را دادی، من هم تا قیامت دنبالش میدوم. هیچکس هم نمیتواند او را از من بگیرد... . من هم دوست دارم مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم و تا آخر عمرم با شما باشم روی من مثل خواهر مریم حساب کنید. همچون خودش تعهد میدهم».
آخرین فراز باشکوه و جاودان زندگی این مجاهد قهرمان، مقابله با هجوم وحشیانه نیروهای مالکی به فرمان سلیمانی جلاد، به اشرف، در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ بود. این شیر زن مجاهد در این رویارویی هدف تیر مزدوران رژیم آخوندی قرار گرفت و بهشدت مجروح شد. در شرایطی که بهدلیل خونریزی شدید برای وی نایی نمانده بود، تمام شرف انقلابی و غیرت مجاهدیاش را با بیان جملهای تاریخی، خطاب به رژیم پلید ولایت فقیه و مزدورانش، اینچنین بیان کرد: «تا آخرش ایستادهایم، تا آخرش میایستیم».
سرانجام صبا، در اوج پاکبازی و در قامت سمبلی از پایداری زن انقلابی مجاهد خلق، در سحرگاه روز ۲۱ فروردین جان به جان آفرین تسلیم کرد و بهشهادت رسید.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید