زندگینامه شهید
مسعود حاجیلویی مبتکر در سال ۱۳۹۰ در شهر همدان به دنیا آمد. وی خیلی کوچک بود که پدرش بهجرم هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر شد و چنین بود که مسعود از کودکی محکوم به این بود که پدر را پشت میلههای زندان ببنید.
پدر وی زمانی که از زندان آزاد شد از شغلی که در شهربانی داشت اخراج شد و مسعود طعم تلخ زندگی را نیز تجربه کرد، بهخصوص که مجبور شد، همزمان با تحصیل، برای کمک به تأمین معاش خانواده با سن کم، به کار روی بیاورد. او دوران ابتدایی را در شهرهای همدان و کرج و راهنمایی و دبیرستان را در همدان گذراند و با اینکه مدتی هم وارد دوره پیش دانشگاهی برای ورود به دانشگاه بو علی همدان شد، اما پس از گرفتن دیپلم در رشته علوم انسانی، بهناگزیر برای تأمین هزینهٔ خانواده، بهکار تمام وقتی روی آورد.
سال ۱۳۷۹ نقطهعطف در زندگی مسعود بود، هنگامیکه اولین بار با دیدن سیمای آزادی احساس کرد گمشده خود را یافته است. فرزند کار و فقر و رنج، اینک امید به آیندهای روشن و سرشار از آزادی و برابری را یافته بود و انگیزههایش برای کار و تلاش در مسیر رهایی خلق و میهن، هر روز بیشتر از پیش صیقل میخورد.
از آن بهبعد، مسعود بهدنبال وصل ارتباط با سازمان بود.
بار اول با یکی از بستگانش طرح پیوستن به صفوف ارتش آزادی را برنامهریزی کرد، اما موفق به حل تضادهای آن نشد.
طرح بعدی او، اقدام به خروج از کشور از طریق یکی دیگر از بستگانشان بود، اما این طرح نیز لو رفت و او توسط وزارت بدنام اطلاعات احضار و مورد تهدید قرار گرفت. اما او تصمیم به وصل داشت و هیچ مانعی نمیتوانست در عزم راسخ او برای رسیدن به هدف مقدسش، خللی ایجاد کند.
سرانجام تلاشهای او در سال۱۳۸۴، به نتیجه رسید و در روز ششم بهمن همانسال به صفوف مجاهدین در اشرف پیوست و آرزویش محقق شد.
مسعود پس از تحقق این آرزو نوشت: «بعد از خارج شدن از ایران و بودن در جمع مجاهدین تنها یک آرزو دارم، اینکه روزی برسد که ایران و مردم رنجدیدهٔ آن آزاد شده باشند. روزی که بچههای معصوم ایران مجبور نباشند برای تهیه یک لقمه نان، دستفروشی و کار کنند. روزی که پدران از تهیه نکردن نیازمندیهای فرزندان شرمنده نباشند. روز یکه زنان و دختران مجبور نباشند برای تأمین زندگی رو به فساد و هزار بدبختی بیاورند».
وی پس از ورود به اشرف، در زمینههای مختلف ایدئولوژیک و سیاسی و نظامی آموزشها را با موفقیت فرا گرفت و وارد انجام مسئولیتهای محوله شد.
وی در برابر حمله وحشیانه مزدوران مالکی – خامنهای در ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ به اشرف، در صفوف همرزمان مجاهدش، جانانه به دفاع از اشرف برخاست.
مسعود در تاریخ ۲۰ شهریورماه ۱۳۸۹ سوگند عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران را ادا کرد و طی نامهیی با عنوان تجدید کلان تعهد ۱۳۸۹خطاب به رهبر مقاومت و فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران، برادر مجاهد مسعود رجوی نوشت: «... . آرزو دارم روزی برسد که ایران و مردم رنج دیده آن آزاد شده باشند، ایمان دارم چنین روزی برآورده نمیشود مگر تحت رهبری برادر مسعود و خواهر مریم و با این امید است که سختی راه مبارزه برایم آسان میشود و میتوانم از همه چیز گذشته و خود را فدیه این مسیر کنم...»
سرانجام مسعود این رزمآور دلاور مجاهد خلق، در پیکاری نابرابر با مزدوران وحشی مالکی – خامنهای، در برابر هجوم وحشیانه آنها به اشرف در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، جانانه از شهر شرف دفاع کرد تا آن که مورد اصابت تیر شقاوتپیشگان قرار گرفت و بهشهادت رسید و به خیل عظیم شهدای مجاهد خلق پیوست.
او همچنان که خودش در ۲۵ اسفند ۱۳۸۹ یعنی کمتر از یکماه قبل از شهادتش نوشته بود: «... کوهها بجنبند و هر بلا و توطئهیی که رژیم میخواهد بکند، من محکم و استوار در اطاعت و فرمانبری از رهبریم مسعود رجوی هستم»، به پیمان خود وفا کرد.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید