-
زندگینامه شهید
متولد ۱۳۵۱ـ تهران
شعلهور از شور و حماسه
مجاهد قهرمان شهید حسن جباری در سال 1351 در تهران و در یک خانوادهٴ هوادار مجاهدین به دنیا آمد. پدر حسن به جرم هواداری از مجاهدین، توسط ساواک شاه دستگیر شد و دو سال را در زندان گذراند. به این ترتیب حسن از همان کودکی با مبارزه و مسائل و مشکلات آن مانند زندان و شکنجه آشنا شد و دردها و رنجها، کما اینکه شیرینیهای مبارزه را بهخوبی لمس کرد.
او به علت زندانی بودن پدر، همراه با مادر و دیگر اعضای خانوادهاش به قزوین، که زادگاه پدر و مادرش بود، مهاجرت کرد و در همین شهر به مدرسه و سپس به دانشگاه رفت.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مبارزات پدر و خانوادهٴ جباری، با دیکتاتوری جدید که این بار با عبا و عمامه و ریش و نعلین به جنگ آزادی و کشتن آزادیخواهان آمده بود، ادامه یافت و خاطرات حمله و هجوم پاسداران به خانه و دستگیری پدر و ضرب و شتم اعضای خانواده در ذهن حساس حسن ثبت گردید و او از همان کودکی با کینه نسبت به رژیم ضدبشری آخوندی و عشق به مجاهدین بزرگ شد و رشد کرد.
حسن در مسیر رشد دانش و آگاهیاش، نسبت به شرایط محنتبار جامعه، عشق و ایمانش نسبت به آرمان مجاهدین، بهعنوان تنها ضامن پیروزی مردم ایران و استقرار آزادی و دموکراسی هر چه بیشتر عمق پیدا کرد و بیش از پیش به این حقیقت ایمان آورد که تنها چارهٴ این همه تاریکی و ستم که در اطرافش میدید، پیوستن به مجاهدین و ارتش آزادیبخش است. حسن که به قول خودش عطشناک رفتن به اشرف و به دست گرفتن سلاح مجاهدت بود. بیاعتنا به همهٴ تهدیدها و فشارهای مستمر اطلاعات آخوندی بر خانوادهاش، مصممانه و عاشقوار همهٴ موانع را از پیش پا برداشت و به مجاهدین و اشرف پیوست.
حسن با عشقی سوزان که از آگاهی عمیق او نسبت به جایگاه اشرف و ارتش آزادیبخش سرچشمه میگرفت، با درک انقلاب ایدئولوژیک و عبور از آن، تمام وجودش، تشنهٴ فدا و ایثار برای رهایی خلقش شده بود و در این مسیر پیوسته اعلام آمادگی میکرد. از جمله در نامهیی به خواهر مریم به تاریخ ۱۹بهمن ۹۰، نوشته بود:
«خواهر مریم!… اگر بخواهم در یک جمله بگویم، میایستیم و میجنگیم و چشمم به زمین است نه در هوا، به اشرف و انقلاب و مریم، همین مرا بس با آنها باشم، شرف دارم، بیآن هیچ چیز نیستم و پشیزی نمیارزم. خواهر مریم متعهد میشوم که همچون شهیدان 19بهمن 60 تا 19فروردین 90، برایت مجاهدی باشم که انقلاب شما را اثبات کنم و با لباس مجاهدی در خاک پای شما و در رکاب برار یا مجاهد شهید شوم و یا مجاهد بمیرم و یا همچون سردار موسی و خواهر اشرف در خاوران آرام بگیرم».
حسن با همین عشق و ایمان، مصرانه خواست که در زمرهٴ کسانی باشد که قرار بود برای حفظ و نگهداری اشرف، در اشرف بمانند. خودش در نقشه مسیری که در مرداد ۹۲ نوشته، چنین میگوید:
«… به فرموده مولایم علی (ع) از جایم تکان نخواهم خورد و از آرمانم که همانا آرمان آزادی یک خلق در زنجیر و اسیر است کوتاه نخواهم آمد و هرگز به دشمن پشت نخواهم کرد، سینه به سینه و سپر به سپر با همین تن بیسپر همچون شهدای 6 و7مرداد و 19فروردین در خاک پاک اشرف و شهدای مظلوم زندان لیبرتی در 22بهمن و 25خرداد میجنگم… و همین برایم افتخار و سعادت است».
مجاهد قهرمان شهید حسن جباری با شوری تمام به مسعود رجوی عشق میورزید زیرا او را پرچمدار آزادی مردم ایران میدانست. نوشته شورانگیزش درباره مسعود گواه این عشق است:
«ای یادت آرامش جان، در هر زمان و هر مکان
نمیدانم در کدامین فراسوی تاریخ بار دیگر ترا در میان این همه آشوب خواهم دید و باز خواهم یافت. ولی میدانم در تکاپوی این جهان امیدی هست و ایمانی که من را هر دم به تو، ای کعبهٴ دلها، نزدیک و امیدوار میکند و من فقط به این امید زندهام که ترا باز یابم، هر چند که ندیدمت، ای نایافته، در وجود این دیار نامردیها و نامردمیها، فقط صدای توست که من را زنده نگهمیدارد…».
از حسن جباری قهرمان، فرزند دختری به جا مانده که هنگامی که عزم پیوستن به ارتش آزادیبخش کرد و خانه و کاشانه را ترک گفت، شیرخوارهای ۱۰ماهه بود و اکنون باید حدود ۱۲سال داشته باشد. یکی از همرزمان حسن در نوشتهای خطاب به دختر او، بازگشت حسن از سفر سرخش را در قالب شعری چنین بشارت داده است:
”روزی که بازوان بلورین صبحدم،
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت.
روزی که گونه و لب یاران همنبرد،
رنگ نشاط و خندهٴ گمگشته بازیافت.
من نیز باز خواهم گردید آن زمان“
آری، حسن در روز پیروزی محتوم خلق باز خواهد گشت.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید