زندگینامه شهید
مجاهد شهید نجف بنی مهدی در سال۱۳۳۰ در شهرکرد متولد شد. او پس از تحصیلات پایه وارد دانشگاه شد و در رشته راه و ساختمان تحصیل کرد و در در این رشته فارغالتحصیل شد.
وی پس از سرنگونی نظام ستمشاهی بهعنوان کاندیدای مجاهدین در شهرکرد بود. او در سالهای بعد از انقلاب ضدسلطنتی، با عشق به آیندهای تابناک قدم در راه مبارزه برای احقاق حقوق خلقش گذاشت. فرزند دلاور مردم شهرکرد که از کودکی طعم فقر و درد را چشیده بود، پس از قدم گذاشتن در راه مجاهدین در انجام مسئولیتهایش پیگیر بود و عشقی وافر به مردم و آرمانهای مجاهدین داشت و سرشار از گذشت و ایثار در راه مردمش بود.
او در جایی گفته بود «ما مسئولیت سنگینی بر دوش داریم. حال که از چنین اعتمادی از سوی خلق برخورداریم چیزی جز مسئولیت بیشتر به ما اضافه نمیکند و امیدوارم بتوانیم دِین خود را نسبت به مردم ادا کنیم».
نجف و همسرش گیتی نیکبخت در تیرماه سال۶۰ در اصفهان دستگیر شدند. مزدوران خمینی که کینه زیادی از او به دل داشتند، او رو زیر شکنجههای وحشیانه بردند. بنحویکه از شدت جراحتها او را با پتو جابهجا میکردند، اما او با تحمل شکنجههای مختلف اسطوره مقاومت در زیر شکنجه بود.
بازجویش گفته بود: «نجف منافقی است که میخواد شهید مجاهد خلق شود، و ما هم او را به خواستهاش میرسانیم».
یکی از همبندیهایش نقل کرده است: «نیمههای مرداد۶۰ نجف را برای شکنجه بردند، صداهای شکنجه را میشنیدم که بیش از چهار نفر با لوله آهنی و کابل او را بیامان میزدند. سرانجام ساعت ۷شب نجف زیر شکنجه بهشهادت رسید. رادیو رژیم هم روز ۱۷مرداد۶۰ اعلام کرد: «نجف بنی مهدی در سپاه اصفهان خودکشی کرده است».
این ادعای رژیم دروغی بیش نبود و هیچ خریداری نداشت، زیرا همه میدانستند که نجف را زیر شکنجه بهشهادت رساندند.
پیکر شهید توسط سپاه و بدون اطلاع خانوادهاش به خاک سپرده شد، پس از مدتی تلاش و پیگیری، خانواده وی موفق به گرفتن آدرس محل مزار وی شدند.
وقتی پاسداران جنایتکار شهرکرد پدر نجف را بر سر مزار بردند، جنایتکاران وقیحانه پدر را تهدید کردند که از گفتن محل قبر به سایرین خودداری کرده و وی را از هر گونه مراسمی منع کردند.
خاطرات
یکی از همرزمان او نقل کرده است: «یکبار که برای بازجویی میرفتم صدای یک نفر را شنیدم که فریاد میزد آی دکتر! از زیر چشمبند نگاه کردم و دیدم برادری را به فاصله نیم متر از زمین به پلههای آهنی که پاسدارها برای نگهبانی از آن بالا میرفتند، آویزان کرده بودند. از پاهایش خون میچکید و دستهایش که با زنجیر بسته شده بود زخمی و خونچکان بود، سر و صورتش نیز پر از خون بود. پاسداری او را وحشیانه میزد و میگفت: «جریان شهرکرد را بگو!» اما او جواب میداد: «اطلاعی ندارم».
شکنجهگر با غیظ میگفت: «اگر اطلاعی نداری چطور کاندید شهرکرد شدی؟!» و باز او با شهامت جواب میداد: «میتوانید من را بکشید، ولی نمیتوانید حرفی از من بشنوید».
او را یک ساعت وحشیانه شکنجه کردند تا اینکه از هوش رفت... شب او را به سلول ما آوردند. هیچ جای سالم در بدن نداشت. نیمهشب بود او را به سلول آوردند و ما او را نیمه نشسته روی زانوهایش به دیوار تکیه دادیم. لباسهایش را عوض کردم و به زحمت به او کمی آب دادم، از آنجا با او آشنا شدم. اسمش نجف بنی مهدی بود.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org