728 x 90

با یاد مجاهد شهید یدالله آبهشت

مجاهد شهید یدالله آبهشت
مجاهد شهید یدالله آبهشت

محل تولد: -
شغل: دانشجو
سن: 26
تحصیلات: -
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 16-7-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


روز۴مرداد سال ۶۰ در حالی‌که یدالله مشغول تخلیه‌‌‌‌یکی ازپایگاههای مجاهدین بود، توسط مزدوران سپاه محاصره و دستگیر شد. بعداز انتقال به‌سپاه به‌شدت مورد شکنجه قرار گرفت. طی ۴روز اول تا زمانی‌که او را به‌نزد ما در بند عمومی آوردند، بر اثر ضربات شلاق از پشت گردن تا پاشنه‌‌‌‌پایش به‌شدت سیاه شده بود و سر و صورتش آسیب دیده و زیر هر دوچشمش به‌شدت کبود شده و دهان و بینی‌اش خون آلود ولباسش هم پاره پاره و خونین بود. توان راه رفتن نداشت، دودستی و با کمک گرفتن از دیوار راه می‌رفت. در خود بند که زندانیان هیچ امکانی در اختیار نداشتند معمولاً مجاهد شهید فرشید نوروزی روزانه دوبار جراحتهای او را با روغن زیتون ـ تنها چیزی که در بند یافت می‌شد ـ به‌آرامی ماساژ می‌داد. پس از یک هفته دوباره او را زیر شکنجه بردند و پس از ۴ هفته به‌بند برگرداندند. این‌بار دیگر به‌شدت ضعیف و رنجور شده بود. یدالله دوماه بین ما بود و طی این دوماه ۴بار برای به‌اصطلاح محاکمه برده شد. هربار محاکمه‌اش کمتر از ۵دقیقه طول می‌کشید و هربار با او حرف یک چیز بیشتر نبود که چنان‌چه همکاری نکنی حکم تو اعدام است. حضور او در بند برای همه پیام‌آور نظم و انظباط بود. او با راه‌اندازی تشکیلات داخل بند به‌اوضاع آن‌جا سر و سامان داده و به‌صورت فردی و جمعی به‌آموزش سایر زندانیان پرداخت. روحیه‌‌‌‌رزمنده‌‌‌‌او که همیشه با سایر زندانیان گشاده‌رویی می‌کرد، الگوی ما در زندان شده بود. هر لحظه به‌کاری مشغول بود و هیچ ثانیه‌یی را از دست نمی‌داد هرچه از آموزشهای قرآن و نهج‌البلاغه می‌دانست، به‌بچه‌ها منتقل می‌کرد. روز ۱۵ مهر ۶۰ یدالله را برای محاکمه بردند وقتی برگشت بچه‌ها دورش جمع شده بودند و نتیجه‌‌‌‌دادگاه را پرسیدند. او در حالی‌که می‌خندید گفت: هیچ اعدام! ناگهان سکوت غالب شد اما یدالله می‌خندید و سایرین در حالی‌که اشک از چشمانشان سرازیر شده بود مات و مبهوت دور او را گرفته بودند. در میان اشک زندانیانی که در لحظات پایانی زندگی یکی از بهترین‌یاران خود او را می‌بوسیدند و یدالله با چهره‌یی خندان می‌گفت: مبادا گریه کنید که دژخیم خوشحال شود. و بلندگوی بند مدام یدالله را صدا می‌زد تا برای اعدام ببرند. سرانجام دیده بوسی بچه‌ها با یدالله به‌پایان رسید و او به‌هنگام خارج شدن از بند گفت: وقتی خبر تیرباران مرا شنیدید حتماً شیرینی پخش کنید و یا اولین شیرینی‌را به‌یاد من بخورید و درحالی‌که دستهایش را بالای سرش به‌هم گره کرده بود فریاد زد «بچه‌ها ما پیروزیم» و خدا حافظی کرد و رفت. و همان شب به‌همراه تعداد دیگری از زندانیان سیاسی به‌جوخه‌‌‌‌تیرباران سپرده شد. حالا دخترش که به‌رزمندگان آزادی در اشرف پیوسته است می‌گوید: پیکر پدرم را در قسمت انتهایی قبرستان تازه آباد که محل شهدای مجاهدین و گورهای دسته جمعی مجاهدین است، دفن کرده‌اند به‌نحوی که هیچ آثاری از آن معلوم نبود و تا سالها هیچ کس از خانواده ما محل دقیق مزارش را نمی‌دانست. پس از پیگیریهای فراوان محل د‌فن او را پیدا کردیم و سنگ گذاشتیم ولی دژخیمان هربارسنگ مزار او را با تبر می‌شکستند زیرا که از پیکر بی‌جان یک مجاهد خلق هم وحشت دارند.

 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

 

خاطرات


خاطره ای از یک مجاهد همرزمش

درست دوماهی نیم بعد از سی خرداد آقا یدالله دستگیر شد آن موقع من در زندان سپاه پاسداران در نقاط مختلف همچون باشگاه افسران زیر زمین کنار دادستانی وهمان دادگاه ضد انقلاب وبندهای ۱و۲و۳ کنار دادستانی وزندان نیروی دریائی منتقل میشدم.

آقا یدالله را همه وهمه زندانیان فرقی هم نمیکرد مجاهد است یا غیر مجاهد، همه زندانیان مقاوم وسر موضع او را میشناختند از آنجا که مسئول بود واز آنجا که بسیار محترم وافتاده بود از بس که منش مجاهدی داست واحترام دیگران را داشت ، از بس به دیگران کمک میکرد وبسیاری از اتهامات دیگران را بعهده گرفته بود مورد احترام همگان بود منهم که الان میگویم آقا یدالله بهمین دلیل است همه به او با احترام آقا یدالله میگفتند.
او در فاصله ۲ماه تماما بین شکنجه گاه های دادستانی وزیر زمین وباشگاه افسران وزندان نیروی دریائی وبندهای ۱و۲و۳وانفرادی های مخوف ، در حال بازجوئی پس دادن وشکنجه شدن بود او بشدت وزن کم کرده بود وبسیار بسیار ضعیف شده بود اوهمان مدت کوتاه که بین زندانها وشکنجه گاه ها در حال تردد بود دست به باز سازی تشکیلات مجاهدین زد، بسیاری از رد ها را پاک کرد بسیاری از نفرات جوان وناشناخته یا کم شناخته شده را از زیر تیغ جلادان به بیرون فرستاد.
یدالله آبهشت بدلیل اینکه مسئول تدارکات ستاد رشت بود وبدلیل اینکه بعدا مسئولیت های  تشکیلاتی داشت دارای اطلاعات زیادی بود.
اما تمامی اطلاعاتش سالم ودست نخورده باقی مانده بود.
یک بار که او را در راهرو باشگاه دیدم در حالی که بسختی راه میرفت در فاصله کوتاهی که منتظر بودیم  سفارشات لازم را بمن کرد بعدا از هم سلولی هایش فهمیدم که او را با اتو سوزانده بودند .
پاسدار جنایتکار محمود قلی پور فرمانده سپاه پاسداران و سرکرده عملیاتی علیه مجاهدین در جنگلهای گیلان  کینه زیادی به این فرمانده دلیر یدالله آبهشت داشت پاسدار قلی پور شخصا بارها او را شکنجه وبازجوئی نموده بود .
از چند نفر شنیدم که عبدالحسن کریمی دادستان جنایتکار گیلان وعلی انصاری  هم از او کینه ها بدل داشتند خصوصا گفته میشود که مستمر او را شکنجه ودر عرض کمتر از ۲ماه   ۴بار او را محاکمه کردند.

بسیار قابل توجه هست که هر سه این جنایتکاران در همین دنیا بهای جنایتهایشان  را پس دادند وبهلاکت رسیدند
این سه جنایتکار از آقا یدالله همکاری میخواستند واو همیشه آنها را تحقیر میکرد وفریاد هیهات منا الذله سر میداد .
یک بار که در آخرین مرحله حکم اعدام به او داده بودند وخودش وبچه های سر موضع ومجاهدان زیادی مقاومت کرده بودند در حضور بسیاری فریاد زد:
"بچه ها ما پیروز شدیم وخمینی وپاسداران را شکست دادیم ما با این مقاومتمان به تعهدمان رسیدم."
پاسداران دیگری که در دستگیری وشکنجه او دست داشتند فلاح دادیار پاسدار احمد کرگانی که در نیروی دریائی کار میکرد(میگویند این پاسدار از بس در کردستان کشتاروجنایت کرده بود توسط پیش مرگان کرد بهلاکت رسید) ، پاسدار قلی پور وپاسدار وارسته همچنین پاسدار اسماعیل پور را میتوان نام برد.
آری آقا یدالله راست گفته بود مجاهدین پیروز شدند واین روزها حرفهایش با جنبش دادخواهی وجایگاه والا وبالائی که در تعادل سیاسی ودر میان خلق قهرمانمان بدست آوردند محسوس است ودر این گردهمائی پاریس ویلپنت واقبال روز افزون جوانان ایران هم  دیدیم وکاملا حس میشود که دشمن از این شکست چه سوزوگدازی میکند آری خون پاک این مجاهدان تشت رسوائی خمینی را با جنبش دادخواهی و...از بام عام به زمین انداختند.
نبرد البته تا سرنگونی ملایان وپاسداران ودژخیمان ادامه دارد
یاد مجاهد قهرمان فرمانده دلیر یدالله آبهشت که خون پاکش را فدیه راه آزادی نمود گرامی وراه سرخش پر رهرو باد

 

 

خاطره ای از یک مجاهد دیگر

در سال ۱۳۶۰ یکبار به ستاد لاهیجان رفته بودم . در اتاقی که من بعنوان رابط شهرها وارد میشدم و ملات میگذاشتم و برمیداشتم وارد شدم دیدم ۳ نفر در آن اتاق هستند .

خواستم خارج شوم که برادری من را صدا زد و آنطور که گوئی مرا چندین سال است میشناسد در آغوش کشید و بی مقدمه گفت پس امروز ما توی راه مهمان شما هستیم.

حمید که برادر دیگری بود گفت ما از توراهی ها و پذیرایی های شما در مسیر زیاد شنیده ام مهدی (اسم مستعار یدالله آبهشت در آن پایگاه) و منهم حمید هستم که با شما می آییم ستاد رشت

با مهدی (یدالله ) و حمید وارد مسیر لاهیجان به رشت شدیم . آناه درست میگفتند و من هم به قولم عمل کردم و آنها را به نهاری که تا امروز بهتر و خاطره انگیزتر از آن نداشتم دعوت کردم . (مهدی همان یدالله آبهشت بود که برای ماموریت به رشت میرفت )

برخورد گرم و صمیمی و بی آلایشی که او داشت در همان اتاق ستاد لاهیجان خیلی من را جذب خود کرده بود . از او سوال کردم شما از کجا و از کی من را میشناختید . با تعجب گفت : از کی؟ وقتی هر دو مجاهدیم همه چیزمان با هم است مثل هم از یک ارزشهایی پیروی و دفاع میکنیم و علیه ارتجاع سینه سپر کردیم . مگه نیاز به شناخت قبلی است . تو برادر مجاهد من هستی همین کافی است . همین همه چیزه مگه نه ؟

منهم که همینطور به موهایش که تکان میخورد و بالا پایین میرفت نگاه میکردم و به ابروهای پرپشتش که وقتی با احساس صحبت میکرد میرفت که چشمهایش را بپوشاند خیره شده بودم ، کمی بعد به خودم آمدم و سریع گفتم بله برادر مهدی . او هم معطل نکرد و گفت درود بر شما

در طول مسیر یدالله مستمر از بچه های میلیشیا ( او فرمانده میلیشیا در شهر رشت بود ) و از کارها و فعالیتهای آنها صحبت میکرد . فقط حرف نمیزد کیف میکرد. وقتی که از سازمان ، از میلیشیا و از کارها و فداکاری ها و غیره میگفت ، با وجودش صحبت میکرد .

دلم میخواست در حالی که رانندگی میکردم برگردم و به چهره اش که مستمر آمیخته با لبخند بود نگاه کنم ولی امکان نداشت .

از من برایش گفته بودند و او احترام خاصی میگذاشت به خاطر همین وقتی راجع به من میگفت تمام تلاشم که سعی میکردم اینقدر از کارهای ما مثبت نگوید بی فایده بود . دست چپش را روی دوشم گذاشت و گفت اگر ما با سازمان نبودیم همان بودیم که بودیم . این همه خوبی ها مال سازمانه و نگرانش نباش

یدالله آبهشت یکی از مسئولین مجاهدین بود که بعدها در ستاد رشت مشغول به کار شد و در نبرد با ارتجاع مهیب و هار خمینی و پاسداران به عهد خود با خدا و خلق وفا نمود و به شهادت رسید . فرمانده دلیر گیلان در سال ۱۳۶۰ تیرباران شد و حسرت یک کلام و یک آه را بر دل خمینی جلاد ضد بشر و دژخیمانش گذاشت. او نادیده باور داشت که ما پیروزیم و به همبندانش در شب اعدام گفت ” بچه ها ما پیروزیم و به عهدش با خدا و خلق وفا کرد.

 

 

تصاویر یادگاری


 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/8f95ff56-0250-4b84-829c-798855431135"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات