زندگینامه شهید
مجاهد شهید حسن بصیر فخاری در سال۱۳۳۵ در ساوه و در خانوادهای محروم و زحمتکش بهدنیا آمد. او از هفت سالگی مجبور بود برای تأمین مخارج تحصیلش در کورهپزخانهها کار کند.
او در این باره نوشته است: «حدود ۱۲سال کارگری کردم، از هفت سالگی در تعطیلات تابستان شروع کردم. سر کوره کار میکردم و ابتدا ماهی چهارو نیم تومان میگرفتم. بعد از آن همیشه سهماه تعطیلی را کارگری میکردم و خرج لباسم را در میآوردم… در آن مدت آنقدر برای تحصیل و تهیه و نداشتن قلم و کاغذ گریهکردم، آنقدر برای تأمین معاش خود از خدا مرگ خواستم، آنقدر اشک پدر و مادرم را بهعلت فقر و نداری در حدقهٔ چشمانشان دیدم و آنقدر بهعلت نداشتن دفتر و کاغذ از معلم کتک خوردم…ولی از اینکه تا بهحال در کنار خلق محروم و ستمدیده خود بودم افتخار میکنم و سرم را بالا میگیرم».
بعد از گرفتن مدرک فوقدیپلم، حسن شغل معلمی را برگزید و برای خدمت به مردم محروم روستاها عازم شد.
وی در سال۱۳۵۸ هوادار مجاهدین شد که بعداً در این رابطه نوشت: «سال ۵۸ من هوادار سازمان مجاهدین شدم. ایکاش زودتر از این هوادار میشدم. چون ایدئولوژی مجاهدین یعنی درمان همهٔ دردهای خلق محروم ایران… مدت سه سال معلم راهنمایی بودم و برای بچههای روستای نورآباد آشتیان، نشریهٔ گودنشین و کتابهای داستان صمد بهرنگی را میبردم و عجیب به اینکار علاقه داشتم. همیشه از طرف آموزش و پرورش تهدید میشدم که چرا بچهها را منحرف میکنی؟! ولی من هیچگاه گوشم بدهکار این مسائل نبود. میگفتند حقوقت را قطع میکنیم. میگفتم بکنید! پخش اعلامیه و شعارنویسی میکردم. جلوی بازار ساوه نشریه میفروختم و از مردم برای سازمان کمکمالی جمع میکردم».
حسن در ۳۱خرداد سال۶۰ به جرم هواداری از مجاهدین و شرکت در تظاهرات دستگیر شد، او حدود ۴سال در زندانهای قم، شهربانی و سپاه ِساوه و قزلحصار بهسر برد.
حسن پس از ۶ماه از دستگیری به زندان قزلحصار منتقل شد و در زندان قزلحصار جزو زندانیان مقاوم بود، و همواره جزو اولین نفراتی بود که برای شکنجههایی از قبیل بیخوابیهای طولانی، قفس و قبر رفت.
داوود رحمانی جنایتکار رئیس قزلحصار او را ۱۳ شبانه روز بهحالت سرپا ایستادن یا خواباندن در قبر بیخوابی داد، و هر وقت که تکان میخورد دژخیمان او را میزدند در حالی که زمستان بود و هوا خیلی سرد بود.
بعد از قزلحصار حسن به زندان ساوه منتقل و پس از مدتی به زندان ساحلی قم و در این زندانها نیز همواره مورد اذیت و آزار شکنجهگران خمینی بود.
روز ۲۰ آذر۶۳ حسن در حالیکه دو سال از حکمش گذشته بود، بهخاطر تلاشهای بیوقفهٔ پدر و مادرش از زندان آزاد شد. البته بعد از آزادی تا مدتها زیرنظر سپاه بود و از کشور ممنوعالخروج بود.
سرانجام در اواخر دیماه ۶۴ به سازمان وصل شد و در این رابطه نوشت «و خدا میداند که از شدت خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم. اصلاً مدتی بود خوابم نمیبرد. مسئولیتم در آن دوران وصل بچههایی بود که قطع شده بودند و ارتباطم بهصورت تلفنی و پیام رادیویی بود»
حسن برای رسیدن به ارتش آزادی ۶۰ساعت کوهپیمایی کرده و خودش را به پایگاههای مجاهدین رساند.
وی بلافاصله درخواست شرکت برای نبرد علیه رژیم خمینی را کرد و در تقاضانامهاش نوشت: «به این نتیجه و ایمان رسیدهام که باید بهپاس تمام خونهای بهناحق ریختهٔ شهدای گرانقدر خلق به پای آزادی و استقلال میهن ستمزدهمان و اسارت دو نظام شاه و خمینی خائن و جلاد، تنها حسینگونه و با توانی صدچندان میتوان سینه دشمنان خلق را برای رهایی خلق و میهن نشانه رفت و یکی بعد از دیگری سدکنندگان راه رهایی را از پیش پای برداشت».
حسن پس از پیوستن به ارتش آزادیبخش و فراگرفتن آموزشهای لازم خود را برای شرکت در عملیات آماده کرد، و سرانجام در جریان یکی از عملیات ارتش در منطقه پیرانشهر در روز ۱آذر ۱۳۶۶ بهشهادت رسید.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org