728 x 90

با یاد مجاهد شهید زهرا بیژن‌یار

مجاهد شهید زهرا بیژن‌یار
مجاهد شهید زهرا بیژن‌یار

محل تولد: -
شغل:
سن: 28
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

زندگینامه شهید


«بدون پیوند با مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش هیچ کار دیگری مشروعیت ندارد».

مجاهد قهرمان زهرا بیژن یار در سال۱۳۳۹ در تهران متولد شد. او تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد. ۱۸ساله بود که مبارزه سیاسی و زندگی انقلابی خود را با پیوستن به سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز کرد. در سال۶۰ دستگیر شد. و فراز پرافتخار دیگری از زندگی مبارزاتی خود را در زندان و مقاومت حماسی‌اش در برابر دژخیمان آغاز کرد.

یکی از زندانیان سیاسی که طی سالهای ۶۰تا ۶۷با این شیرزن قهرمان در زندان بوده نوشته است «زهرا در شمار کسانی بود که طی ۷سال اسارت پرونده‌اش باز بود و در سراسر این ۷سال هر لحظه احتمال اعدام او وجود داشت. بازجوها به‌دنبال بهانه‌یی بودند تا بتوانند اعدامش را توجیه کنند.

زهرا همه هدایایی را که برایش به زندان می‌فرستادند. بین سایر بچه‌ها تقسیم می‌کرد و چیزی برای خودش نگه نمی‌داشت. آموزش‌پذیری او شگفت‌آور بود و همیشه به‌دنبال این بود که از هر کدام از بچه‌ها چیزی یاد بگیرد. روحیه بسیار بالایی داشت. در سال... ‌هنگامی که تشکیلات زندان قزل‌حصار برای دشمن مشخص شد. زهرا را هم به واحد مسکونی قزل‌حصار بردند.

در این دوران و به‌طور دائم زیر شکنجه و بازجوییهای طولانی قرار داشت، اما هرگز تسلیم نشد و سرخم نکرد. در مرداد ۶۷، هنگامی که قتل‌عام آغاز شد، من همراه زهرا به سلولهای انفرادی منتقل شدم. باهم در یک سلول بودیم. به‌رغم آن شرایط سخت و چشم‌اندازی که وجود داشت در روحیه زهرا هیچ‌چیز تغییر نکرده بود. در سلول به من زبان آلمانی یاد می‌داد. بعداْ توانست از طریقی یک قرآن کوچک را به داخل سلول بیاورد. از آن به بعد هر روز باهم قرآن می‌خواندیم و حفظ می‌کردیم.

شوخیهایش، به‌خصوص وقتی که در آن روزهای سیاه و سخت در داخل سلول ادای آخوندها و هیأت سه نفره «کمیسیون مرگ» را در می‌آورد و بیدادگاه خمینی را مسخره می‌کرد. هرگز فراموشم نمی‌شوند. در روزهای آخر همه ترانه‌هایی را که بلد بود می‌خواند.

همرزم دیگرش نوشته است: «تمام فکر و تلاش زهرا و توصیه‌اش به هر کس که در معرض آزاد شدن قرار داشت این بود که در اولین فرصت خود را به ارتش آزادیبخش برساند. زهرا به‌صراحت می‌گفت پهنه اصلی مبارزه آن‌جاست و «بدون پیوند با مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش هیچ کار دیگری مشروعیت ندارد».

زهرا در نامه‌یی از زندان نوشته است:

«... ولی باید واقع‌بین بود به صحیفه و نهج پناه می‌برم. چه مناجات عمیقی. چگونه به‌هستی، انسان‌ها و خودشان می‌نگرند. این را فهمیدم که ظالمان تاریخ از زمان آدم و حوا تا به امروز حتی اگر اعضای بدن مسلمانی را قطعه‌قطعه کنند، حیات را تا زمانی‌که در ایمان به‌خدا ثابت باشند از آنها نمی‌گیرند بلکه زندگی را زمانی از ما خواهند گرفت که ما دین و قلب خودمان را به آنها بفروشیم و این رمز مقاومت و ایثار همه مسلمانان در گوشه و کنار این جهان می‌باشد..».

زهرا در همین نامه اضافه می‌کند: « برایم از خداوند بخواه که به من یقین و باوری دهد که هیچ خواست خودم را به خواست او برنگزینم».

در یکی دیگر از نامه‌های این مجاهد قهرمان می‌خوانیم: «ایام ، ایام بهار است و نوروز رسالتش را که زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای آدمیان و در آمیختنش با روح شاد و جانبخش طبیعت می‌باشد با قدرت انجام می‌دهد. در کلاس درس طبیعت بار دیگر با او پیمان وفا می‌بندیم و امانت عشق را به ودیعه می‌گیریم که هرگز نمیریم».

یکی از همزنجیران زهرا می‌گوید: زهرا هیچوقت لبخند از لبش نمیرفت، از کسایی بود که وقتی نتونستن زیر شکنجه ازش حرفی بکشند و مقاومتش رو بشکونند، به واحدهای مسکونی بردنشون، حتماً که راجع به واحدهای مسکونی و جنایاتی که اونجا انجام دادند و بلاهایی که بر سر زندانیان می‌آوردند زیاد شنیدی و حتماً هم شنیدی که محدود نفراتی بودند که از اونهمه فشار و شکنجه سالم برگشتند، زهرا یکی از همونها بود، مثل مهین و شکر و سهیلا... او نهم سرسخت و سربلند برگشت. : هر وقت از بیرون زندان برایش لباس و هدیه‌ای میرسید، بلافاصله بین افرادی که ملاقات نداشتند، یا خانواده‌های اونها بضاعت تهیه نیازهای اونها رو نداشت و خلاصه هر کس که نیازمند بود، تقسیم می‌کرد. همیشه نقش فعالی در حرکات جمعی بند داشت که بالاخره به تنبیه و انفرادی ختم می‌شد. بر اثر شکنجه‌های شدید، بینایی‌اش دچار مشکل شده بود و آثار و علائم شکنجه‌ها به طرز دلخراشی بر پاها و سایر اندامش مانده بود.

وقتی لاجوردی آن جنایت بزرگ واحد مسکونی را شروع کرد، زهرا رو هم جزو اولین نفرات صدا کردند و از بند بردند، ابتدا خیلی سعی کردند مقاومتش را بشکنند و برای دشمن خیلی پیروزی بود اگر میتونست اونو مجبور به مصاحبه یا همکاری بکنه ولی جواب زهرا به قاتلان همرزمانش و به جانیانی که بر گرده هم میهنانش تازیانه فقر و سرکوب و جنگ رو می‌زدند در یک‌کلام ”نه“ بود.

با فراز دیگری از یکی از نامه‌های زهرای قهرمان به این یادنامه پایان‌ناپذیر تا همین جا بسنده می‌کنیم:

«این بهار رو هم با خاطرات خوب و بد گذشته به‌سر می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که همراه با دگرگونی در طبیعت توفیق تغییر و تحول درونی را نیز به من بدهد تا از کاروان پرشور و عظمت طبیعت و قهرمانانمان عقب نمانیم که شنیدن حتی ذره‌ای از ایثارگریهایشان روحم را آتش می‌زند».

 

-وصیت نامه مجاهد شهید زهرا بیژن یار

-وصیت نامه مجاهد شهید زهرا بیژن یار

 

خاطرات


یکی از همزنجیران زهرا می‌گوید: چندین روز پیاپی زهرا رو می‌بردند و خودش از جنایتکاری به نام موسی کاظمی با نام مستعار ”زمانی“ نام می‌برد که خیلی اصرار داره که حتماً باید زهرا اعدام بشه، هر کس حدسی می‌زد، ناهید می‌گفت حتماً چون آثار شکنجه‌های زیاد بر بدنش دارد، مهشید می‌گفت نه برای این‌که نتونستند اون رو در واحدهای مسکونی شکست بدهند و حالا دیگه سند زنده و گویایی برای افشای اون همه جنایت و قساوت می‌خواهند به هر قیمت اون رو اعدام کنند ولی تو این وسط من با نظر پروین موافق بودم که می‌گفت، همه اینها به جای خود، ولی ”زمانی“ و بقیه جنایتکارها زهرا رو خوب شناختند و فهمیدند که این سر پرشور و این روح شیدا اگه روزی از میله‌های زندون رد بشه، یکراست خودش رو به بچه‌های ارتش میرسونه و اونوقت...

------------------

یکی از زندانیان سیاسی که طی سالهای‌۶۰ تا ۶۷ با مجاهد شهید زهرا بیژن‌یار در زندان بوده، نوشته است «زهرا در شمار کسانی بود که طی۷سال اسارت پرونده‌اش باز بود، و در سراسر این ۷سال هر ‌لحظه احتمال اعدام او وجود داشت.

بازجوها به‌دنبال بهانه‌یی بودند تا بتوانند اعدامش را توجیه کنند، زهرا همهٔ هدایایی را که برایش به‌زندان می‌فرستادند بین سایر بچه‌ها تقسیم می‌کرد و چیزی برای خودش نگه‌نمی‌داشت.

آموزش‌پذیری او شگفت‌آور و همیشه به‌دنبال این بود که از هر‌کدام از بچه‌ها چیزی یاد بگیرد، و روحیهٔ بسیار بالایی داشت.

در سال‌۶۱ هنگامی که تشکیلات زندان قزل‌حصار برای دشمن مشخص شد، زهرا را هم به ‌واحد مسکونی قزل‌حصار بردند.

در این دوران به‌طور دائم زیر شکنجه و بازجوییهای طولانی قرار داشت، اما هرگز تسلیم نشد و سرخم نکرد.

در مرداد۶۷ هنگامی که قتل‌عام آغاز شد، من همراه زهرا به سلولهای انفرادی منتقل شدم و با هم در یک‌سلول بودیم.

به‌رغم آن شرایط سخت و چشم‌اندازی که وجود داشت، در روحیهٔ زهرا هیچ‌چیز تغییر نکرده بود و در سلول به من زبان آلمانی یاد می‌داد.

بعداً توانست از طریقی یک‌قرآن کوچک را به‌ داخل سلول بیاورد، از آن پس هر‌روز با هم قرآن می‌خواندیم و حفظ می‌کردیم.

شوخیهایش به‌خصوص وقتی که در آن روزهای سیاه و سخت در داخل سلول ادای آخوندها و هیأت سه‌نفره «کمیسیون مرگ» را درمی‌آورد، و بیدادگاه خمینی را مسخره می‌کرد هرگز فراموشم نمی‌شوند، او در روزهای آخر همهٔ ترانه‌هایی را که بلد بود می‌خواند».

----------------------

همرزم دیگرش نوشته است: «تمام فکر و تلاش زهرا و توصیه‌اش به‌هرکس که در معرض آزاد شدن قرار داشت، این بود که در اولین فرصت خود را به ارتش آزادیبخش برساند.

زهرا به‌صراحت می‌گفت پهنهٴ اصلی مبارزه آن‌جاست، بدون پیوند با مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش هیچ کار دیگری مشروعیت ندارد».

 

زهرا در نامه‌یی از زندان نوشته است: «… به‌صحیفه و نهج‌البلاغه پناه می‌برم وه که چه مناجات عمیقی دارند، و چگونه به‌هستی، انسان‌ها و خودشان می‌نگرند.

این را فهمیدم که ظالمان تاریخ از زمان آدم و حوا تا به امروز، حتی اگر اعضای بدن مسلمانی را قطعه‌قطعه کنند، تا زمانی‌که در ایمان به‌خدا ثابت باشند حیات را از آنها نمی‌گیرند.

این رمز مقاومت و ایثار همهٔ مسلمانان در گوشه و کنار این جهان می‌باشد، و زمانی زندگی را از ما خواهند گرفت (ظالمان) که دین و قلب خودمان را به آنها بفروشیم.

برایم از خداوند بخواه که به‌من یقین و باوری دهد که هیچگاه خواست خودم را به‌خواست او برنگزینم».

 

تصاویر یادگاری


 

وصیت نامه مجاهد شهید زهرا بیژن یار

وصیت نامه مجاهد شهید زهرا بیژن یار

 

تصویر مزار شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

 

 


 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f615c114-aa5b-47c9-9627-b1d7ad7d7b3c"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات