زندگینامه شهید
مجاهد شهید مهستی دانشحکمتی در سال۱۳۴۰ در لاهیجان بدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در آن شهر به پایان رساند و برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ دندانپزشکی دانشگاه ملی به تهران رفت.
در دوران قیام ضدسلطنتی مهستی فعالانه شرکت داشت اما مهستی به آرزوی خود رسید، آنجا که با سازمان مجاهدین آشنا شد و مبارزهٔ آگاهگرانه و افشاگرانهٔ خود را در بهعنوان یک میلیشیای مجاهد خلق از سال۵۸، با انجمن دانشجویان دانشکدهاش شروع کرد. مبارزهیی که دو سال و نیم با رنج و فداکاری او و یاران میلیشیایش بطول انجامید اما خمینی بنای کشتن آزادیها را داشت.
بعد از ۳۰خردادسال۶۰ و اعدام گروه گروه از مجاهدین و میلیشیای مجاهد خلق، مهستی که یک میلیشیای مجاهد خلق بود در هفتهٔ اول مردادماه۶۰ در پایگاه محل اقامتش دستگیر شد.
از همان ابتدای دستگیری مزدوران که میدانستند او اطلاعات زیادی دارد، وی را به زیر شدیدترین شکنجهها بردند، اما مهستی قهرمان، جسور و قاطع، ضمن دفاع از سازمان و آرمانهایش هرگز لب رازدارش را باز نکرد و دژخیمان را در برابر ارادهٔ خودش به زانو درآورد.
خواهر مجاهد افسر ساعتچی در خاطرات زندانش از این مجاهد خلق نوشته است: ”۳-۴ روز پس از دستگیریاش او را در راهروی قسمت بازجویی زندان سپاه لاهیجان دیدم. آنقدر او را با کابل و قنداق تفنگ زده بودند که قابل شناسایی نبود و قادر نبود روی دوپایش راه برود و چهار دست و پا راه میرفت.
به او گفتم مهستی! خودت هستی؟ گفت: آره، در اولین فرصت سر پا راه میروم چون این مزدوران از اینگونه راه رفتن من (چهار دست و پا) هم لذت میبرند...
یکی از مزدوران که از مهستی خیلی کلافه شده بود به او میگفت: ”تو به تنهایی چند نگهبان میخواهی!“، در مورد مهستی مزدوران رژیم انواع شکنجهها و... را آزمایش کردند تا شاید ذرهیی بتوانند او را در هم بشکنند، اما هر بار این مزدوران و شکنجهگران و حاکم شرع و دادستان ضدانقلابی بودند که در هم شکسته و مأیوس و... اتاق بازجویی را ترک میکردند.
یکبار که او را برای شکنجه برده بودند وقتی برگشت از لحظاتی که زیر شکنجه داشت برایم اینطوری تعریف کرد: ”هیچ قدرت دفاعی نداشتم، هر عکسالعملی نشان میدادم، دژخیمان بدتر و هیستریکتر واکنش نشان میدادند و حریصتر به من حمله میکردند. با خودم گفتم مهستی مقاومت کن و همه نقشههایشان را در هم بریز!“ و در حالیکه در بیان این حالات اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: ”به هیچ چیز جز هدف و آرمانم و مردمم فکر نمیکردم... از تمام توانام، تمام انگیزهام، تمام عشقم به سازمان، تمام سوگندهایی که با شهیدان داشتم و تمام کینهام به جلادان خمینی و خود خمینی رذل را در خودم جمع کردم و محکم تفی بهصورت قربانی و کریمی جلاد انداختم. . ». و در ادامه با صدایی قاطع و مستحکم رو به این جلادان گفت: ”بیشرفها حیا کنید، آیا فکر میکنید که با این رذالتپیشگیها، ارادهٔ زن مجاهد خلق را میتوانید در هم بشکنید؟ حال میتوانید هر چه رذالتپیشگی دارید، آزمایش کنید!“ بعد هم با صدایی غرا فریاد زد: ”بیچاره شبپرستان، تیغ به کف، هلهله زن با نسل ایمان و با سلالهٔ خورشید چه خواهند کرد».
آذر ماه سال۶۰ بود، تا آن تاریخ همگی ممنوعالملاقات بودیم و فقط یکبار به مهستی بهدلیل فشارهای خانوادهاش ملاقاتی کوتاه داده بودند.
در این ملاقات پدر مهستی ابتدا از وی خواست که کمی در مقابل دژخیمان کوتاه بیاید، مهستی در حالیکه احترام پدرش را نگهداشت رو به وی با قاطعیت گفت: «پدر اگر جان دخترتان برایتان اینقدر عزیز است ولی بدانید که مابهازای چیزی که از من میخواهید، هزاران دختر دیگر را که عزیزترینهای این نسل هستند از دست خواهید داد. از شما این درخواست شایسته نیست، هرگز! و پدر مهستی که صلابت و جسارت دخترش مهستی را دید با احساس غرور گفت این را بدان که به تو افتخار میکنم! و مزدوران وی را با ضربوشتم از پدرش جدا کردند. سرانجام صبح روز ۲۳ آذرماه، از پشت بلندگوی زندان نام مهستی اعلام شد که سکوتی تمام وجود مهستی را فرا گرفت، بهزور خود را به سلول رساند و گفت باید لباس میلیشیاییام را بپوشم. در تمام این احوال رو به بچهها سفارش مقاومت میکرد. وقتی که چندتن از بچهها در هنگام جدایی از او، از اینکه خودشان زنده میماندند، ابراز ناراحتی میکردند، مهستی میگفت: «من سلامهای شما را به حنیف و شهیدان میرسانم و شما هم سلامهای خاص مرا به برادر مسعود برسانید».
آن شب مهستی را به همراه شیرزن مجاهد دیگر بهنام فرحناز حسندخت ۱۸ساله و اهل سیاهکل برای اعدام بردند.
یکی از برادران زندانی که آن زمان در زندان سپاه لاهیجان بود میگفت این دو شیرزن تا هنگام سحر با هم سرودهای سازمان و اشعار انقلابی را با صدای غرا میخواندند و لحظهای این صدا قطع نمیشد. آنقدر این سرود خواندنشان و شعارهایی که میدادند ابهت داشت که تمام بند برادران زندانی تا صبح بیدار بودند و با آنها همراهی میکردند. نزدیک سحر و اذان صبح وقتی آنها را برای اعدام میبردند صدای شعارهایشان قطع نمیشد. آنها مستمر شعار میدادند: ”نصر منالله و فتح قریب. “ ـ ”مرگ بر خمینی“ ـ ”یاران بدرود ـ مقاومت کنید“ ـ ”مرگ ظالمان ظالمان ظالمان ـ سخت و بیامان، بیامان، بیامان“ ـ ”سلام بر آزادی“
یکی از خواهران همبندی مهستی نقل میکند «مهستی خیلی بیسکوییت دوست داشت، صبح روز بعد از ا عدام، یکی از مزدوران رژیم در بند خواهران زندانی را باز کرد و بسته بیسکوییتی را به درون بند پرتاب کرد. بدون آنکه رمز و راز اون را بداند.
بچهها که تازه خواندن سرود قسم و میهن شهیدان را بهمناسبت شهادت این دو شیرزن تمام کرده بودند، بسته بیسکوییت را تا انتها باز کرده و در ته آن یادداشتی را که مهستی با خطی خوش نوشته میبیند. او نوشته بود: ”شیرینی شهادت مهستی و فرحناز، یاران بخورید! نوش جانتان!“ .
برادر مجاهدی بهنقل از یک پزشک نقل کرد: «یکی از پزشکان بیمارستان لاهیجان مستقیماً به من گفت رازی را در سینه دارم که نمیدانم به کی بگویم. مرا تهدید کردهاند که اگر لب باز کنم حکمم اعدام است و بعد ادامه داد ولی این را باید به سازمان مجاهدین برسانم. وی گفت روز بعد از اعدام مهستی و فرحناز، پیکرهای پاک این دو شهید را به پزشکی قانونی بردند که دکتر برای آن جواز دفن صادر کند، وقتی اجساد را معاینه میکند، علاوه بر آثار شکنجههای وحشیانه بر بدنشان، میبیند که جلادان خمینی مهستی و فرحناز را قبل از اعدام مورد تجاوز وحشیانه قرار دادند“ .
درود بر این مجاهدان سرفراز و پایدار.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
خاطرهای از اعدام دو زن مجاهد خلق (مهستی دانش حکمت و فرحناز حسندخت) در زندان لاهیجان
مجاهد خلق اکبر کاظمی از مشاهداتش در شب شهادت این دو خواهر قهرمان نقل میکند:
یکی از شبهای آذرماه ۱۳۶۰ بود و از بیرون بند صدایی را می شنوم که شبیه خواندن قرآن یا سرود است، لحظاتی بعد صدای یک یا دو خواهر به گوش میرسد و در ادامه صدای تعداد زیادی از زنان زندانی، که سرود میخوانند. وقتی دقیق گوش میسپارم، سرود «تزوالجبال ولاتزول» را میشنوم. اگر کوهها بلرزند تو ملرز.
یکی از بچهها از لای شیشه شکستهای به بیرون نگاه میکند تعدادی پاسدار و دو ماشین و دو خواهر را میبیند، بعد همهمه داد و فریاد و سرود که با هم قاطی شده بود، بیشتر میشود. اما نهایتاً این بانگ سرود است که اوج میگیرد، این دو خواهر را از بند خارج میکنند، یکی از آنها شروع به خواندن سرود میکند. نفر دوم نیز با او همراهی میکند. سپس همه زنان زندانی این را تکرار میکنند.
نفرات بند ما، نیز به آنها میپیوندند لحظاتی وصف ناپذیر که انسان در فدا کردن چه قلّههایی را طی نمیکند، شور و ناقوس مقاومت و پایداری، دشمن زبون را به وحشت میاندازد در گوشه حیات زندان، دو پاسدار کلاشینکف به دست آماده هستند. دقایقی بعد چند نفر به آنها اضافه میشود، سر و صدای پاسداران و بدو بدو آنها در بیرون زیاد میشود و دچار هراس میشوند که نکند بچههای بند ما بیرون بریزند. تلاش میکنند که صحنه را هر چه زودتر جمع کنند. ماشینها روشن و خواهران را بهزور سوار ماشین میکنند، بعد صدای سرود مجاهد به گوش میرسد... صدای باز شدن در بزرگ زندان را میشنویم و ماشینها بهسرعت از محوطه حیاط زندان خارج میشوند لحظاتی سکوت است که همه جا را فرا میگیرد.
از فضای عمومی و عجله پاسداران و سرود خواندنها متوجه میشویم که ممکن است دو خواهر را برای اعدام برده باشند، همه بیدارند و کسی به خوابیدن فکر نمیکند.
یکی از بچهها، که صحنه هایِ خروج خواهران زندانی را از سلول انفرادی دیده برایم تعریف میکند: من از سر و صدا و هرج و مرجی که در بیرون سلول و حیاط زندان ایجاد شده بود بیدار مانده بودم از سوراخ محل کلید درِ سلول، بیرون را نگاه میکردم؛ حوالی ساعت ۲.۳۰ بامداد دیدم که در ورودی زندان که در فاصله ۷۰ متری من وتقریباً روبهرویم بود باز شد؛ یک ماشین آمبولانس و یک خودروی سواری پاسدارها که احتمالاً بنز بوده وارد محوطه درونی زندان سپاه شد. ازماشین پشتی؛ فرمانده سپاه و فرمانده عملیات سپاه که مزدوری بهنام عباس تدریسی بود خارج شدند. فرمانده سپاه دژخیمی بهنام احمدی بود. دو پاسدار در آمبولانس را باز کرده و از عقب آن؛ برانکاردی را خارج کردند دیدم که پیکری روی آن قرار دارد که پتویی روی آن انداختند: یک برانکاد دیگر را نیز از آمبولانس بیرون کشیدند و جسد دوم نیز روی برانکاد بود و آنرا به قسمتی بردند که من دیگر دید نداشتم.
اینها پیکر کسانی است که گفتند که اگر کوهها بلرزند ما سر اصول و آرمان خود ایستادهایم و عقبنشینی نمیکنیم این است رسم وفا به پیمان، در مکتب مجاهد خلق.
دو زندانی شهید، مجاهدان خلق مهستی دانش حکمت و فرحناز حسندخت بودند.
دوستم ادامه میدهد: من خواهر فرحناز را میشناختم او هم شهری من و اهل سیاهکل و محصل بود و از خواهران فعال هوادار مجاهدین در سیاهکل بود. مهستی دانش حکمت اهل لاهیجان و دانشجو و از خواهران مسئول شهر لاهیجان بود. به این ترتیب شهر لاهیجان دو زن مجاهد دیگر را نیز تقدیم مبارزه عادلانه مردم ایران با رژیم خونریز خمینی کرد.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید