زندگینامه شهید
مادر همیشه میگفت: «من افتخارمی کنم که در کنار فرزندانم به فعالیت مشغولم».
در مورد شهادت دخترش فاطمه گفت: ”دخترم سعادتمند شد و این آرزوی من بود که فرزندم را در راه خدا و برای نجات مردم از ظلم و اختناق خمینی دجال بدهم ”.
صغری داودی (مادر شایسته) ۵۶ساله از رضاشهر مشهد و یکی از فعالترین مادران هوادار سازمان مجاهدین در این شهر بود. در تمامی مراسمی که چه از طرف سازمان و چه در انجمن زنان در رضاشهر برگزار میشد شرکت فعال داشت. مادر تمام امکانات زندگیاش شامل خانه، تلفن و سایر وسایل خانه را در اختیار سازمان مجاهدین میگذاشت و خودش نیز در تهیه و پختن غذا کمک زیادی میکرد.
منزل مادر دفترکار و از مراکز پخش نشریه و محل نشست بود. مادر با محبتی تمام از فرزندان مجاهدش پذیرایی میکرد.
مادر در توزیع و پخش نشریه مجاهد، ترویج فرهنگ و ارزشهای مجاهدین و توضیح به مردم در خیابان و افشاگری در مورد رژیم ارتجاعی خمینی تلاش بیوقفهای داشت. در نمایشگاههایی که از طرف سازمان در خیابان دانشگاه برگزار میشد در میان برف و باران میایستاد و به بازدیدکنندگان نمایشگاه در مورد رنج و درد مردم ایران و آرمانهای مجاهدین توضیح میداد.
مادر همیشه میگفت: ”من افتخارمی کنم که در کنار فرزندانم به فعالیت مشغولم“ .
وی عشق و علاقهیی بینظیر به سازمان مجاهدین داشت و از هیچ کمکی به فرزندان مجاهدش دریغ نمیکرد.
وی با توجه به کهولت سن و مریضی که داشت هر وقت برای شرکت در جلسات حاضر میشد چون باید مسافت زیادی را طی میکرد. وقتی از راه میرسید تا مدتی از حال میرفت اما بعد از آن با شور و شوقی بینظیر سراپا گوش و مشتاق شنیدن آموزشها بود. علاقه بیحد و حصر او را هنگام شنیدن مطالب و یا تفسیر قرآن در ماه رمضان در جلسات مختلف از او دیده میشد. شیفته تفاسیر قرآن بود و همیشه آرزو میکرد این جلسات در رضاشهر برای مردم برگزار شود.
وی احساس مسئولیت زیادی در رابطه با مسائلی که به وی محول میشد داشت یکی از بچهها که در خانه وی زندگی میکرد شبی از خانه خارج شده بود و مادر اطلاع نداشت. مادر آن شب همه محلهایی که حدس میزد را با پای پیاده رفته و چک کرده بود وقتی وی را در خانه دیگری یافت بود ساعت ۳ نیمهشب بود. از اینکه او را سالم دیده بود بسیار ابراز خوشحالی کرده و خیالش راحت شد.
در فاز نظامی مادر نیز در رساندن امکانات به بچهها کمککارشان بود. بعد از بهشهادت رسیدن برخی از بچههایی که میشناخت در تدفین و سایر مراسم آنها شرکت فعالی داشت و در صحنه بود.
یکی از فرزندان مجاهدش بهنام فاطمه که کارمند هواپیمایی بود بهدست دژخیمان خمینی ضدبشر اعدام شد مادر نه تنها روحیه خود را از دست نداد بلکه پرشورتر به عزم و ایمان و کینه انقلابیاش افزوده شد. مادر میگفت:
”دخترم سعادتمند شد و این آرزوی من بود که فرزندم را در راه خدا و برای نجات مردم از ظلم و اختناق خمینی دجال بدهم ”.
صبح جمعه هر هفته، مادر قبل از همه به مزار شهیدان میرفت و روی تمامی مزارها گل میگذاشت و آنجا را گل باران میکرد و با روحیه دادن به مادران شهدا و اسراء و افشاگری علیه جنایات خمینی و رژیم روبه زوال او جوّ فعالی در خانواده شهدا بهوجود آورده بود. وی آن چنان با شور و نشاط از شهدای سازمان و اهداف آنها سخن میگفت و با آنچنان کینه انقلابی از دشمن سخن میگفت که گویی با شهادت هر یک از بچهها خود یکبار شهید میشود و در خشم انقلابی مردم، مرگ محتوم رژیم جنایتکار خمینی را مشاهده میکند... . وقتی مادر دستگیر شد پاسداران مزدور به خیال خام خود که میتوانند از طریق او دو پسر دیگرش که در رابطه با سازمان فعالیت میکردند را دستگیر کنند، به مدت یک هفته در خانه مادر میمانند و مادر را مجبور میکنند که به تلفنها جواب بدهد تا فرزندانش را به خانه بکشاند.
مادر هوشیارتر از آن جانیان بود وقتی پسرش به خانه زنگ میزند، مادر از آنجایی که قبلاً با فرزندانش قرار گذاشته بود که در صورت دستگیریشان محل قراری که باهم دارند با جزییات بگویند که این خود نشاندهنده علامت دستگیری بود، مادر آن قرار را بهطور ریز با ساعت مشخص میگوید و پاسداران جنایتکار با این تصور که مادر، فرزند مجاهدش را بدام دژخیمان انداخته است، از ساعتها قبل محل قرار را بهطور کامل محاصره میکنند و حدود دو ساعت منتظر میشوند ولی خبری نمیشود. بعد متوجه میشوند که مادر از این طریق تو دهنی محکمی به پاسداران دژخیم و رژیم سفاک خمینی زده و خواسته ضد انقلابیشان را بهم ریخته است. خشمگین و غضبناک از این جریان مادر را با ضرب و شتم به سپاه میبرند و با شکنجه و شلاق تلاش میکنند که عزم مادر را بشکنند ولی زهی خیال باطل! زیرا مادر نه تنها کوچکترین اطلاعاتی به آنها نمیدهد، بلکه در بازجوییهایش از روحیه بالا و تهاجمی خاصی برخوردار بوده و هنگامی که او را با خائنین روبهرو میکردند، بهصورتشان تف انداخته و از روحیه مقاوم و تهاجمی در مقابل پاسداران ظلمت و تباهی برخوردار بود، و لب از لب نگشود.
خواهر وی کبری داودی (مادر سپهری) که خود یکی از مادران فعال مشهد بود تعریف میکرد که مادر شایسته را همراه با ۱۷نفر دیگر از از فرزندان دلیر خلق در زندان وکیلآباد مشهد حلقآویز کردند که یکی از ۱۷نفر پسر خود ِ مادر بهنام احمد شایسته بود. همه این۱۷مجاهد را جلوی چشم مادر حلقآویز کردند بلکه بتوانند مادر را بشکنند اما مادر با ایمان و عشقی وصف ناپذیر و استوار و محکم، زینب وار بعد از پایین آورده شدن شهدا از طناب دار آنها را میبوسید و نوید پیروزی و رهایی خلق را به آنها میداد و با خواندن سرود و دادن شعار از آنها تجلیل میکرد و تمامیت نظام اعدام و شکنجه رژیم ارتجاعی و پاسداران شکنجهگرش را با ایستادگی فوق طاقت انسان، شکست داد. هنگامی که نوبت به وی و پسرش رسید. پاسدار جلاد با قساوتی خمینیگونه گفت خوب، حالا ترا جلوی چشم پسرت حلقآویز کنیم یا پسرت را جلوی چشم تو؟
سپس احمد را در مقابل چشم مادر بدار میآویزند و در آخر در حالی که فریاد رسای مادر با شعار پرطنین مرگ بر خمینی و درود بر مجاهدین همه فضای زندان را پر کرده بود مادر را سربدار میکنند.
خواهر مادر شایسته بهنام فاطمه داودی (مادر سپهری) ۴۵ساله دارای ۶ فرزند از شهیدان سرفراز سازمان در جریان قتلعام۶۷ است.
یک دختر و دو پسر مادر شایسته از شهیدان سرفراز مجاهد خلق هستند که در راه آزادی فدا شدند.
مجاهد شهید فاطمه شایسته متولد۱۳۳۲ و ۲۸ساله و همافر بود که بهدست دژخیمان خمینی بشهادت رسید.
مجاهد شهید احمدرضا متولد ۱۳۳۵ هنگام شهادت ۲۶سال داشت. وی دانشجوی رشته الکترونیک از دانشگاه هوستون در شهر استن ایالت تگزاس آمریکا بود که سال۱۳۵۸ از آمریکا به ایران برگشت و در تاریخ ۱۰خرداد۶۱ بشهادت رسید.
مجاهد شهید محمدرضا (حبیب) شایسته ۳۷ساله دارای دو فرزند در تاریخ ۳۰مرداد۱۳۶۴ بشهادت رسید
مادر شایسته و شهیدانش
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید