زندگینامه شهید
میلیشیا ی قهرمان مجاهد خلق حمیرا اشراق در سال۱۳۳۹ در تهران بدنیا آمد، حمیرا قبل از انقلاب ضدسلطنتی هوادار سازمان شده بود و از آگاهی کامل سیاسی برخوردار بود. پس از قیام ضدسلطنتی به ساختمان علوی که ستاد مجاهدین در آن بود مراجعه کرد و از همان زمان فعالیتهای خود را با سازمان آغاز کرد.
در بهار سال۵۸ در بخش دانش آموزی قرار گرفت و یکی مسئولان انجمن مدرسه خوارزمی شد، و پس از پایان دبیرستان در خرداد ماه همان سال، بهطور حرفهیی و تمام وقت بهعنوان یک میلیشیای پرشور به فعالیتهایش ادامه داد.
او فرماندهی برخی از تظاهراتها را بهعهده داشت و در انجام این مسئولیتهاش همواره خیلی پر انگیزه و پرشور بود. حمیرا شعارهای دانش آموزی را که در مراسم داده میشد را میساخت و شعار ”خلق جهان بداند مسعود معلم ماست» را حمیرا ساخته بود.
حمیرا در تابستان سال۶۰ در روز تاسوعا دستگیر شد و روانه شکنجهگاههای رژیم شد و با سر دادن سرود آزادی بر عهد خودش با مردم وفا کرد، و با مقاومت بینظیرش اراده نسل فدا و ایمان برای رسیدن به آزادی را بار دیگر به نمایش گذاشت و توسط دژخیمان خمینی در اوین تیرباران شد.
یک زندانی از بند رسته در مورد یکی از حماسههای مقاومت حمیرا که در بهداری اوین شاهد بوده نوشته است:
حمیرا روی تختی تکیده و مچاله شده افتاده بود نفسهایش با صدای خس خس سینهاش در هم میآمیخت روی پیشانیاش از زیر باند خون بیرون زده بود و از بینیاش هم باریکههای خون میآمد دست راست او از قسمت کتف تا پایین باند پیچی شده بود و قیافهاش به قدری درهم و خون آلود بود که به سختی میشد تشخیص داد بعد از مدتی حمیرا پاسداری را که در اتاق قدم میزد صدا زد و گفت من با بازجویم کار دارم که پاسدار بهسرعت از اتاق خارج شد. حمیرا با خوشحالی لبخند زد و از وضعیت من و بازجوییهایم پرسید و رهنمودهای لازمه را داد و اخبار و اطلاعات رژیم و مزدوران را به من گفت صدای پای بازجو و پاسداران که میدویدند بهگوش رسید حمیرا ساکت شد. دو پاسدار به همراه باز جو آمدند. بازجو یک صندلی کنار تخت او گذاشت و کنارش نشست و با ولع حیوانی خود گفت خوب چه میخواستی بگویی؟ حمیرا گفت گوشت را نزدیک بیار. بازجو در حالیکه چشمانش برق میزد با شتاب گوشش را نزدیک حمیرا برد و در این لحظه صدای حمیرا در فضای اتاق پیچید:
ای آزادی در راه تو بگذشتم از زندانها
ای آزادی ره پیمودم در غوغای توفانها
پر پر کردم قلب خود را چونان گل در میدانها
خون خود را جاری کردم چون رودی در سنگرها ای آزادی
رگهای صور ت بازجو از شدت خشم و استیصال نزدیک به انفجار بود دهانش را باز کرد که چیزی بگوید اما همانطور ماند و نتوانست کلمهای ادا کند و او با چهرهای مصمم به سرود خواندن ادامه داد دژخیمان خمینی جلاد در مقابل عظمت این مقاومت و سیلی جانانهای که دریافت کرده بودند با زبونی بسیار او را که دیگر یارای راه رفتن نداشت روی همان صندلی چرخدار در ۴ آذر ۱۳۶۰ به جوخه تیرباران بردند.
حمیرا زیر شدیدترین شکنجهها رفت ولی سینه رازدارش صندوق در بسته اسرار خلق باقی ماند. یکی از خواهرانی که شاهد شکنجهاش بود میگفت: در زندان جایی را که میخواستند بسوزاند لباس را پاره میکردند یا در میآوردند و بعد اسپری میپاشیدند مثل پیف پاف بود. منطقه آلوده شروع به سوختن میکرد. بعد قرمز میشد. مرتب این سوزش بیشتر میشد. دوباره اسپری میپاشیدند و زیادتر میکردند پوست میرفت و گوشت بیرون میزد و مثل اینکه اسید روی آن پاشیده باشند گوشت قرمز خورده میشد تمام سطح پشتش و دست او را اسپری زده بودند و بیهوش بود... و تمام بندهای انگشتان دست حمیرا اشراق را با آتش سیگار هم سوزانده بودند اما این مجاهد قهرمان همواره لبخند بر لب داشت و بازجویش از لبخند او تعادلش به هم میخورد.
یکی از هم تیمهایش میگوید: در یک قرار در فاز نظامی که با او داشتم متوجه حلقهیی در انگشتانش شدم از او سؤال کردم. او همیشه میگفت من با سازمان مجاهدین ازدواج کردم و این حلقه پیوند ما است.
سروی آزاده در مقابل مظاهر پستی و رذالت و شقاوت و پستی آخوندها ایستاد و استواری و ایمان نسل مقاومت و نسل مسعود را به نمایش گذاشت.
سمبل میلیشیای دانشآموز خلق، از اسطورههای مقاومت در آسمان خونبار انقلاب نوین ایران، اینچنین جاودان شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید