زندگینامه شهید
مجاهد شهید محمد فضل مشهدی در سال۱۳۳۴ در خانوادهیی متوسط در تهران به دنیا آمد. تحصیلات خود را در مدارس تهران به پایان رساند و در سال۱۳۵۳ وارد مدرسه عالی کامپیوتر شد.
در سال۱۳۵۶ محمد برای ادامهٔ تحصیلات به آمریکا رفت و پس از مطالعهٔ آثار سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستن به مجاهدین را برگزید. وی در سال۱۳۵۸ در رابطه با انجمن دانشجویان مسلمان آمریکا قرار گرفت و به این ترتیب قدم در مسیر نبرد در راه آزادی گذاشت.
محمددر اواخر سال۵۸ پس از اتمام تحصیلات در آمریکا به ایران برگشت و تا اواخر سال۶۰ در ارتباط تشکیلاتی با نهاد بازار سازمان مجاهدین قرار گرفت.
او در قسمت تبلیغات مدتی به فروش نشریه و جمعآوری امکانات مشغول بود، و در این رابطه در سال۵۹ حین فروش نشریه توسط مزدوران کمیته دستگیر شد، و پاسداران محمد را بهمدت ۱۵روز در یک طویله در اطراف بهشت زهرا زندانی کرده بودند.
محمد مجاهدی فرمانپذیر و شجاع بود، صداقت انقلابی، فداکاری، از خود گذشتگی و عشق و علاقه به مردم از ویژگیهای بارز انقلابی او بود.
او در میان همرزمانش یک چهرهٔ صمیمی و دوستداشتنی داشت، و در انجام مأموریتها و مسئولیت سازمانیاش ریسک پذیر و در چنگ در چنگ شدن با عوامل رژیم خمینی خیلی جسور و مهاجم بود.
پس از ضربه اردیبهشت ماه سال۶۱ به نهاد بازار، برای مدتی ارتباط مستقیم تشکیلاتی محمد با سازمان مجاهدین قطع شد، اما او همچنان در رابطه با مسئولانش و در پایگاهها به فعالیت خود ادامه داد.
مجاهد خلق محمد فضل مشهدی پس از سپریشدن قطع ارتباطش در رابطه با یکی از بخشهای سازمان قرار گرفت و مسئولیت امنیتی آنرا برعهده داشت.
او در این بخش توانست تمامی انرژی خودش را برای انجام این مسئولیت بکار بگیرد و بعد از مدتی مسئولیت ارتباطات یکی از شاخههای آن بخش را به عهده بگیرد.
در آبانماه سال۱۳۶۰ در پایگاهی در منطقه گیشا در تهران تعدادی از مسئولان آن بخش برای نشست حاضر بودند، نیمهشب پایگاه توسط مزدوران دادستانی رژیم خمینی شناسایی و به محاصره در آمد، محمد فضل مشهدی هم آن شب در آن پایگاه بود.
در حالی که پایگاه به محاصره پاسداران درآمده بود و همرزمانش قصد داشتند تا حلقهٔ محاصره آنها را بشکنند، با فداکاری توانست حلقه محاصره را بشکند و یارانش از محاصره بیرون بیاورد.
مدتی ارتباط محمد و قسمت تحت مسئولیتش قطع شد و او در یکی از روزها که بر سر قراری رفته بود، در تور مزدوران دادستانی رژیم افتاد و دستگیر شد. وی بهرغم اینکه مدارک جدید سازمان را با خود حمل میکرد و رژیم از هویت او مطلع شده بود اما تمامی اطلاعات خود را حفظ کرد. او را آنچنان شکنجه کرده بودند که پس از ماهها که خانوادهاش به ملاقاتش رفتند محمد را نمیشناختند.
در رابطه با روحیه رزمنده محمد یکی از همرزمان و همبندان مجاهدش نقل میکند: «سال۶۲ وقتی از زندان گوهردشت به اوین رفتم من را به سالن۵ سلول۱۰۰ آموزشگاه منتقل کردند. سلول خیلی خوبی بود، و فضا بهطور کامل در دست بچهها بود.
یکی از افراد تأثیرگذار در این سلول محمد بود، او مجاهدی آرام و صبور اما در مقابل پاسداران بسیار استوار و محکم بود، چندین بار با همدیگر بهخاطر مقاومت در برابر دژخیمان به زیر هشت رفته بودیم، و محمد حتی در زیر هشت هم کوتاه نمیآمد و از موضع بالا و تهاجمی برخورد میکرد.
روزهای اول متوجه پاهایش نشده بودم،، اما یک روز ناگهان چشمم به آنها افتاد و دیدم که چقدر پاهایش چروک چروک شده، از او جریان را پرسیدم و او برایم تعریف کرد و گفت وقتی دستگیر شدم بلافاصله من را روی تخت خواباندند و تا حد مرگ از کف پاها تا کمرم را به کابل بستند.
میخواستند که قرارهای خودم را بگویم اما من همه چیز را انکار کردم، آنقدر من را زدند که در نهایت کارم به دیالیز کشید و به بیمارستان منتقل شدم.
در بیمارستان از پوست رانم کندند و به کف پاهام چسباندند چون پاهایم آش و لاش شده بود، و دیگر روی این پاها نمیتوانستند کابل بزنند. از بیمارستان که به شعبه۷ آمدم دوباره شکنجهها شروع شد، آنها میزدند و میگفتند منافق همهٔ قرارها را تو سوزاندی. در سلول ما محمد مثل یک تکیهگاه بود؛ چرا که در مقابل هیچکس سر تسلیم فرود نمیآورد».
سرانجام محمد قهرمان پس از نزدیک به ۴سال مقاومت در ۸اردیبهشت سال۱۳۶۴ به دست دژخیمان خمینی بهشهادت رسید.
فرازهایی از نامهٔ پدر مجاهد شهید محمد فضل مشهدی به دختران مجاهدش (خواهران مجاهد مریم و میمنت فضل)
یکشنبه نزدیک غروب بچهها گفتند محمد از اوین زنگ زده. بیاختیار از جا پریدم. موقعی که آمدم پایین دیدم با یکایک صحبت میکند. همهاش میخندید. نوبت به من که رسید پرسیدم چرا تلفن زدی؟ اظهار داشت فرصتی پیش آمد من هم استفاده کردم. مرتب میخندید و احوال یکایک اشخاص را میپرسید. گفتم: حکمات چی شد؟ با خنده گفت: هیچ، هنوز حکمی نیامده و کمی بعد تلفن تمام شد.
سه ساعت بعد، از اوین زنگ زدند و بنده را خواستند. گفتند ساعت ۹صبح تنها بیایید اوین. گفتم برای چی؟ اظهار داشتند جهت پسرتان. گفتم چی شده؟ گفتند هیچ، فقط کاری با شما داریم و کس دیگری نیاید. ما فکر کردیم که میخواهند محمد را آزاد کنند، ضامن یا چیز دیگری میخواهند. به فکر اینکه فردا چه بگویم تا اذان صبح خوابم نبرد و بعد از نماز خوابم برد.
در خواب دیدم محمد از حمام آمد بیرون. قامتی بلند، با موهایی شانه زده و قیافهٔ سرحال و سرزنده. پولیور بلندی پوشیده بود. از او پرسیدم آقا جان، اوین من را برای چه خواستند؟ با خنده سه چهار مرتبه تکرار کرد: «هیچی آقاجان با شما ابداً کاری ندارند». از خواب بیدار شدم. با خودم گفتم که لابد کار مهمی نیست. دیگر نمیدانستم که این قوم وحشی آدمکش و از خدا بیخبر برای چهار صباحی حکومت، چه بر سر جوانهای مردم و پسرم محمد آوردهاند… فردا که رفتیم اوین به من گفتند که محمد را اعدام کردیم. گفتند شما با جنازه بروید بهشت زهرا. این هم اثاثیه و این هم وصیتنامهاش.
فرازی از وصیتنامهٔ مجاهد شهید محمد فضلمشهدی:
با تمام ایمان اظهار میدارم که خدایی نیست جز خدای یکتای واحد، اشهد ان لااله الا الله، و محمد آخرین پیامبر خداست. اشهد ان محمد رسولالله، و با ایمان به روز قیامت و عدل و امامت… شما خود میدانید که من چگونه بودم و چگونه اعتقاد داشتم… از شما خواهش میکنم که صبور باشید…پدر و مادر عزیزم…از تمام محبتهایی که در حق من ادا کردید و واقعاً چیزی کم نگذاشتید واقعاً سپاسگزارم و شرمندهام که نتوانستم ذرهیی از آنها را جبران کنم. …خواهش من این است که زیاد ناراحت نباشید. خواست خداوند متعال بوده و عاقبت هر فردی است و زندگانی این دنیا دائمی نیست.
انا للله و انا الیه راجعون. همه شما را به خدا میسپارم و آرزوی طول عمر برای همگی شما میکنم.
قربان همگی شما – محمد فضل مشهدی –۸/اردیبهشت/۶۴
فرازهایی از نامهٔ پدر مجاهد شهید محمد فضل مشهدی از مدینهٔ منوره به دختران مجاهدش
پیکر محمد کبود و پاهای او وصله شده بود. این قوم بدتر از مغول اول محمد من را با طناب خفه کرده بودند و بعد تیر خلاص به فرقش زده بودند… حالا آمدهام اینجا در شهر رسول خدا درد دلم را بگویم…از خداوند رحیم و رسول مهربانش خواستم که من را زنده نگاه دارد که با چشم خودم شاهد روزی باشم که ملت ایران از شر اینها خلاص شوند و تقاص خون این همه جوان را که با بیرحمی و قساوت بر زمین ریختند از اینها گرفته شود. انشاالله که خداوند خودش وسیلهٔ نجات را فراهم نماید...
. . برای خالی شدن عقدهٔ دل این نامه را برای شما از مدینهٔ منوره مینویسم تا جریان شهادت محمد را تا حدودی برای شما شرح دهم… نمیدانم چه بگویم؟…روزی چند مرتبه قیافهٔ مظلوم او در نظرم میآید و چشمانم پر از اشک میشود و…شبی نیست که بدون یاد او به خواب بروم…دوران بچگی و دبستان تا رفتن به خارج و مراجعت به ایران و مواقعی که بهاصطلاح در خفا زندگی میکرد تا زمانی که شنیدم گرفتار شده به یادم میآید. چندین بار مْردم و زنده شدم تا فهمیدم کجاست؟».
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org