زندگینامه شهید
مجاهد شهید احمدرضا غلامی دانش آموزی بود که پس از انقلاب ۲۲بهمن ۵۷ به مجاهدین پیوست. او از دانشآموزان مدرسه طوس تهران واقع در خیابان قصرالدشت، و از میلیشیاهای فعال در بخش دانشآموزی هواداران مجاهدین بود.
احمد در دوران مبارزه آگاه گرانه و افشاگرانهٔ مجاهدین در برابر خمینی در ارتباط با بخش دانشآموزی سازمان فعالیت میکرد، و مسئولیتش فروش نشریه مجاهد و توزیع اطلاعیههای سازمان در میان دانشآموزان و مردم منطقه غرب تهران بود.
به گفته یکی از همرزمانش او نوجوانی پرشور با اندامی کوچک و جثه ریز اما بسیار با هوش و زرنگ بود، و با صلابت و غرّا نشریه مجاهد را تبلیغ میکرد، طوری که در عرض چند دقیقه صدها نسخه از آنرا به فروش میرساند.
بهدلیل کوشش فوقالعاده او در جهت ترویج آرمان مجاهدین، همواره مورد کینه و حمله چماقداران خمینی قرار میگرفت، و بارها او را مورد ضربوشتم و فحاشی قرار دادند.
این میلیشیای پرشور در میتینگهای برادر مجاهد مسعود رجوی سر از پا نمیشناخت، و همرزمانش خاطرات فراوانی از او به یاد دارند.
یکی از کارهای احمد فروش کتاب تبیین جهان (کتاب سخنرانیهای برادر مجاهد مسعود رجوی در دانشگاه شریف) بود، که او روزهای جمعه و روزی که مسعود در دانشگاه سخنرانی داشت، از صبح تا ۱۱شب در مقابل دانشگاه شریف مسئولیت فروش کتاب تبیین جهان را به عهده داشت.
کمی پس از ۳۰خرداد و در اواسط مرداد سال۶۰ احمد شهید توسط دژخیمان رژیم دستگیر و روانه شکنجههای خمینی شد، و پس از تحمل شکنجههای بسیار زندانی شد، و در زندان روحیه بسیار بالا و فعالی داشت.
طوری که بهگفته همبندیهایش به هر اتاقی که سرمیزد با روحیه سرحال و سرشار خود همرزمانش را شاد میکرد، و از چهرههای محبوب بند شده بود.
یکی از همبندیهای او نقل میکند آرزوی احمد این بود که در صورت آزادی به ارتش آزادیبخش ملی بپیوندد، اما تقدیر به گونهیی دیگر رغم خورد و دژخیمان خمینی در جریان قتلعام سال۶۷ او را نیز مانند سایر یاران شهید و سربدارش در معرض انتخاب قراردادند.
اما وقتی احمد قهرمان در مقابل هیأت مرگ خمینی قرار گرفت از موضع مجاهدیاش دفاع کرد، و در مقابل این سؤال آنها که اتهامش چیست سرفرازانه خود را بهعنوان یک مجاهد خلق معرفی کرد.
احمد غلامی سرانجام در سال۶۷ توسط رژیم خمینی بهشهادت رسید و به خیل شهیدان آزادی مردم پیوست. از او هیچ مزاری وجود ندارد بجز یاد و خاطرهای جاودانه بر دلها.
خاطرات
با احمد غلامی همبند بودیم و چند روز بود که او را از سلول آورده بودند، در طول این چند روز با بچههایی که از منطقه (ارتش آزادیبخش) آمده و در زندان بودند آشنا شد.
از آنها خبرهایی از وضع سازمان و ارتش گرفته بود و آنها را با شور خاصی برایمان تعریف میکرد، یکبار به من گفت:« دلم میخواهد اول ارتش آزدایبخش را ببینم بعد بمیرم» .
با خنده به او گفتم:« عیب ندارد آن دنیا بهشت هست که از ارتش آزادیبخش هم بهتر است»، احمد با شوخی گفت:« بابا آن دنیا را چه کسی دیده؟ من همین دنیا ارتش آزادیبخش را میخواهم».
احمد حوالی 20مرداد از سلول برده شد و دیگر او را ندیدم، او 14-15 سال بیشتر نداشت که در سال60 دستگیر شده بود. جثه ریز و کوچکی داشت اما ولی خیلی زرنگ و تیز بود.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org