زندگینامه شهید
«اعدامم کنید، من از آرمانم کوتاه نمیآیم»
فخری غلامی در سال ۱۳۳۴ در شهر کرمانشاه در خانوادهای محروم به دنیا آمد. وی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه و گرفتن دیپلم مدتی بهعنوان سپاهی دانش به تدریس در مدارس روستاهای کرمانشاه مشغول شد و سپس با شرکت در کنکور در رشته زیست شناسی دانشکده علوم دانشگاه رازی پذیرفته شد.
فخری در حالیکه کارمند دادگستری کرمانشاه بود، به ماهیت ضدمردمی نظام حاکم سلطنتی آگاهی داشت و با شروع قیام و تظاهرات مردم علیه شاه خائن در سال۱۳۵۶ و اوجگیری آن در سال ۱۳۵۷، با تمام توان در تظاهراتها شرکت داشت.
پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۸ به انجمن جوانان مسلمان هواداران سازمان مجاهدین در کرمانشاه؛ پیوست و فعالانه مشغول افشاگری علیه سیاستهای ضدمردمی خمینی شد. شور و نشاط و خستگیناپذیری وی در انجام مسئولیتهایش بهرغم داشتن شغل، زبانزد همرزمانش بود.
او برای آگاهی بخشی بهصورت مرتب در فروش نشریه مجاهد همراه تیم های مختلف به خیابان میرفت و در تبلیغ افکار و آرمان مجاهدین سر از پا نمیشناخت. مرتب به روستاهای اطراف میرفت، با روستاییان در مزارعشان کار میکرد و نسبت به آرمانی که خود انتخاب کرده بود به ترویج آن میپرداخت، در جریان تبلیغات کاندیداتوری برادر مجاهد مسعود رجوی برای ریاستجمهوری شب و روز نداشت و بیوقفه و پر انرژی فعالیت میکرد.
در سال ۱۳۵۹ در بخش کارمندی سازمان در تشکیلات کرمانشاه به مسئولیتهایش ادامه داد.
مدتی بعد از سی خرداد ۱۳۶۰ و آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی، فخری از سازمان بهمدت ۶ماه قطع شد.
روزهای قطع، روزهای سختی برای او بود و با تمام تلاش بهدنبال وصل مجدد به سازمان بود.
اما طی این مدت نیز از فعالیت علیه رژیم خمینی دست بر نداشت. یک بار در یک خیابان در حال شعارنویسی علیه رژیم آخوندی بود، توسط پاسداران خمینی شناسایی شد. اما با رشادت و جسارت توانست از صحنه خارج شود و خودش را به خانهیی برساند که وقتی ساکنان خانه متوجه شدند که وی مجاهد است، با استقبال به وی پناه دادند.
طی همین مدت بار دیگر، در خیابان مورد شناسایی مزدوران قرار گرفت، ولی این بار نیز توانست با شلوغ کردن محیطی که در آن قرار گرفته بود، از منطقه محاصره سالم خارج شود.
به گفته یک همرزمش او آرام و قرار نداشت فخری میگفت: «رژیم خمینی در جبهه ضدخلق قرار گرفته، این رژیم ضدخلق بودنش را در سرکوب تظاهرات مسالمتآمیز ۳۰ خرداد نشان داد و باید با تمام قوا با این رژیم جنگید. دیگر باید سلاح دست گرفت».
تند تند روی کاغذ پوستی ابلاغیه مینوشت و میگفت: «حتی اگر یک کلمه میتوانی باید علیه این رژیم بنویسی و پخش کنی و نباید ساکت بنشینیم».
او که در تلاش برای وصل شدن به سازمان به شهرهای مختلف سفر میکرد، یکبار در یک مسافرخانه در شهر قم، مورد شناسایی قرار گرفت. اما بهرغم اینکه پاسداران به مسافرخانه حمله کردند، ولی وی باز هم با جسارت و به کمک مادرش، پاسداران را دست خالی برگرداند و خودش به سلامت صحنه را ترک کرد.
سرانجام فخری پس از شش ماه تلاش، موفق شد از طریق مادر یکی از خواهران مجاهد، به سازمان محبوبش و به تشکیلات سازمان در شهر همدان وصل شود.
فخری پس از انتقال به همدان در پایگاههای سازمان به فعالیتش ادامه داد، تا آنکه در سال ۱۳۶۱ بر سر یک قرار مورد شناسایی قرار گرفت. او که به محاصره پاسداران در آمده بود، با آنها درگیر شد، اما همان ابتدا دستش تیر خورد و هنگامی که برای خروج از صحنه تلاش میکرد، از پشت نیز مورد اصابت گلوله پاسداران قرار گرفت و وقتی قصد داشت نارنجک خود را بکشد، پاسداران به وی نزدیک شدند و شلیک دیگری را روانه صورتش کردند. بر اثر این شلیکها و نارنجکی که از دستش رها شده بود، دستش بهشدت آسیب دید و هم از ناحیه صورتش مجروح گردید.
باینحال این زن جسور مجاهد خلق در جریان درگیری تمامی کاغذ پوستیهایی را که همراه داشت و حاوی اطلاعات سازمان بود، جوید و خورد.
فخری بلافاصله پس از دستگیری به زندان منتقل شد و زیر شکنجههای سنگین قرار گرفت.
وقتی وی را برای رو در رو کردن با سایر زندانیان مجاهد به کرمانشاه برده بودند، گفته بود هیچکدام را نمیشناسد و همه اقداماتی که از آن صحبت میکنید توسط خودم انجام شده است.
یکی از مجاهدان همبندی وی در این رابطه نوشته است: «سال۶۱ بعد از دستگیری در حالیکه هنوز دستش که تیرخورده بود، زخمی بود، او را برای بازجویی به زندان دیزلآباد کرمانشاه آوردند. از آنجایی که فخری بسیار مقاوم بود و حاضر نبود حتی اطلاعات سوختهاش را هم به مزدوران بدهد، از این بابت خیلی از او گزیده بودند، یک بار مزدوران مرا به دادگاه و اتاق حاکم ضد شرع بهنام افشار بردند، ابتدا فکر کردم حتماً چیز جدیدی لو رفته، نمیدانستم موضوع چیست؟ یکمرتبه در اتاق افشار جنایتکار، چشمم به فخری افتاد. او بهمحض اینکه مرا دید دستش را که تیر خورده بود و در ظاهر کج شده بود، از چادرش بیرون گذاشت که من متوجه بشوم و بعد با اشاره چشمهایش به من فهماند که مرا نمیشناسد. وقتی حاکم شرع از او سؤال کرد که مرا میشناسد؟ در جا گفت نمیشناسم که بعد مرا از دادگاه بیرون بردند».
وی در برابر هر نوع شکنجه در زندان ایستاد و وقتی که به او گفتند که یا اعدام یا مصاحبه؟ او قاطعانه جواب داده بود «اعدامم کنید، من از آرمانم کوتاه نمیآیم»
در بیدادگاه خمینی فخری را بهدلیل نهایت ایستادگی و سر موضع بودن به اعدام محکوم کردند.
یکی از خواهران همبندی وی نوشته است: «سال ۶۲ من فخری را در زندان همدان دیدم. ما در زندان ارشادگاه همدان بند ۴ بودیم. در آن زمان درب اتاقهای ما بسته بود و هر اتاق بین ۱۰ تا ۱۲ نفر بودیم و در سه نوبت درب اتاقهای ما را باز میکردند…
یک ماه قبل از شهادت فخری بود که یک روز درب اتاق ما را باز کردند موفق شدم در یک مقطع و زمان مناسبی در نبود زندانبانان… . سراغ سلول فخری بروم و پیام بچهها را به او برسانم که بچههای بند سؤال میکنند که رفتی دادگاه، حکم گرفتی؟ فخری گفت: «گفتند حکم تو آمده، اعدام است» … نکتهیی که برایم آموزش و خیلی تکاندهنده بود، این بود که خیلی راحت این را بیان کرد و انگار نه انگار که حکم اعدام گرفته است و در همین حالت که داشت با من حرف میزد به من گفت: ببین دارم برای «بچه خواهرم بلوز میبافم، میخواهم قبل از اینکه بروم این را تمام کنم».
در رابطه با ویژگیهای انقلابی این زن مجاهد خلق یکی از همرزمان مجاهدش نوشته است: «ویژگیهای مجاهدی فخری بینظیر بود، صلابت، استواری، شجاعت و خستگیناپذیری او در جلوی چشمانم هست. مجاهدی خلاق و بیباک بود. بسیاری از سنتهای ارتجاعی و کهن را زیر پا گذاشت و با روحی سرکش و مسئول، مسیر سختی را شروع و با سرفرازی به پایان رساند».
سرانجام جانیان خمینی این زن پاکباز و سر موضع مجاهد خلق را در اردیبهشت ۱۳۶۲ در زندان همدان تیرباران کرده و بهشهادت رساندند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید