728 x 90

با یاد مجاهد شهید حبیب غلامی مفرد

مجاهد شهید حبیب غلامی مفرد
مجاهد شهید حبیب غلامی مفرد

محل تولد: مشهد
شغل: خیاط - تولیدی لباس
سن: 32
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان:

زندگینامه شهید


صدای مورس: به بچه‌ها، بگو اعدام جدی است باید انتخاب کرد و کوتاه نیامد. می‌خواهند من را در هم بشکنند ولی من سر موضع هستم.

صحنه اعدام ساختگی برای درهم شکستن بود و قرار است امشب دوباره بروم ولی هر چه باشد من دیگر بر نخواهم گشت و با شهدا می‌روم.

حبیب از شلاق و شکنجه، بدنی در هم شکسته داشت اما هر بار که بازجویی می‌رفت قویتر از قبل به بند باز می‌گشت و می‌گفت: در بازجویی گفتم، افتخار می‌کنم که هوادار سازمان مجاهدینم.

 

مجاهد شهید حبیب غلامی متولد ۱۳۳۵-  از شهر مشهد بود. وی در مسابقات کشتی استانی اول شده و ورزشکار بود. برادر بزرگترش محمد هادی از زندانیان سیاسی دیکتاتوری شاه بود. هادی الگوی واقعی از مجاهدت و فداکاری برای انتخاب مسیر مبارزه و نقشه‌مسیر زندگی‌اش بود. حبیب با برادرش محمد هادی تولیدی لباس داشتند وهمواره در کمک به مردم پیشقدم بود.

وی در قیام ۵۷ شرکت فعال داشت و با آزاد شدن برادرش محمدهادی از زندان شاه با سازمان مجاهدین آشنا شد و به‌صورت حرفه‌یی در جنبش مجاهدین فعالیتش را شروع کرد و به فعالیت‌های مختلف پرداخت. به‌دلیل همین فعالیت‌ها در دیماه سال۱۳۶۰ در تهران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد و به‌مدت ۱۸ماه ملاقات نداشت و شکنجه‌های زیادی متحمل شد. در فروردین ۶۲ مجدد زیر بازجویی رفت و به‌مدت ۱۱ماه در انفرادی بود. وی به ۱۵سال زندان محکوم شد. و بیشتر در بندهای تنبیهی بود.

رژیم از اعلام دستگیری حبیب به خانواده ممانعت می‌کرد و او را تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار دادند. به‌رغم پیگیریهای مستمر خانواده، مجبور می‌شوند ملاقاتی بدهند اما وقتی حبیب را برای ملاقات آوردند روی ویلچر بود و برای فشار به خانواده او را از ویلچر بلند کرده و در حالی که نیمه فلج بود روی سکوی ملاقات پرتاب می‌کنند که صحنه بسیار شنیع و دلخراشی بود اما حبیب با روحیه بسیار بالا و مقاوم از خانواده‌اش می‌خواهد که برای ملاقات نمانند تا رژیم بور و کور شود.

۷سالی که حبیب در زندان به‌سر می‌برد، عمدتاً در سلول انفرادی و تحت شکنجه قرار داشت. و بیش از ۳سال از دوران زندانش بدون ملاقات بود. وی در تمامی اعتراضات و اعتصاب غذاهای زندان شرکت داشت و با روحیه و ایستادگی و جسارتش مجاهدی مؤثر روی سایر زندانیان بود. حبیب بعد از اطلاع یافتن از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و چگونگی آن در سال۱۳۶۴ در انتخاب مسیرش مصمم‌تر شد. با انتخاب ایدئولوژیک در زندان بعد از تحول انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین در مناسباتش با سایر همرزمانش تاثیر‌گذار بود. می‌دیدند چگونه با عشق و علاقه به رهبری عقیدتی‌اش مسعود و مریم از آرمان رهایی‌بخش سازمان در بازجویی به دفاع می‌پرداخت و روی مواضع مجاهدین پای می‌فشرد. حبیب از شلاق و شکنجه بدنی در هم شکسته داشت اما هر بار که بازجویی می‌رفت قویتر از قبل به بند باز می‌گشت و می‌گفت: در بازگویی گفتم، افتخار می‌کنم که هوادار سازمان مجاهدینم.

وی در شکل گرفتن تشکیلات سازمان دربند ۳ زندان اوین نقش به‌سزایی داشت. در انتخاب مسؤل بند شمارش آرا به اسم حبیب تمام شد. حبیب مسئولیت‌پذیر، با ظرفیت، مایه‌گذار و دلسوز بود، به‌طوری‌که حتی تلاشهایش برای همبندی‌هایش از چشم بازجویان هم مخفی نمانده بود. قهرمان کشتی بود به هم بندی‌هایش در زندان آموزش کشتی می‌داد.

در سال۶۷ بعد از شروع اعدامها و تشکیل جوخه‌های مرگ، حبیب را به همراه ۲۰۰تن از دوستانش با ضرب‌وشتم در اردیبهشت۶۷ از زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل کردند چونکه متوجه اعدامها شده بود از طریق مورس به سایر زندانیان گفته بود که سرفصل است و جدی بگیرید.

دژخیمان برای درهم شکستن روحیه‌اش او را برای اعدام ساختگی برده بودند وقتی برگشته بود با مورس به سلولهای پیرامونش می‌گوید صحنه اعدام ساختگی برای درهم شکستن بود و قرار است امشب دوباره بروم ولی هر چه باشد من دیگر بر نخواهم گشت و با شهدا می‌روم.

حبیب شجاع و قهرمان در۲۱ مرداد ۱۳۶۷ به همراه دیگر یاران و دوستانش از جمله عباس فحتی که پسرعمه‌اش بود در حالی که اعتصاب غذا بودند سر بدار شدند.

خانواده‌اش تلاش زیادی برای گرفتن خبری از حبیب کردند اما کسی پاسخگو نبود و بعد از ماهها دوندگی در ۲۶آذر وسایل شخصی حبیب را که شامل ۲لباس پاره شده در اثر شکنجه و یک عکس نقاشی شده محمد هادی برادر بزرگترش و یک ساعت مچی به خانواده تحویل دادند. از طریق این ساعت خانواده متوجه شدند که شب شهادتش ۲۱مرداد بوده است.

یکی از جانیان زندان اوین به پدر شهید می‌گوید از ابتدا حکم پسرت اعدام بود ولی او را نگهداشتیم که شاید ارشاد شود اما نه تنها نشد بلکه بقیه را هم خراب کرد. پدر شهید با روحیه‌ای بالا در جواب به آن جنایتکار می‌گوید: «من حرفی با شما ندارم و حرفهایم را برای دادگاهی می‌گذارم که حاکمش خدا باشد» و بر ساعت نورچشم شهیدش بوسه زده و سجده می‌کند. با این صحنه عربده دژخیم بلند می‌شود که همه‌تان منافق هستید.

 

 

خاطرات


چند خاطره از هم بندی حبیب، مجاهدی تأثیرگذار:

روز ۲۰مرداد سال۶۷ در زیر زمین۲۰۹ کسی با مورس تماس گرفت پرسیدم کیستی؟ گفت: حبیب غلامی و هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران هستم. امروز دادگاه داشتم از من خواستند که عملیات فروغ جاویدان را محکوم کنم و جمهوری اسلامی را به‌رسمیت بشناسم. قبول نکردم و گفتم من هوادار سازمان مجاهدین هستم، الآن هم در اعتصاب غذا هستم. تو به بچه‌ها، بگو اعدام جدی است باید انتخاب کرد و کوتاه نیامد. می‌خواهند من را درهم بشکنند ولی من سر موضع هستم و اگر یکبار دیگر این بازی را با من بکنند می‌گویم می‌خواهم با بقیه بچه‌ها بروم و دیگر به سلول برنمی‌گردم... .

حبیب خونش را  به همراه دیگر شهدای قتل‌عام ۶۷ فدیه راه آزادی خلق کرد و با روحیه‌ای بسیار عالی و سرزنده و با اقتدار به پیشواز مرگ رفتند. این مهمترین ویژگی شهادت بچه‌های مجاهد بود. هیچ‌کدام از آنها تردید و دودلی یا ترس و وحشتی از خود نشان ندادند. قطعاً این خونها به ثمر خواهد نشست و خلق اسیر نجات پیدا خواهد کرد و در آن روز تمامی این شهیدان به خون نشسته حاضر خواهند بود.

 

یادآوری زیبا و انگیزاننده:

اوایل تابستان سال۶۴ تعداد زیادی از زندانیان با چند اتوبوس از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شدند. و در آنجا همه را به بند ۳ (۱۹) که بند عمومی بود منتقل کردند، در آن زمان به گوهردشت لقب زندان هزار انفرادی را داده بودند و این بند جزو معدود بندهای عمومی بود که با رسیدن این زندانیان به‌وجود آمد.

بند ۳ اتاق بزرگی بود که با ورود ۲۰۰ زندانی شکل گرفت، در شلوغی و گرمای طاقت‌فرسای تابستان، حضور این تعداد زندانی در یک جا از نظر رژیم به‌عنوان نوعی شکنجه برای زندانیان در نظر گرفته شده بود، هیچ امکانی برای نفرات وجود نداشت و باید همه چیز با یک اراده که دشمن را حقیر بشمارد استارت می‌خورد. یکی از آنها بیش از بقیه برای راه‌اندازی و به سامان کردن اوضاع تلاش می‌کرد و این تلاش بسیار مشهود بود، اسمش حبیب‌الله غلامی (حامد) بود.

ما می‌دانستیم حبیب برادر دیگرش به اسم محمدهادی غلامی، فعال دانشجویی که از زندانیان زمان شاه بوده در درگیری ۱۰مرداد ۶۱، همراه دیگر یارانش به‌شهادت رسیده، و او از خانواده‌ای سیاسی و هوادار است. مایه‌گذاری حبیب باعث شده بود که مورد اعتماد همه باشد و همه خبرها به او ختم می‌شد و هر یک از بچه‌ها که در ملاقات با خانواده خبر یا موضوعی درباره مقاومت می‌شنید به حبیب می‌گفت و او به همه بچه‌ها می‌رساند و به این ترتیب یکی دیگر از حلقات تو در توی تشکیلات زندان در اتاق ۳ شکل گرفت. مسائل همه را حل می‌کرد و هر کس به مشکلی بر می‌خورد سراغ حبیب را می‌گرفت. این ابتدا حل و فصل مسائل صنفی بود، مثلا دوختن لباس از ملافه‌هایی که داشتیم و یا تهیه پالتوهای زیبا برای زمستان از پتوهایی که دیگر مندرس شده بودند و اینها را چنان با مایه‌گذاری و دقت انجام می‌داد که هیچگونه نقصی در آنها نبود. هر شش ماه یک بار که زندانیان مسؤل بند را انتخاب می‌کردند، همواره اسم حبیب بود که درمی‌آمد و نشان می‌داد که چقدر نزد زندانیان محبوب است. برای او مهم رفاه بچه‌ها بود. وقتی که شکنجه‌گران تلاش می‌کردند بذر امید را در دلهای ما با انواع فشارها و تضییقات و محدودیتهای صنفی و روانی به محیطی غیرقابل تحمل و عذاب آور تبدیل کنند اما حبیب و کسانی مانند او همت می‌کردند. و فضایی به‌وجود می‌آوردند که برایمان زندان گلستان بود، ما سالی حداقل۴ فستیوال ورزشی، ده جشن مفصل و بزرگ هفته‌یی یک برنامه جمعی و... داشتیم. حبیب در برنامه‌های جمعی ترانه اصیل می‌خواند و هم شعر نو، او موقع درس خواندن آموزگار بود و هنگام فستیوال یک ورزشی فعال بود، و در کشتی نقش مربی داشت و در روابط فداکار و تاثیرگذار. این صحنه بود که هر سیاهی و تلخی و یاس در زندان، به روشنایی و شهد و امید بدل می‌شد.

اعتصاب غذا آخرین و مظلومانه‌ترین سلاحی است که زندانی با جانش به جنگ دژخیم می‌رود. حبیب در هر اعتراض همواره نخستین کسی بود که اعتصاب غذا را جلوداری می‌کرد. به‌طوری که روزی که گردن سرفرازش را بر دار کردند در اعتصاب غذا بود.

یکی از روزهای مرداد ماه سال۶۷ در زیر زمین۲۰۹ کسی با مورس تماس گرفت پرسیدم کیستی گفت که حبیب غلامی و گفت که هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران هستم امروز دادگاه داشتم از من خواستند که عملیات فروغ جاویدان را محکوم کنم و جمهوری اسلامی را به‌رسمیت بشناسم ولی قبول نکردم و گفتم من هوادار سازمان مجاهدین هستم، من الآن در اعتصاب غذا هستم، تو به بچه‌ها بگو اعدام جدی است باید انتخاب کرد و کوتاه نیامد. دیروز همه کسانی که با من بودند و فروغ جاویدان را عملیات رهایی‌بخش مردم ایران دانسته و وصیت نامه‌های رژیم را ننوشتند برای اعدام بردند به من گفتند که درباره‌ام اشتباه شده حتماً می‌خواهند من را در هم بشکنند و اعتصاب بشکنم ولی من سر موضع هستم و اگر یکبار دیگر این بازی را با من بکنند می‌گویم می‌خواهم با بقیه شهید شوم و دیگر به سلول برنمی‌گردم، آن شب خیلی با هم با مورس حرف زدیم فردا همان‌طورکه تصمیمش را گرفته بود جاودانه شد. روحش شاد.

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/8f4f70b4-fefc-4b14-b113-a96845ab82ae"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات