728 x 90

با یاد مجاهد شهید زهرا احمددوست

مجاهد شهید  زهرا احمددوست
مجاهد شهید زهرا احمددوست

محل تولد: -
شغل: -
سن: 18
تحصیلات: دانش‌آموز
محل شهادت: گرکان
تاریخ شهادت: 20-5-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


زهرا احمددوست در سال ۱۳۴۲، در گرگان، به دنیا آمد؛ وی در سال ۱۳۵۷، نوجوانی ۱۵ ساله و دانش‌آموز دبیرستان بود که در قیام مردم ایران علیه دیکتاتوری شاه خائن فعالانه شرکت داشت.
وی پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۸، از طریق هواداران سازمان در دبیرستان با سازمان مجاهدین آشنا شد و از همان ابتدا، آن‌چنان‌که گویا گمشده‌اش را یافته است، وارد تشکل دانش‌آموزان هوادار سازمان شد و فعالیت‌هایش را آغاز کرد.
وی با مطالعه زندگی‌نامه بنیانگذاران و شهدای سازمان و دفاعیات آنها در بی‌دادگاه شاه خائن، مجذوب آرمان رهائیبخش سازمان شد و از آن تأثیر شگرفی پذیرفت.
زهرا در بخش‌های دانش‌آموزی و محلات گرگان، پرشور و خستگی‌ناپذیر، در مسئولیت‌های مختلف، به‌بهترین وجه به وظایفش عمل کرد. با جدیت هر مسئولیتی را به پیش برد و همواره موتور محرک تیمی بود که با آنها کار می‌کرد. در برگزاری نمایشگاه عکس و فروش نشریه مجاهد فعال بود و هیچ ترس و واهمه‌ای از چماقداران و وحوش خمینی نداشت. ایستادگی وی در برابر یورش چماقدران و کمیته‌چی‌ها رژیم آن‌چنان بود که تعجب و ستایش اطرافیانش را برمی‌انگیخت.
یک‌بار هنگام فروش نشریه در میدان شهرداری گرگان با پاسداران و چماقداران رژیم درگیر شد. زمانی‌که مزدوران به‌دنبال گرفتن نشریات مجاهد از وی بودند، آن‌چنان آنها را با دستاش در آغوش گرفته بود که کسی نمی‌توانست نشریات را از دستان پرقدرت او در آورد.
به‌نوشته یکی از همرزمانش: «زهرا همیشه قوت قلب برای یارانش بود و در حملات چماقداران به ستاد گرگان در حالی‌که مجروح شده بود صحنه را ترک نمی‌کرد»
وی چندین بار در دکه‌های فروش نشریه مجاهد، از سوی چماقداران محل، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و دستگیر شد و در اکثر تظاهرات‌های اعتراضی که در سال ۱۳۶۰ برگزار شد حضور داشت و همیشه جلودار بود.
زهرا پس از تظاهرات بزرگ و مسالمت‌آمیز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و سرکوب خونین آن به فرمان خمینی ملعون و آغاز مقاومت مسلحانه سراسری، در واحدهای رزمی مجاهد خلق سازماندهی شد و در چند مأموریت موفق شرکت داشت.
تا آن‌که در جریان انجام یک مأموریت در روز ۹ تیر، مورد شناسایی و تیراندازی یکی از مزدوران رژیم واقع شد و از ناحیه پا مورد اصابت قرار گرفت. او با همان پای مجروح موفق شد از صحنه خارج شده و خود را به محل استقرارش برساند. اما چند دقیقه پس از ورود زهرا به آن‌جا، پاسداران وحشی، با شکستن درب حیاط، او را در حالی‌که پایش به‌شدت خون‌ریزی داشت دستگیر کرده و به محل مقر سپاه پاسداران گرگان منتقل کردند و بلافاصله تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار دادند.
پای زهرا، در دوران اسارت، به‌دلیل عدم مراقبت پزشکی و شکنجه‌های مستمر، عفونت کرد. اما وی در حالی‌که باید علاوه بر شکنجه‌های دژخیمان، درد ناشی از جراحت پایش را نیز تحمل می‌کرد، استوار و مقاوم در برابر جلادان ایستاد و ذره‌یی از مواضع مجاهدی‌اش عقب ننشست.
در یکی از شبهای گرم مردادماه ۱۳۶۰، حدود ساعت ۱۲ شب، پاسداران جانی به درب خانه پدری زهرا مراجعه کرده و از پدر و مادر او می‌خواهند که برای مقالات دخترشان به زندان بروند.
آنها از مراجعه آن وقت شب برای ملاقات در حالی‌که به‌رغم بارها مراجعه به زندان، پاسداران مزدور به آنها اجازه ملاقات با دخترشان را نداده بودند، بسیار متعجب شدند.
سرانجام در نیمه شب، دژخیمان خمینی زهرا را در حالی‌که پای زخمی‌اش را روی زمین می‌کشید و در محاصره پاسداران مسلح قرار داشت، نزد پدر و مادرش آوردند. زهرا با دیدن پدر و مادرش لبخندی زد و جلو آمد. ولی مادر با دیدن او نتوانست خودش را نگهدارد و شروع به گریه کرد. زهرا لبخندش را فرو خورد و با خشم گفت: «مادر، عزیز من، چرا گریه می‌کنی، اینها از دیدن گریه تو خوشحال می‌شوند مگر می‌خواهی دشمن را شاد کنی؟».
مزدوران به پدر و مادر زهرا گفته بودند که اگر دخترتان توبه کند و آنچه را که درباره هم‌رزمانش می‌داند بگوید آزاد خواهد شد. مادر زهرا وقتی با وی روبه‌رو شد صحبت از این کرد که دخترم کاری نکرده و بی‌گناه است و... که زهرا به یک‌باره خروشید و گفت: «مادر، این حرف‌ها چیست که می‌زنی، اینها از من می‌خواهند به هم‌رزمانم خیانت کنم».
یکی از مزدوران که از تأثیر سخنان زهرا بر مادرش وحشت کرده بود، گفت: «دیگر وقتتان تمام شده، یا توبه نامه‌ات را همین جا می‌نویسی و هر چه می‌دانی می‌گویی یا اعدام می‌شوی».
زهرای قهرمان لحظه‌ای اندیشید و سپس گفت: «خوب کاغذ بیاورید». به او کاغذ دادند و زهرا شروع به نوشتن کرد:
«من زهرا احمد دوست، فرزند رجبعلی، اهل گرگان می‌باشم. من، با آگاهی تمام، راهم را که همانا راه پرافتخار مجاهدین خلق است، راهی که افتخار و پشتوانه‌اش را در عمل و در حرف به‌دست آورده‌ام، راهی که با تحمل سختی‌ها و از جان گذشتگی‌ها برای رهایی خلق عجین است، انتخاب کرده‌ام... ، من با تمام وجودم و تا آخرین قطره خونم این راه را ادامه خواهم داد و تنها پیامم این است که برای پایمال نشدن خون من و ۷۰ هزار شهید گلگون کفن و خونهای به‌ناحق ریخته شده نسرین‌ها و سیماها و صنم‌ها... . . راهم را که همانا راه مجاهدین و راه بهروزی کارگران و کشاورزان و تمامی مستضعفین و زحمتکشان است ادامه دهید...» .
یکی از دژخیمان که از خشم به‌خود میلرزید، کاغذ را از دست زهرا کشید و با پرخاش به او گفت: «تو تا چند دقیقه دیگر اعدام می‌شوی، هنوز دم از خلق میزنی؟» زهرا قاطعانه جواب داد: «بله من همه چیز را می‌پذیرم، ولی سازش با شما را هرگز».
وی آنگاه رو به مادرش کرد و گفت: «مادر برای من گریه نکن. مبادا پیش این بی‌شرفها تقاضایی بکنی، اینها از خون دختر ۹ ساله نگذشتند. از خون من هم نخواهند گذشت».
سپس ساعت مچی‌اش را به پدرش داد و گفت: «این را به بچه‌ها بدهید، به هواداران سازمان»، و در حالی‌که سرود به‌نام خدا را زمزمه می‌کرد و پاسداران او را محاصره کرده بودند، با لبخند پدر و مادر را ترک کرد.
بدین ترتیب، زهرا، این میلیشیای دلیر مجاهد خلق، در سپیده‌دم ۲۰ مرداد ۱۳۶۰، در ۱۸ سالگی، به جرم ایستادگی و پافشاری بر مواضع مجاهدی‌اش، به‌دست دژخیمان جنایت‌پیشه خمینی، به جوخه اعدام سپرده شد و به‌شهادت رسید و به کاروان بزرگ شهدای مجاهد خلق پیوست.

 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/1fac718e-cebe-42cb-a8fa-4ad550e04f6a"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات