728 x 90

با یاد مجاهد شهید محمدرضا حیدری ترک آبادی

محمد رضا حیدری ترک آبادی
محمد رضا حیدری ترک آبادی

محل تولد: قروه
شغل: دانشجو
سن: 24
تحصیلات: -
محل شهادت: همدان
تاریخ شهادت: 26-8-1362
محل زندان: -

زندگینامه شهید


محمدرضا حیدری در سال ۱۳۳۸ در خانواده‌ای فقیر در قروه سنندج متولد شد. رضا پس از اتمام تحصیل دورهٔ دبستان و دبیرستان در شهر قروه، در سال ۱۳۵۶ در رشتهٔ مهندسی زمین‌شناسی قبول شد و برای ادامهٔ تحصیل به دانشگاه تبریز رفت. چند ماه از ورودش به دانشگاه نگذشته بود که با قیام مردم تبریز علیه شاه دیکتاتور در ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۶مواجه شد.
محمدرضا همراه با سایر دانشجویان مبارز در این قیام شرکت نمود و از آن پس یک دم از روشنگری جوانان و اطرافیان خود، نسبت به حاکمیت فاسد شاهنشاهی غافل نبود.
وی در جریان قیام مردم در سال ۵۷، یکی از سازماندهان تظاهرات، در شهر قروه بود. پس از پیروزی انقلاب و گشوده شدن دانشگاهها، به تبریز بازگشت و همان ابتدا با سازمان مجاهدین و خط وخطوط سیاسی و آرمانهای مردمی آن آشنا شد و بلافاصله در انجمن دانشجویان مسلمان تبریز به فعالیت‌های انقلابی خود ادامه داد.
محمدرضا هر بارکه به قروه می‌رفت، برای جوانان شهر از مواضع و آرمانهای سازمان مجاهدین سخن می‌گفت و آنها را نسبت به اقدامات ارتجاعی حاکمیت آخوندی آگاه می‌نمود.
بعد از کودتای فرهنگی خمینی و تعطیل دانشگاهها، رضا به‌صورت تمام وقت در شهر قروه به فعالیتش در ارتباط با سازمان ادامه داد.
وی پس از تلاشهای خستگی‌ناپذیر، توانست هواداران سازمان را دور هم جمع کرده و انجمن جوانان مسلمان را که به بخش دانش آموزی همدان وصل بود، تشکیل بدهد.
پس از ۳۰ خرداد و آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی، مزدوران رژیم در قروه که نسبت به محمدرضا و فعالیت‌های او، آگاهی داشتند برای دستگیری‌اش اقدام کردند، اما وی با هوشیاری توانست از چنگ پاسداران شب که به خانه وی حمله برده بودند، بگریزد و به همدان برود و آنجا با سایر هم‌سنگران مجاهدش به مبارزه ادامه بدهد.
تا آن که در آبان ماه سال ۶۰ توسط پاسداران شهر قروه که به همدان رفته بودند، شناسایی، دستگیر و روانه زندان دادسرای ضد انقلاب همدان گردید و بلافاصله زیر شکنجه‌های سنگین قرار گرفت.
مادر وی که پس از سه هفته موفق به یک ملاقات کوتاه با وی شد، گفته است: «رضا را به‌قدری شکنجه کرده بودندکه نمی‌توانست سرپای خودش بایستد، صورتش کاملاً ورم کرده و زخمی بود، چشمهایش سرخ شده و ورم کرده بود و خستگی و بیماری شدیدی بر او حاکم بود».
وقتی مادر رضا به وی می‌گوید «گفته‌اند چند خط توبه نامه بنویس، خوب بنویس، بلکه آزادت کنند، آنوقت برو کردستان و به سازمان ملحق شو». ، رضا در جواب می‌گوید: «نه مادرجان ساده فکر نکن، این آزادی که می‌گویی، تنها در صورت خیانت کردن به سازمان و آرمانم، امکان دارد، امّا من هزار بار با شرف مردن را به یک لحظه زندگی خیانت‌بار ترجیح می‌دهم، مادرجان خدا نکند که من به آن درجه از پستی برسم که حتی یکی از برادرانم را لو بدهم، نه دیگر این حرف را بزبان نیاور».
محمدرضا ضمن بارها شکنجه و بازجویی از جانب مزدوران خمینی، ۹ ماه در زندان انفرادی به‌سر برد. او راجع به زندان انفرادی به مادرش گفته بود: «مادر، در اتاقی زندانی هستم که یک متر عرض و ۳۰/۱ متر طول آن است. وقتی می‌خواهم استراحت کنم نمی‌توانم پاهایم را دراز کنم، ... جایم سرد و نمناک است».
وی به مادرش که هر هفته در شرایط برف و سرما و با تحمل سختی، برای یک ملاقات ۵دقیقه‌ای از قروه به همدان می‌آمد گفته بود: «مادرجان دیگر به ملاقات من نیا مرا فراموش کن، من اعدام می‌شوم، نیا بگذار عواطفت نسبت به من کم کم کاهش یابد فکر کن که از اولش مرا نداشته‌ای، فکر کن از همان روزهای اول زندگیم مرا هدیه راه خدا کرده‌ای، مادرجان من افتخارمی کنم که در راه تحقق اهداف توحیدی مجاهدین و آزادی خلق محروم ایران جان ناچیزم را تقدیم می‌کنم... مادر مبادا روزی که جسد مرا تحویل گرفتی سستی به خود راه دهی و گریه سردهی، که دشمن روحیه می‌گیرد و چهره‌اش خندان می‌شود و خود را پیروز قلمداد می‌کند، مادرکاری نکنی که دشمن خوشحال شود».
فرار ۷ مجاهد خلق در فروردین‌ماه سال ۱۳۶۲ از زندان همدان دژخیمان خمینی در زندان را به‌شدت خشمگین کرد، به‌نحوی که پس از آن ضمن قطع ملاقاتها، با فشار و شکنجه زندانیان مجاهد، کینه حیوانی خود را خالی می‌کردند.
سرانجام محمدرضا این مجاهد پاکباز در روز دوم آبان ماه ۱۳۶۲ پس از شکنجه‌های بسیار، به همراه تعدادی دیگر از مجاهدان سر موضع به جوخه تیرباران سپرده شد و به‌شهادت رسید.
پس از آن پاسداران خمینی مادر محمدرضا را که برای ملاقات مراجعه می‌کرد، سرمی‌دواندند که پس از چند هفته مادر وی اعتراض می‌کند که چرا مرا سرمی‌دوانید؟ و هر بار یک حرفی می‌زنید؟ که پاسداری جنایتکار می‌گوید: ملاقات پسرت قطع شده دیگر نیا...» و پاسدار دیگری اضافه می‌کند: «مادرمنافق پسر تو الآن توی لعنت آباد است...» . که مادر متوجه شهادت فرزندش می‌شود.

 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7ca088c1-1371-41ae-a62b-ae23ef4c496d"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات