728 x 90

با یاد مجاهد شهید سعید همایون راد

مجاهد شهید سعید همایون راد
مجاهد شهید سعید همایون راد

محل تولد: تبريز
شغل: دانش آموز
سن: 20
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تبریز
تاریخ شهادت: 9-7-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

خاطرات


اخبار سیمای آزادی را گوش می‌دهم، خبرهای داغ آن با طنین محکم و با صلابت صدای گوینده در گوشم زنگ می‌زند. «به‌پا خیزید وقت برخاستن است» این صدای مسعود کلانی است که سال‌ها در گوشم مترادف صدای مجاهد بوده است. صدایی سرشار از زندگی و مبارزه. صدا اوج می‌گیرد و توجه را به فیلمهایی که از داخل کشور رسیده جلب می‌کند. نگاهم همه تصاویر را می‌بلعد و لحظه‌یی چشمم روی نام خیابانی آشنا می‌دود.
تبریز، تبریز زادگاه من است. ای جان من تبریز، ای سرزمین مادری من،
آن شعر ترکی به در رشته افکارم جان می‌گیرد، جانیم تبریز، قانیم تبریز، آنا وطن.
از این نام حسی آشنا زیر رگهایم جریان پیدا می‌کند. قلبم می‌تپد و تمام سلولهایم از آن به واکنش می‌افتند.
این خیابان و امتداد آن و درختانی که بلند قامت در آن سربرافراشتند، تراکتی را در خود جای داده‌اند که «وقت برخاستن» را فریاد می‌کند . این فراخوان سازمان مجاهدین است.
ذهنم به‌سرعت نور به عقب و به ۳۰سال قبل برمی‌گردد شایدهم بیشتر. این خیابان مرا به یاد پسر جوانی می‌اندازد که فقط چند بار او را دیده بودم اسمش سعید همایون راد بود.
زمانی که کوچک بودم گاهی برای چند روز خانه داییم مهمان بودم . دائیم افسر نیروی هوایی بود. یک روز که می‌خواستند به مهمانی بروند، من هم همراهشان بودم. یادم است رفتیم خانه یک افسر ارشد نیرو ی هوایی، سرگرد همایون راد. خانه‌شان در کوی ولی‌عصر بود. وارد خانه که شدیم متوجه شدم خانم همایون راد برعکس تصور قبلی من، یک خانم بسیار مذهبی و محجبه است، در این خانه یک پسر و یک دختر هم بودند. اسم پسر سعید بود، سعید همایون راد. داییم خیلی ازش تعریف می‌کرد. خانم همایون راد کتلت خوشمزه‌یی درست کرده بود و هنوز هم که یادش می‌افتم خوشمزگی آن را زیر زبانم احساس می‌کنم. بعد از آن چند بار دیگر سعید را دیدم. او دانش‌آموز سال آخر دبیرستان بود. اصلاً نمی‌دانستم هوادار مجاهدین است، سیاسی است یا نه؟ از او خبری نداشتم.
یک روز در فاز نظامی در گزارشی در نشریه خواندم سعید همایون راد فرمانده تیم عملیاتی در تبریز در مصاف با پاسداران جانانه جنگید و شهید شد . ناخودآگاه احساس کردم چیزی در قلبم فرو ریخت. به‌یاد مادرش افتادم. حتماً در نبود این پسر بسیار تحت فشار خواهد بود و به فکر پدرش افتادم که سرگرد نیروی هوایی بود. تا آنجا که می‌فهمیدم اصلاً نمی‌توانستند صدایش را در بیاورند.
اشک در چشمانم حلقه می‌زند و از مژه‌هایم سرازیر می‌شود. نمی‌توانم راحت فکر کنم و یا بنویسم. اگر چه برای شهید نباید گریست چون شهادت برای هر مجاهد، حلقه دیگری از زندگیست. سراغ لیست شهدا می‌روم و با ناباوری نگاه می‌کنم و می‌خوانم :


ای کاش همان سال که دیدمت با تو بیشتر حرف زده بودم و ای کاش می‌دانستم در آن شرایط که تو همه چیز داشتی، در درونت چه گذشت و چه مسیری را طی کردی و از چه مراحلی گذشتی که جان سعید عزیز ما به جاودانه فروغها پیوست.
سعید جان مطمئن هستم که تو زنده‌ای و در نزد پروردگارت خرم وخندان، ای کاش می‌دانستم که پدر و مادرت در فراغت و بدون تو چه کردند و چه مصائبی را از قبل این سفاکان تحمل کردند.
سعید جان ولی می‌دانم که می‌دانی در وجود تک‌تک اشرفیان زنده هستی و تا وقتی آرمانی که تو برایش جان باختی هست، این نبرد ادامه خواهد داشت.

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/c1f4a721-23f5-47e7-a589-e4cca0f9cfee"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات