728 x 90

با یاد مجاهد شهید رحیم هوشی

مجاهد شهید رحیم هوشی
مجاهد شهید رحیم هوشی

محل تولد: تبريز
شغل: جوشکار
سن: 30
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: عراق
تاریخ شهادت: 15-7-1365
محل زندان: -

 

زندگینامه شهید


مجاهد شهید رحیم در سال۱۳۳۵ در یک خانواده فقیر در تبریز به دنیا آمد، او پس از پایان دوران دبستان تنها توانست تا کلاس سوم دبیرستان به تحصیل ادامه بدهد، چرا که ناگزیر شد برای کمک به هزینه خانواده‌اش در کارخانه تراکتورسازی تبریز به‌عنوان کارگر کار کند.

رحیم روحیه ورزشکاری داشت و از ستاره‌های فوتبال محلات تبریز بود، وی در نوجوانی در جلسات مذهبی فعالانه شرکت می‌کرد. اما به‌زودی متوجه شد این جلسات نه تنها پاسخگوی روحیه مبارزه جویانه و ضداستثماری او نیست، بلکه عموماً نقش منحرف کننده جوانان از مبارزه اصلی با رژیم شاه را دارند.

او در قیام ۲۹بهمن سال۵۶ در تبریز نقش فعالی داشت و در جریان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات و اعتصابها فعال بود، و در روز ۲۲در تصرف مراکز سرکوب ساواک شرکت فعال داشت.

وی پس از انقلاب با بخش کارگری ستاد سازمان در تبریز ارتباط بر قرار کرد و با چند تن از همرزمان کارگرش از جمله مجاهدین شهید احمد آقاپور و جمشید مردمی در ارتباط با این بخش فعالیت می‌کردند.

مجاهد شهید رحیم هوشی نقش تاثیر‌گذاری در پیوستن دوتن از برادران ویک خواهرش به مبارزه مبارزه علیه رژیم خمینی و هواداری از سازمان مجاهدین داشت.

او در کارخانه تراکتورسازی تبریز نیز در جهت آگاه کردن و آشنا کردن کارگران با مواضع سیاسی ایدئولوژیک سازمان نقش فعالی داشت.

رحیم در اول شهریور۶۰ در تبریز دستگیر شد و پس از دستگیری به زیر شکنجه دژخیمان خمینی در زندان تبریز کشیده شد.

برادر مجاهدش احمد هوشی که همزمان با برادرش رحیم در زندان بود در مورد مقاومت او در زیر شکنجه می‌گوید «در اتاق بازجو بودم در باز شد دیدم کشان کشان رحیم را آوردند. متوجه شدم رحیم هم دستگیر شده است و او به‌محض این‌که چشمش به من افتاد در آن وضعیت که من داشتم شروع به اعتراض کرد.

چرا او را آورده‌اید و به هیچ‌کس رحم نمی‌کنید، احمد یک کاسب و دنبال مسائل و مشکلات خودش است.

رحیم سناریوی من را برای برخورد با بازجو تکمیل کرد و ضمن انکار کردن فعالیت‌های من همه فعالیت‌های مرا هم برعهده گرفت. رحیم در زندان خیلی فعال، مقاوم بود و تکیه گاهی برای زندانیان مجاهد خصوصاً زندانیانی از بخش کارگری سازمان در تبریز بود».

مجاهد شهید رحیم هوشی از زندانیان مقاوم زندان بود طوری که در سال۶۲ او را به همراه صد نفر دیگر از زندانیان مقاوم به بند ۹ معروف به بند جهنمی فرستادند، و نزدیک یک به تنهایی در یکی از سلول‌های انفرادی این بند بود.

یکی از شیوه‌های دژخیمان خمینی برای شکنجه جسمی و روانی رحیم و شکستن روحیه مقاوم او این بود که فرد قاتل و دیوانه‌ای را به سلول او انداختند.

اما رحیم قهرمان با برخوردهای انسانی و مجاهدی‌اش کاری کرد که این فرد تحت تأثیر او قرار گرفت و آزاری به او نرساند، و در حالی که شکنجه‌گران منتظر بودند این فرد رحیم را از بین ببرد، از این‌که او تحت تأثیر برخوردهای رحیم قرار گرفته بودند متعجب شده بودند.

مجاهد خلق رحیم هوشی نسبت به آرمان سازمان و سمبلهای آن عشق و ایمانی راسخ داشت، پس از انقلاب ایدئولوژیک سال۶۴ وقتی مزدوران خمینی علیه انقلاب ایدئولوژیک در زندان تبلیغات مسموم و لجن‌پراکنی می‌کردند، وی از انقلاب، ایدئولوژی سازمان و سمبل آن مسعود دفاع کرد و نسبت به انقلاب موضع قاطع و مجاهدی گرفت.

وی به همرزمانش گفت مسعود رجوی امتحانش را پس داده و با این جمله عزم آنها را برای ادامه مبارزه در زندان خصوصاً نبرد علیه ایدئولوژی منفور خمینی و آخوندها جزم‌تر کرد.

 

فرار رحیم از زندان

ماجرای فرار رحیم از زندان به‌نقل از برادر مجاهدش احمد هوشی: «روز ۱۴‌شهریور۶۴ نقطه عطفی در زندگی مبارزاتی رحیم بود. د‌ر این روز نام او از بلندگوهای بند سه‌گانه زندان تبریز شنیده شد. او ۴‌سال بود که در این زندان به‌سر می‌برد.

در طول این مدت روحیه شاداب و مقاوم رحیم آن‌طور که خودم هم از نزدیک شاهدش بودم از او شخصیتی مورد احترام برای زندانیان ساخته بود.

رحیم را به‌دلیل این‌که در بازجویی مقاومت کرده بود، هر چند وقت یک‌بار احضار می‌کردند و به‌زیر شکنجه و بازجویی می‌بردند و سپس به‌سلولهای انفرادی انتقال می‌دادند.

چهره مصمم و آرام رحیم و گامهای استوارش هنگامی‌که از در بند برای رفتن به‌زیر‌شکنجه و بازجویی خارج می‌شد، همواره برای زندانیان انگیزاننده بود. این بار هم رحیم مثل دفعه‌های قبل با روی گشاده و گامهای استوار به‌سمت در بند رفت. هیچ‌کس نمی‌دانست که این آخرین باری است که رحیم بند را ترک می‌کند.

از آنجا که یکی از افراد زندانی که سابقا با رحیم فعالیت داشت و بریده بود بعد از ۴سال اطلاعاتی از رحیم را لو داده بود، لذا دژخیمان در مهر ۶۴ او را برای بازجویی و دادگاه احضار کردند. بازجو به رحیم گفت همه چیز تمام شده و سازمانی در کار نیست باید مصاحبه تلویزیونی کنی.

رحیم گفت من این فرد (فرد بریده وخائن) را نمی‌شناسم، بازجو به او گفت دیگر به بند برنمی‌گردی به انفرادی می‌روی، ۲۴ساعت مهلت می‌دهم فکرهایت را بکنی یا می‌بایست مصاحبه تلویزیونی کنی یا حکم اعدام تو را امضا می‌کنم، و او را با عتاب از اتاق بیرون کرد و به پاسداری گفت او را به انفرادی دادگاه ببرد.

هنگام رفتن به سلول رحیم به پاسدار گفت من حرف نگفته‌ای دارم که اگر اجازه بدهی برگردم بگویم.

پاسدار رحیم را به اتاق بازجو که اسمش زین العابدین بود برد و رحیم پس از ورود به اتاق با صدای بلند به او گفت: «تو کی هستی که حکم اعدام من را امضا کنی، و آسمان را نشان بازجو داد و گفت او (خدا) می‌بایست بایستی حکم اعدام من را امضا کند که زندگی و مرگ من در دست او است».

دژخیم از فرط عصبانیت نسبت به این گفته رحیم او را مورد ضرب‌وشتم قرار داد و به پاسدار گفت او را به سلول ببرد.

وقتی پاسدار برخورد رحیم و بازجو را دید تحت تأثیر برخورد رحیم قرار گرفته و به او گفت: «آقا رحیم امری داشته باشید اجرا می‌کنم».

رحیم در مقابل این گفته او سکوت کرده بود که مجدداً پاسدار به او گفت: «آقا رحیم امری داشته باشید انجام می‌دهم».

این بار رحیم در جواب به او گفت: «خودت می‌دانی که من چه می‌خواهم» و به او رساند که می‌خواهد مقدمات فرارش را از زندان فراهم کند.

روز بعد هنگام اذان صبح پاسدار درب سلول رحیم را باز کرده و یک بسته حاوی لباس پاسداری را به او داده و گفت بپوش و با هم راه بیفتیم.

پس از این‌که رحیم لباس را پوشید پاسدار به او گفت از جلو نگهبانی که رد می‌شویم من هر کاری می‌کنم تو هم بکن.

آنها پس از عبور از نگهبانی و دست بالا کردن برای نگهبان از در دادگاه خارج شده، و جلو اداره راهنمایی در نزدیکی دادگاه سوار تاکسی شده و به خانه یکی از اقوام رحیم رفتند.

در این هنگام پاسدار خطاب به رحیم گفت من مأموریتم را انجام دادم و تو را نجات دادم، اکنون نوبت تو است که مرا نجات بدهی.

رحیم نیز به پاس جوانمردی او با استفاده از امکاناتی که در اختیار داشت او را از کشور خارج کرد تا به‌دنبال زندگی معمولی‌اش خارج از حاکمیت آخوندی برود.

مجاهد خلق رحیم هوشی پس از مدت کمی از ۱۵مهر۶۴ که از زندان فرار کرد خود را به پایگاههای مجاهدین در منطقه رساند و در گردانهای رزمی مجاهد خلق سازماندهی شد.

برای خارج کردن رحیم از شهر و رساندن آن به منطقه مرزی چند نفر از مردمی که در جریان فرار او قرار گرفته بودند نهایت تلاش خود را تا او را به منطقه برسانند.

یک نفر که تانکر داشت گفت او را به داخل تانکر می‌برد و به مرز می‌رساند، وقتی این طرح او مورد موافقت رحیم و سایرین قرار گرفت، داخل تانکر را کاملاً شست و رحیم داخل تانکر رفت.

راننده مادر پیرش را هم به‌خاطر عادیسازی همراه خود کرد و چند ساعت بعد رحیم را به منطقه کردستان برد و همراه یکی از دوستانش که به مرز آشنایی داشت رحیم را روانه مرزی کرد.

به گفته یکی از یاران همراهان رحیم، و وقتی خود را در آستانه پیوستن به یارانش دید به ناگهان خندید و با اشاره به حکم چند روز قبل دژخیمی که حکم اعدام را به او داده بود گفت: «من بازمی‌گردم و انتقام یاران شهیدم را از تو و همه آخوندها و سگهای زنجیری آنها خواهم گرفت»

دو روز بعد رحیم و همراهش در مراسم صبحگاه یکی از پایگاههای مجاهدین هم‌صدا با سایر رزمندگان سرود می‌خواندند.

رحیم در صفوف رزمندگان مجاهد خلق نیز با شور بسیار آموزشهای نظامی را فراگرفت و در روز ۱۵‌مهر سال۶۵ در روستای مرزی پشت‌آشان به‌همراه ۸‌مجاهد دیگر به‌شهادت رسید و به‌عهد خود با خدا و خلق و رهبریش وفا کرد و به‌سر منزل مقصودش رسید.
شهادت او نیز مانند زندگی انقلابیش در میان دوستان، خانواده و کسانی که او را می‌شناختند، تأثیر زیادی داشت و بر کینه آنها نسبت به‌رژیم ضدبشری خمینی افزود.

وقتی خبر شهادت رحیم از رادیو صدای مجاهد پخش شد، انبوهی از مردم و کسانی که رحیم را می‌شناختند در اولین شب جمعه پس از شهادتش به‌خانه‌اش سرازیر شدند.

کوچه از جمعیت پر شده و مردم به‌نوبت وارد خانه می‌شدند و با نگاه و نجوا، رژیم و مزدورانش را لعنت، و حمایت خودشان را از مجاهدین و آرمانهای آنها که رحیم به‌خاطر عملی کردن آن در اعمال و رفتارش مورد احترامشان بود، ابراز می‌کردند.

 

وصیتنامه مجاهد شهید رحیم هوشی

اللهم بقنی خیر البقاء و فتنی خیر الفناء علی موالاه اولیک وعدوه اعدائک
بار خدایا زنده‌ام دار زندگی کردنی مجاهدگونه، و بمیرانم مردنی مجاهدگونه، در عشق و دوستی مجاهدین و در دشمنی با دشمنان مجاهدین.
 

به‌نام خدا
و به‌نام خلق قهرمان ایران
و به‌نام مسعود و مریم
راهبران عقیدتی‌ام

وقتی توحید در تمام وجود آدمی جاری می‌گردد زندگی چقدر زیبا و جالب جلوه می‌کند، همان‌طور که مرگ و شهادت نیز زیبا و دلپذیر است.

با تمامی وجودم آرزو می‌کنم هر چه بیشتر در رکاب حسین و زینب دوران (مسعود و مریم) زندگی کنم زندگی ایدئولوژیک، پرهیجان، پرشور، پرتحرک و در عین‌حال آرام و مطمئن.

روی دیگر سکه آرزویم این است که هر چه زودتر در رکاب مسعود و مریم به‌رستگاری عظیم (شهادت) نائل گردم.

تا قبل از انقلاب ایدئولوژیک تصور می‌کردم که مجاهدین با رهبری مسعود بالاترین ارزشی است که توفیق دستیابیش را داشته‌ام و پیوسته خدا را به‌چنین بندگانش شکر گزارده‌ام اما حال، با کدامین کلام عشقم را، احساسم را، ایمان و اعتقادم را بسا بالاتر و فراسوی اندیشه قبل بیان کنم.

مسعود و مریم: باور کنید که در حد توان و درک خودم جلوه‌هایی از جامعه بی‌طبقه توحیدی را مشاهده کردم و بالاتر از آن، عالم رستاخیز را که تا حال تنها در عالم ذهن و خیال می‌پنداشتم برایم مادی و محسوس شد برای اولین بار با تمامی وجودم احساس کردم که روز محشر است روز پس دادن حسابها.

مسعود، اگر تو نبودی در آتش گناهانم می‌سوختم سوختنی جاودانی، شکر که زندگی و تولد جدیدی به‌من دادی، اینک تمامی وجودم، اندیشه‌ام در یک‌کلام خلاصه می‌شود فدا، فدا در رکاب رهبری نوین.
مرگ بر خمینی ـ درود بر رجوی
رحیم هوشی ۱۰اسفند۶۴

 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/52378253-960c-4489-b29a-f058bd27c7f1"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات