زندگینامه شهید
مجاهد شهید فهیمه جامع در سال۱۳۳۹ در خانوادهای فقیر در جنوب شهر تهران متولد شد و درد و رنج تودهها را لمس کرد، تحت حاکمیت خمینی باید هم در دانشگاه درس میخواند، هم به اقتصاد خانواده کمک میکرد و هم چون فرزند بزرگ خانواده بود، در پرورش و رشد دیگر خواهران و برادرانش نقش خود را ایفا میکرد. شاید بهخاطر تاثیرگذاری او بود که برادرش فریبرز جامع هم راه پرافتخار مجاهدت را برگزید و سرانجام همراه با خواهر مجاهدش فهیمه در ۶۷ سربدار شد.
فهیمه سخت کوش، در تحصیلات همیشه از زمره شاگردان ممتاز بود او دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج بود. پدرش یک کارگر ساده با دستمزدی زیر خط فقر بود. در چنین خانوادهیی بهطور معمول انتظار این بود که این فرزند بزرگتر که حالا دانشجو هم شده، به خانوادهاش برسد و برنامه زندگیش را در این راستا تنظیم کند. ولی این مجاهد شورشی و جان شیفته، بهرسم ماهیهای سیاه کوچولو، بهدنبال وصل به دریا بود و به راهحل ریشهیی مشکل همه کارگران میاندیشید و در این مسیر پرشکوه به دریای خلق و مجاهدین خلق پیوست.
فهیمه در فاز سیاسی در بخش دانشجویی و محلات مسئولیتهای خود را بهخوبی ایفا میکرد او در تظاهرات عظیم ۳۰خرداد دستگیر شد و بهخاطر موضع پر صلابت و تهاجمیاش در قبال مزدوران و دژخیمان خمینی، حکم ابد به او دادند. و البته بعداً به ۱۵سال تقلیل یافت.
زندان یک مرحله نوین در زندگی انقلابی فهیمه بود. تجربیات زندگی در شرایط سخت از او مجاهدی استوار، مسئول و مایهگذار با انبانی از تجربیات مفید و ارزنده ساخته بود. به این ترتیب او در زندان و بندهای مختلف و شرایط سخت و متحول، همواره نقش راهنما و کمککار را برای یاران و همبندان خود ایفا میکرد. فهمیه بسیار پر عاطفه و مایهگذار بود و مانند خواهر بزرگتر، همه مشکلات هم بندیهایش را پیگری میکرد و برای آنها راهحل مییافت.
فهیمه مدت ۳سال را در سلولهای انفرادی و نیز دو نفره گوهردشت گذراند و سرانجام با افشا شدن شکنجهها در زندانها، او در سال۶۴ مجدداً به بند۸ قزلحصار منتقل شد. برخلاف انتظار دشمن، او چون فولاد آبدیده، همه بالا پایینیهای گوهردشت را با سرفرازی و کوله باری از تجربه پشت سر گذاشت. وقتی قزلحصار منحل شد فهیمه به اوین منتقل شد و مدت نزدیک یک سال در ۲۴۶ پایین بود. سپس از آنجا به گوهردشت تبعید شد. همان زندانی که مدت سه سال در سلولهای انفرادی آن به سر برده بود. سال ۶۶ فهیمه را مجدد به اوین منتقل کردند. جایی که قرار است بهزودی چوبههای دار برای کشتار خواهران مجاهد در آن برپا شود. و سرانجام فهیمه قهرمان همچون دیگر خواهران همرزمش در یکی از روزهای مرداد۶۷، سربهدار شد و قیمت سرموضع بودن را در قتلعام ۶۷ پرداخت.
خاطرات
- یکی از مجاهدان از بند رسته که در سال۶۳ طی ماهها از طریق مورس با مجاهد قهرمان فهیمه جامع در ارتباط بوده مینویسد: «تابستان ۶۳ همزمان با ماه رمضان با شنیدن صدای کوبیدن درب و فریاد یک خواهر، متوجه شدم که خواهری در سالن متروکه طبقه پایین سلول من مستقر شده است. زمان افطار شد این خواهر هر چه در زد کسی جوابش را نداد. نصفه شب زمان سحری هم باز هر چه درب سلول را کوبید کسی جوابش را نداد. دقایقی بعد تلاش کردم توسط مورس با او ارتباط برقرار کنم. خواهر گفت الآن راهرو کامل تاریک است و اگر پاسدارها پشت درب بگوش باشند مشخص نیست و ادامه داد که موقع روشنایی خودش تماس میگیرد. فردای آن روز تماس مان شروع شد. او گفت صبحی رئیس زندان گوهردشت در بند خواهران او را در حین مورس زدن گیر انداخته و او را از جمع خواهران جدا و در این سالن متروکه در سلول تنبیهی انداخته است. او گفت که این سومین روزی است که باید بدون افطار و سحری روزه بگیرم. در سلولش حتی یک تکه نان خشک هم نداشت. درگیر تبادل اخبار و اطلاعات بودیم که رأس ساعت ۱۰صبح گفت من الآن کار دارم وقتی علت را پرسیدم گفت زمانبندی ورزشم ساعت ۱۰صبح است. حالا نفس ورزش کردن یکی از جرمها بود که اگر میدیدند کتک اساسی داشت. گفتم آیا با ۳روز روزه بدون افطار و سحری میخواهی ورزش هم بکنید؟! وی گفت بله «اگر در سلول به برنامههایم مقید نباشم لیبرالیزم در من رشد میکند و نمیتوانم مقاومت کنم». این عین جملات این شیرزن مجاهد بود که خودش در یک سلول تک و تنها، سرنوشت را مسخر انتخابهایش کرده بود تا شایسته حضور در صف حماسهسازان ۶۷ باشد.
- در خلال ۵ ماهی که در گوهردشت تنبیهی به این سالن متروکه منتقل شده بود موفق شد جمعبندی یکساله برادر مسعود را از طریق مورس بگیرد مثل تشنهای که به چشمه زلال رسیده باشد. اما حتی آب زلال هم عطش او را سیراب نمیکرد، آرام و قرار نداشت و نگران بود جابهجا شود و این تحلیل برادر را کامل نگیرد. ساعتها پیاپی جمعبندی یکساله را از طریق مورس میگرفت و هر جمله از حرفهای برادر مسعود را بهمثابه اکسیژن و خون تازه جذب و حفظ میکرد».
- مجاهد از بند رستهیی که در سلولهای گوهردشت از طریق مورس با مجاهد شهید فهیمه جامع در ارتباط بود، در خاطرات خود از جمله مینویسد: فهیمه در دوران زندان و در خلال ساعتها کار با مورس، شعرها و ترانههای زیادی را یاد گرفته و در ارتباطاتش به سلولهای دیگر منتقل میکرد؛ شعر شکنجه، شعر به بام خون و خاکستر، شعر بهروز را دیدم و بسیاری دیگر از سرودهای سازمان را میخواند و به دیگران منتقل میکرد. در ترانه مرغ سحر تلاش میکرد ملودی و نحوه خواندن را توسط مورس منتقل کند که خیلی مشکل بود ولی این کار را با حوصله تمام به اتمام رساند.
- در خاطره دیگری که هم بندیهای فهیمه نقل کردهاند، آمده: بند ۸ هواخوری نداشت و زندانیان را هر از چند هفته یا ماه، یک بار به هواخوری بندهای عمومی میبردند. قبل از بردن همه را به صف میکردند و دهها شرط و شروط برایمان میگذاشتند. یکی از شرایط این بود که بیشتر از جمع دو نفر با هم قدم زدن ممنوع بود، سر و صدا کردن ممنوع و و و... و یا هرکاری که جمعی و یا صدای جمعی تولید کند ممنوع بود. روزی در هواخوری گنجشکی در لابلای سیم خاردار بالای دیوار بلند حیاط گیر کرده بود اول از همه فهیمه تلاش میکرد و بعد با کمک سایر خواهران و با روی کول هم سوار شدن، توانستیم گنجشک را رها و به پرواز در بیاوریم و از آزادی گنجشک شادی میکردیم. بهخصوص فهیمه که بر این کار تا به آخر پای فشرده بود، غرق در بوسههای خواهرانش شده بود. همه داد میزدیم که آزاد شد، آزاد شد و رفت و آزاد شد... و پرنده از قفس پرید... دختران معاویه (پاسداران بند) ریختند در هواخوری که بفهمند کی فرار کرده؟ از هر کداممان که میپرسیدند در جواب میگفتیم دیر آمدید. رفت آزاد شد دیگر برنمیگرده، نمیتوانی بگیریش و اینطوری دستشان میانداختیم. تا اینکه همه را بهخط کرده و سرشماریمان کردند میخواستند بدانند کی بود فرار کرده؟ فهیمه گفت: پرندهای از لای سیم خاردارها آزاد شد و رفت. همه شاد بودیم اما شادی او که صاحب ابتکار بود از همه بیشتر بود. پاسداران دیوانهوار ما را با سرکوب و ضربوشتم به بند منتقل کردند و تا مدتهای مدیدی هواخوری ما را ممنوع ش کردند.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید