728 x 90

با یاد مجاهد شهید عفت خلیفه‌سلطانی

مجاهد شهید عفت خلیفه‌سلطانی
مجاهد شهید عفت خلیفه‌سلطانی

محل تولد: اصفهان
شغل: خانه دار
سن: 42
تحصیلات: -
محل شهادت: اصفهان
تاریخ شهادت: 7-7-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مجاهد شهید عفت خلیفه‌سلطانی در سال۱۳۱۸ در اصفهان متولد شد. این زن دلیر و آگاه نه‌تنها هرگز مانع فعالیت سیاسی و اجتماعی فرزندانش نبود بلکه همواره آنها را در این کار تشویق می‌کرد و خودش نیز هنگامی‌که در سال۵۶ از طریق فرزندانش مریم و جواد با مسائل سیاسی و مبارزاتی آشنا شد به‌مطالعه آثار سیاسی و مذهبی پرداخت و یار و مددکار فرزندانش در فعالیت‌های سیاسی بود. یکی از اهالی اصفهان که در سالهای‌  ۵۹ در دفتر آخوند طاهری کار می‌کرده، طی نامه‌یی از جمله نوشته است: «یک‌بار مادر شفایی همراه سایر مادران شهیدان و خانواده‌های مجاهدین به‌در خانه طاهری، امام‌جمعه اصفهان، آمده بودند و خواستار آن بودند که طاهری به‌آنها جواب بدهد که چرا پاسدارها و حزب‌اللهی‌ها به‌انجمن‌ها و مراکز مجاهدین حمله می‌کنند. مادران مجاهد آن‌قدر اصرار کردند و فشار آوردند که رئیس دفتر طاهری از قول او اعلام کرد، «آقا گفته‌اند من این خانمها را نمی‌شناسم». مادر شفایی با صدای بلند گفت: «خانواده‌های مجاهدین را در اصفهان نمی‌شناسند؟ پس کی را می‌شناسند؟ اسم مرا بگویید و یادآوری کنید که تا همین یک‌سال پیش که به‌حکومت نرسیده بودید به‌آشنایی با خانواده ما افتخار می‌کردید. روزهایی که بچه‌های ما در خیابان‌ها با ارتش شاه درگیر می‌شدند، شما از ترس سرلشکر ناجی دو‌هفته در خانه ما از ترس به‌خودتان می‌لرزیدید، چطور شد که این‌قدر فراموشکار شده‌اید و حالا ما را نمی‌شناسید؟ طاهری که از افشاگری مادر، سراسیمه شده بود، به‌سرعت آنها را پذیرفت. مادر شفایی و سایر مادران در حضور طاهری، پی‌ در پی از جنایتها و سرکوبگریهای پاسداران و حزب‌اللهی‌ها در خیابان‌ها و دانشگاه و مدارس به‌نام و نشان افشاگری کردند و آخوند طاهری در مقابل این افشاگریها جرأت حرف‌زدن نداشت». مادر مجاهد عفت خلیفه‌سلطانی چند‌بار در جریان فعالیت‌ها و اقدامهای افشاگرانه‌اش دستگیر شد. یک‌بار که در سال‌ همراه با شماری از مادران زندانیان در مقابل زندان اصفهان تجمع اعتراضی برپا کرده بودند، دستگیر شد و مدت ۱۰روز او را در سلول انفرادی نگهداشتند. خواهر مجاهد زهره شفایی درباره دستگیریهای بعدی و شهادت او نوشته است: «در غروب روز ۱۲اردیبهشت سال۶۰ پاسداران، مادر را که همراه با پسر ۷ساله‌اش محمد در خانه تنها بود، دستگیر کردند. مادر در موقع دستگیری، به‌شدت مقاومت کرده و اجازه نداده بود که پاسداران به‌او دست‌بند بزنند. او تا اواسط خردادماه در زندان بود و با افشاگریها و فشارهایی که وارد می‌کرد رژیم را ناگزیر کرد که آزادش کنند». برادر مجاهد محمد شفایی که در زمان بازداشت مادرش ۷ساله بوده، می‌نویسد: «درست نمی‌دانم چند روز بعد از دستگیری پدر بود، من درخانه خوابیده بودم که از صدای فریادهای مادرم و صدای پاسدارها بیدار شدم. دیدم چند پاسدار در اتاق هستند. من و مادر در خانه تنها بودیم. مادرم سر پاسدارها داد می‌کشید و خیلی چهره‌اش برافروخته بود. مادر به‌من گفت: می‌خواهند مرا ببرند. از او پرسیدم کی بر‌می‌گردی؟ همان‌طور که بر‌ سر پاسدارها فریاد می‌کشید، گفت: همان‌طور که همه را بردند و برنگشتند، من هم برنخواهم گشت. از جمله‌های دیگرش چیزی به‌خاطرم نمانده است. من هم داد و فریاد و گریه کردم و به‌طرف پاسداری که جلوتر از بقیه ایستاده بود، حمله‌ور شدم. قیافه آن پاسدار هنوز در ذهنم هست که داشت می‌خندید و قهقهه می‌زد و مرا به‌گوشه اتاق پرت کرد. چند نفر از پاسدارهای چادری آمدند و دستهای مادرم را گرفتند و ما را از خانه بیرون آوردند. موقعی که داشتند مادرم را سوار ماشین می‌کردند، مرا به‌همسایه‌مان سپرد و رفت. بعد از آن فقط یک‌بار دیگر مادرم را دیدم، یکی از خاله‌ها و داییم که از فالانژهای درجه۱ اصفهان و از فرماندهان سپاه بود، مرا به‌ساختمان سپاه در خیابان کمال‌ اسماعیل بردند. مادرم را آوردند، درست یادم نیست که چه می‌گذشت، فقط می‌فهمیدم که خیلی مادرم را تحت‌فشار گذاشته‌اند، آنها داد و بیداد می‌کردند و مادرم جوابشان را می‌داد. یک‌بار دیگر هم که باز من خشم مادرم را دیده بودم قبل از این دستگیریها بود. فردی با لباس‌شخصی آمده بود جلو در خانه ما و سعی کرده بود صحبت کند و از او حرف بکشد. مادرم صدای بیرون پریدن دکمه ضبط میکروکاست را شنیده بود و فهمیده بود که پاسدار است و با فریاد و مشت گره کرده دنبالش گذاشت دیدن این صحنه‌های عصبانیت و خشم مادر برایم خیلی عجیب بود. چون تنها چیزی که از مادرم دیده بودم و همه آشنایان ما برایم تعریف کرده بودند، مهربانی و خونسردی و عطوفت او نه فقط به‌ما که فرزندانش بودیم بلکه با همه همین رفتار را داشت. این حالت را فقط با پاسدارها داشت». مادر شفایی را همراه با ۴۰تن از خواهران دانش‌آموز و دانشجویی که در تظاهرات دستگیر شده بودند به‌زندانی در زیر‌زمین ساختمان سپاه نجف‌آباد منتقل می‌کنند. در آن زندان به‌رغم سختی شرایط و فشارهایی که وارد می‌کردند او با خواندن آنچه از قرآن و نهج‌البلاغه حفظ کرده بود به‌همه روحیه می‌داد و آنها را در تحمل شرایط سخت یاری می‌کرده است. عوامل رژیم از این‌که بچه‌ها در زندان او را مادر خطاب می‌کردند کلافه شده بودند و به‌بچه‌های زندان گفته بودند که حق ندارید او را مادر خطاب کنید.
یکی از نزدیکانش را به‌زندان بردند تا او را نصیحت کند و از او بخواهد که به‌خاطر سرنوشت پسر 7ساله‌اش دست از مقاومت بردارد و توبه کند. او در پاسخ به‌این توصیه با عصبانیت گفته بود: «سرنوشت پسر من مثل هزاران بچه ایرانی دیگر است و هیچ فرقی با آنها نمی‌کند. پسر مرا اگر خدا بخواهد حفظ می‌کند. من باید به‌وظیفه‌ام در راه خدا عمل کنم. افتخار می‌کنم که تمام هستی‌ام را در این‌ راه می‌دهم».

 

 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5b0387f3-21f7-4081-88a8-4744396b8a79"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات