زندگینامه شهید
زندانی زمان شاه : ۵۲ / لاهیجان وزندان کمیته قصر و زندان اوین در تهران / ۳سال
نحوه شهادت : تیرباران
محمدرضا در سال ۱۳۲۸ در یک خانواده مذهبی در صومعه سرای استان گیلان بدنیا آمد تحصیلاتش را در همان شهر به پایان برد.
او از نفرات فعال سیاسی و مذهبی و از هواداران سازمان بود که بلافاصله بعد از انقلاب ضدسلطنتی؛ فرماندار صومعه سرا شد. پدرش یک روحانی مورد اعتماد منطقه صومعه سرا بود. محمدرضا خطیبانی بعد از گرفتن دیپلم طبیعی به رهنمود پدرش به قم رفت و بعد از مدتی که دوران طلبگیاش تمام شد و به شهرستان برگشت عمامه خود را کنار گذاشت و به ادامه تحصیل پرداخت و موفق به گرفتن لیسانس شد.
وی که بدون عمامه سخنرانی میکرد مورد اعتراض آخوندهای مرتجع در آن زمان قرار گرفت که به پدرش اعتراض میکردند که وی نباید بدون عمامه به منبر برود و از دین و اسلام صحبت کند وی در بین مردم صومعه سرا محبوبیت خاصی داشت و او را دوست داشتند و هرشب او را به سخنرانی دعوت میکردند. او بهرغم اینکه ۴فرزند داشت اما با جوانان شهر صمیمت خاصی داشت و در همه زمینهها راهنما و الگوی آنها بود.
محمدرضا خطیبانی گفته بود «وقتی کتاب میرزا کوچکخان را خواندم و با مبارزاتش آشنایی پیدا کردم تصمیم گرفتم مثل میرزا عمامه را کنار بگذارم و اقدام عملی کنم زیرا با حرف مفت مانند این آخوندها دردی از مملکت و مردم ایران دوا نخواهد شد.
او در مسیری که برگزید با چهرههای سیاسی شهر لاهیجان و صومعه سرا در ارتباط قرار گرفت و نهایتاً هواداری از سازمان مجاهدین و آرمان آن را انتخاب نمود.
او در سال۵۲ توسط ساواک و اکیپ ضربت لاهیجان دستگیر شد و قبل از اینکه او را به زندان ببرند، بهشدت و تا حد مرگ کتک زده و شکنجه کردند بهنحوی که تمام سر دست و بدنش خونی شد. ابتدا او را به زندان لاهیجان و بعد از مدتی به زندان اوین منتقل کردند.
محمدرضا برای فعالان شهر لاهیجان و رامسر و شهسوار که بدیدنش آمده بودند گفته بود: «هدایت و راه یافتگی مفت و مجانی بهدست نمیاید خدا انسان را همین جوری در معرض هدایت یافتگی قرار نمیدهد». و اضافه کرده بود: «بازجویان وحشی ساواک در بدو ورودم به کمیته مشترک تا میتوانستند با مشت و لگد شکنجهام کردند و بعد هم که از نوشتن خودداری کردم صحبت هایم علیه شاه را جلویم گذاشتند و گفتند علیه اعلیحضرت اینجوری حرف میزنی؟ زودباش بگو میدانیم که زیر سر مجاهدین است و تو اینها را اصلاً بلد نبودی. من هم همه را کتمان کردم؛ بازجوی ساواک نفر عوض کرد و تا میتوانستند با کابل مرا زدند و از یک جایی دیگر فقط درد نبود مغز استخوان و مخ و مخچههایم را برق و شوک میگرفت. ولی به شما میگویم که من به آن طاووس که وصل مستقیم به سازمان مجاهدین بود رسیدم»
مجاهد دلیر محمدرضا خطیبانی وقتی به زندان اوین منتقل شد به تشکیلات مجاهدین وصل و همه آموزههای لازم را با اشتیاق و توجه و نیازمندی زایدالوصفی فرا گرفت و بهعنوان یک کادر ارزنده در سال۵۵ از زندان شاه آزاد شد. محمدرضا برای اولین بار در رابطه با سازمان مجاهدین و بنیانگذاران و حنیف کبیر برای تعدادی ازجوانان شهر صحبت کرد و با هدایت او در انقلاب بهمن سال۵۷ روی دیوارها و تیر برقهای خیابان شهر صومعهسرا نام حنیف کبیر و برادر مسعود کلیشه شده بود.
این مجاهد دلیر بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانه سراسری علیه خمینی و پاسدارانش مخفی شد. ولی اندکی بعد در یک یورش به محل اقامتش وحشیانه دستگیر شده و به شکنجهگاههای سپاه برده شد و مدتها زیر شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. حاج یکتا امام جمعه صومعه سرا و دادستان دادگاه ضدانقلاب از او خواستند به نماز جمعه برود و توبه نامه خود را بخواند و مورد عفو قرارگیرد ولی محمدرضا خطیبانی به هر دوی آنها گفت زمانیکه من مردم و جوانان را برای استمرار تظاهرات بسیج میکردم و شب و روز با تظاهرات کنندگان بودم شماها جرأت نمیکردید از خانههایتان بیرون بیائید حال من بیایم در مقابل شماها زانو بزنم و برای زنده ماندنم از شما طلب عفو کنم؟ هرگز هیهات منا الذله و الموت اولی من رکوب العار مرگ با شرافت و مجاهدی هزار بار از ننگ تسلیم به جنایتکار و یزیدیان دوران چون خمینی برایم اولیتر است.
نهایتا این مجاهد قهرمان در زمستان ۶۴ بهدلیل ایستادگی بر سر آرمانهایش توسط دژخیمان خمینی بهشهادت رسید.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید