به گواه شاهدان قتلعام و خاطرات زندانیان از بند رسته قبل از شروع اعدامها همهٴ پاسدارهارو خوب توجیه کرده بودن که مطلقاً چیزی بیرون درز نکنه. به همین خاطر ارتباط پاسدارها با بیرون زندون کاملاً قطع شد. تلفنهارو جمع کردن، مرخصیهاشونو قطع کردن. 24ساعته تو بند و سلول و راهرو مرگ چارچشمی بچههارو میپاییدن تا کسی بو نبره.
با این کار میخواستن ضمن تضمین پوشوندن جنایت، همهٴ پاسدارهارو شریک کنن. همهشون باید وارد معرکه میشدن تا بهخاطر خودشونم که شده لام تا کام جایی حرفی نزنن.
روز یکشنبه 9مرداد روز کشتار کرجیها بود. پاسدار نادری و فاتح دادستان و نماینده اطلاعات کرج قسم خورده بودن یه نفر هم زنده نذارن.
هنوز هیچکس نمیدونست چه خبره.
زهرا خسروی (رویا) که تو سلولهای انفرادی روی شلاق و پاسدار و شکنجهرو کم کرده بود پردهٴ سکوت و سانسوررو درید.
یکشنبه ساعت 9 صبح چن تا دیگه از بچههای بند فرعی 8رو صدا کردن. هنوز کسی نمیدونست بچههایی که دیروز و امروز صبح بردن کجا رفتن. ساعتی بعد با شنیدن صدایی از پنجرهٴ سلولهای انفرادی، همه به سمت پنجره خیز برداشتن.
دست کوچکی با پارچهٴ سفید که از لای کرکره زمخت و آهنی سلول بیرون اومده بود با مورس نوشت:
سلام من رویا هستم. به من 20دقیقه وقت دادن وصیتنامه بنویسم. اعدام بچهها رو شروع کردن منم تا چند دقیقه دیگه اعدام میشم. سلامم رو به ”مسعود“ و ”مریم“ برسونین (دشت جواهر صفحه 137)
چقدر زیبا! چه باشکوه! و چه ماندگار «رویا» یی که تو آخرین دقیقه زندگیش هم دست از دوست داشتن دیگران برنداشت و دیوار بلند تنگنارو با دستان کوچکش شکست.
نادری و فاتح؛ دادستان و نماینده وزارت اطلاعات کرج به احدی رحم نکردن.
محمدرضا حجازی متهم کرج که مدت محکومیتش تموم شده بود هم اعدام شد. همین پاسدار نادری به خواهرش گفته بود قول میدم تا یه ماه دیگه آزادش میکنیم.
خواهر محمدرضا تو آخرین نامهیی که برای برادرش نوشت گفته بود:
”بالاخره تونستم نادری -دادستانکرج- رو ببینم. گفتم برادرم چند سال پیش حکمش تموم شد. همون موقع هم به خودم قول دادین آزادش میکنین ولی 2سال دیگه محکومش کردین. الآنم چند ماهه که همون حکمش هم تموم شده. بهخدا دیگه برام جونی نمونده، 3ساله دارم دوندگی میکنم، تو این دنیا فقط همین یه برادر رو دارم چی از جونش میخواین…
همونجا نادری و فاتح قسم خوردن تا یه ماه دیگه آزاد میشی… داداش جون دیگه نمیتونم تحمل کنم. بهخدا حاضرم تنها فرزندم رو پیش پات قربونی کنم“
( دشت جواهر صفحه 15)
از دکتر فرزین نصرتی که متهم کرج بود فقط اسمشو پرسیدن. تشخیص «سرموضع» این بار نیم دقیقه هم طول نکشید. گفتن اسمت چیه گفت فرزین نصرتی. نیری و رئیسی هم گفتن برو. چند دقیقه بعد طناب دور گردنش بود.
قتلعام ـ نسلکشی در زندان گوهردشت
از اون زندونیای قدیمی گوهردشت هم که لاجوردی میگفت کاری میکنم یه ماهه همشون تو انفرادی ندامت کنن و... تعدادی رو همین روز کشتن. سیدمحمد مروج، علیرضا غضنفرپور و مرتضی تاجیک و بسیاری که ۳سال تو سلولهای انفرادی روی پاسدارهارو کم کرده بودن امروز ـ نهم مرداد ـ اعدام شدن. مرتضی تاجیک 7سال بینام و بینشان با اسم مستعار مجتبی هاشم خانی تو زندان بود و بالاخره بعد از هفت سال در حالی طناب دار رو بوسید که هنوز خانوادهاش ردی ازش نداشتند. پدر مرتضی سالها دنبال عزیزش به هر جا سرکشید. حتی کاری کرد که افتاد زندان تا شاید بتونه خبری از بچهاش تو زندان پیدا کنه اما خبری نشد.
قتلعام ـ نسلکشی در زندان گوهردشت
بیست و چند سال بعد از قتلعام، مادر از طریق سیمای آزادی فهمید مرتضی رو با نام مجتبی هاشم خانی در زندان گوهردشت حلقآویز کردن و مرتض دیگر برنمیگردد.
مجتبی تاجیک فرزند دیگر مادر سال 60دستگیر و اعدام شده بود.
ادامه دارد
قسمت بیستم
با این کار میخواستن ضمن تضمین پوشوندن جنایت، همهٴ پاسدارهارو شریک کنن. همهشون باید وارد معرکه میشدن تا بهخاطر خودشونم که شده لام تا کام جایی حرفی نزنن.
روز یکشنبه 9مرداد روز کشتار کرجیها بود. پاسدار نادری و فاتح دادستان و نماینده اطلاعات کرج قسم خورده بودن یه نفر هم زنده نذارن.
هنوز هیچکس نمیدونست چه خبره.
زهرا خسروی (رویا) که تو سلولهای انفرادی روی شلاق و پاسدار و شکنجهرو کم کرده بود پردهٴ سکوت و سانسوررو درید.
یکشنبه ساعت 9 صبح چن تا دیگه از بچههای بند فرعی 8رو صدا کردن. هنوز کسی نمیدونست بچههایی که دیروز و امروز صبح بردن کجا رفتن. ساعتی بعد با شنیدن صدایی از پنجرهٴ سلولهای انفرادی، همه به سمت پنجره خیز برداشتن.
دست کوچکی با پارچهٴ سفید که از لای کرکره زمخت و آهنی سلول بیرون اومده بود با مورس نوشت:
سلام من رویا هستم. به من 20دقیقه وقت دادن وصیتنامه بنویسم. اعدام بچهها رو شروع کردن منم تا چند دقیقه دیگه اعدام میشم. سلامم رو به ”مسعود“ و ”مریم“ برسونین (دشت جواهر صفحه 137)
چقدر زیبا! چه باشکوه! و چه ماندگار «رویا» یی که تو آخرین دقیقه زندگیش هم دست از دوست داشتن دیگران برنداشت و دیوار بلند تنگنارو با دستان کوچکش شکست.
نادری و فاتح؛ دادستان و نماینده وزارت اطلاعات کرج به احدی رحم نکردن.
محمدرضا حجازی متهم کرج که مدت محکومیتش تموم شده بود هم اعدام شد. همین پاسدار نادری به خواهرش گفته بود قول میدم تا یه ماه دیگه آزادش میکنیم.
خواهر محمدرضا تو آخرین نامهیی که برای برادرش نوشت گفته بود:
”بالاخره تونستم نادری -دادستانکرج- رو ببینم. گفتم برادرم چند سال پیش حکمش تموم شد. همون موقع هم به خودم قول دادین آزادش میکنین ولی 2سال دیگه محکومش کردین. الآنم چند ماهه که همون حکمش هم تموم شده. بهخدا دیگه برام جونی نمونده، 3ساله دارم دوندگی میکنم، تو این دنیا فقط همین یه برادر رو دارم چی از جونش میخواین…
همونجا نادری و فاتح قسم خوردن تا یه ماه دیگه آزاد میشی… داداش جون دیگه نمیتونم تحمل کنم. بهخدا حاضرم تنها فرزندم رو پیش پات قربونی کنم“
( دشت جواهر صفحه 15)
از دکتر فرزین نصرتی که متهم کرج بود فقط اسمشو پرسیدن. تشخیص «سرموضع» این بار نیم دقیقه هم طول نکشید. گفتن اسمت چیه گفت فرزین نصرتی. نیری و رئیسی هم گفتن برو. چند دقیقه بعد طناب دور گردنش بود.
قتلعام ـ نسلکشی در زندان گوهردشت
از اون زندونیای قدیمی گوهردشت هم که لاجوردی میگفت کاری میکنم یه ماهه همشون تو انفرادی ندامت کنن و... تعدادی رو همین روز کشتن. سیدمحمد مروج، علیرضا غضنفرپور و مرتضی تاجیک و بسیاری که ۳سال تو سلولهای انفرادی روی پاسدارهارو کم کرده بودن امروز ـ نهم مرداد ـ اعدام شدن. مرتضی تاجیک 7سال بینام و بینشان با اسم مستعار مجتبی هاشم خانی تو زندان بود و بالاخره بعد از هفت سال در حالی طناب دار رو بوسید که هنوز خانوادهاش ردی ازش نداشتند. پدر مرتضی سالها دنبال عزیزش به هر جا سرکشید. حتی کاری کرد که افتاد زندان تا شاید بتونه خبری از بچهاش تو زندان پیدا کنه اما خبری نشد.
قتلعام ـ نسلکشی در زندان گوهردشت
بیست و چند سال بعد از قتلعام، مادر از طریق سیمای آزادی فهمید مرتضی رو با نام مجتبی هاشم خانی در زندان گوهردشت حلقآویز کردن و مرتض دیگر برنمیگردد.
مجتبی تاجیک فرزند دیگر مادر سال 60دستگیر و اعدام شده بود.
ادامه دارد
قسمت بیستم