شرارههای فروزان عاشورای مجاهدین
در میان شهیدان عاشورای مجاهدین، نقشآفرینان و طلایهدارانی را میبینیم که در جنگ رودرو با وحشیترین، دریدهترین و جنایتکارترین جلاد خمینی پیروز شدند.
دلاورانی که در برابر هیولای جنایتکار اوین، اسدالله لاجوردی، بیسلاح و بیسنگر تا پای جان ایستادند و بینام و بینشان در خون پاکشان غلطیدند.
در این میدان لاجوردی خاک شد و آنان بیباک و شعلهور، از خون سردارشان روییدند.
لاجوردی که گمان میکرد بعد از شهادت سردار کبیر خلق و اشرف زنان مجاهد، زندانیان فرومیریزند، از سلولها و اتاقهای دربسته اوین تعدادی را انتخاب کرد تا با رقص و پایکوبی پاسداران بر پیکر غرق در خون شهیدان، شاهدان را بشکند. اما غوغای عاشقان و سرداران عاشورا در میعادگاه زندان، هیبت هیولا را شکست.
طرح این بود که اول تعدادی را برای نمایش و آزمایش انتخاب کرده و بعد از برآورد صحنه، همه زندانیان اوین را بندبهبند و سلولبهسلول بیاورند و با ادا و اطوارهای میمونی نمایش پیروزی دهند. اما طرح در گام نخست ترک برداشت و ساعتی بعد شکست.
از ۵ یا ۶نفری که فکر میکرد به پیکر شهیدان اهانت میکنند، یک نفر سلام نظامی داد، یکی اشک ریخت و بقیه حاضر به تماشا نشدند و برگشتند. لاجوردی با عصبانیت چند سری دیگر را هم آزمایش کرد اما فایده نداشت.
هیچکس به درستی نمیداند چه تعداد از مجاهدان در همان صحنه با سردارشان پیمان خون بستند؛ چه تعداد زیر شکنجه جان باختند و کدامیک سربهدار شد.
این هم از رازهای سربهمهر و حماسههای خاموشی است که بهسادگی قابل توصیف نیست. برای کسانی که زمستان ۶۰ در اوین نبوده و تصویر روشنی از میزهای تشریح اوین که زندانیان را شرحهشرحه میکردند ندارند، بهسادگی قابل درک نیست. باید شلاق و شعبه و شکنجههای مافوق طاقت بشر را دید تا معنای سلام بر پیکر سردار را در زمهریر اوین فهمید و صدای صلابت یاران را با گوش جان شنید.
شرارههای عاشورای مجاهدین در اوین
در میان سردارانی که مقابل جلاد ایستادند و بینام و بیسلاح در کنار سردارشان جنگیدند تعدادی اسم سینهبهسینه چرخیده و نقل شده است. این تنها بخشی از افرادی است که چون آتش در زمستان سوختند و بساط شیخ و نمایش و شلاق را سوزاندند.
شعلههای فروزانی چون:
محمدعلی متقی، ژیلا نقیزاده، افسانه افضلنیا، کبری اسدی، داوود رحیمی، سید هاشم طباطبایی، احمد کهنی خشکبیجاری، حسین سنجری، محمدرضا صادقی، فرح حقنویس، عنایت سلطانزاده، علی مقدم، مسعود ایجادی، ناصر قلعهای و بیژن کامیاب شریفی
مزار بخشی از زندانیانی که با ادای احترام به موسی خیابانی در اوین تیرباران شدند
چرخش پروانههای آزادی بر شمع سرداران عاشورای مجاهدین
افسانه افضلنیا
در خاطرات یکی از خواهران مجاهد آمده است:
«افسانه افضلنیا دانشجوی دانشگاه تهران بود، به اتفاق همسرش، عباس پیشدادیان و فرزند شیرخوارش، فاطمه، دستگیر شد. یکروز درِ سلول باز شد و افسانه را پس از ساعتها شکنجه به سلول آوردند، محکم و استوار بود، از فرط درد به دیوار تکیه زد و گفت: "اینها خیلی بیشرف هستند". خیال میکنند با گرسنگی دادن به فاطمه میتوانند مرا به حرف بیاورند. بعد گفت که ۶روز است نگذاشتهاند به فاطمه شیر بدهم. امروز وقتی روی تخت شکنجه بسته شده بودم، بازجویم فاطمه را آورد و روبهرویم گذاشت. فاطمه از فرط گرسنگی دیگر حتی نمیتوانست گریه کند. بازجو بچه را جلوی من میچرخاند و بازی میکرد. بعد با تمسخر گفت: "بیعاطفه! تو هم مادری؟ دارد از گرسنگی میمیرد آنوقت تو حاضر نیستی حرف بزنی. برایت مهم نیست؟».
خواهر مجاهد نسرین فیضی ضمن اشاره به همین خاطره اضافه میکند:
«از دستگذاشتن روی عواطف مادری و شکنجه طفل ۶ماهه نزد مادر هم راه به جایی نبردند و برای به حرف کشیدن افسانه او را بر سر پیکر نیمهجان همسرش بردند. افسانه تعریف کرد: صورت عباس غرق خون بود. به ناخنها، دستها و پاهایش نگاه کردم همه غرق خون بودند. فقط چشمانش حرکت داشت. من را که دید به آرامی گفت چیزی نیست. بازجو فریاد زد: "آدرس خونهٔ تجریش کجاست؟" گفتم نمیدانم. از کوره در رفت و با صدایی دورگه فریاد زد: "بیعاطفه! ببریدش".
هفتهٔ بعد عباس زیر شکنجه شهید شد و افسانه را هم در حالیکه نوزادش ۶ماه بیشتر نداشت، اعدام کردند».
و حالا من سنگقبر شکستهٔ افسانه را یافتم و به سجدهاش افتادم.
به فرمان لاجوردی افسانه افضلنیا را ۲۰بهمن ۶۰ تیرباران کردند. علت این بود که افسانه مانند ژیلا نقیزاده و... در برابر پیکر غرقه در خون اشرف و موسی ادای احترام کردند. یعنی شأن افسانه با این کارش باز هم فراتر از مقاومت زیرشکنجه و... که او از شهیدان عاشورای مجاهدین و همرکاب اشرف زنان و سردار کبیر خلق بود.»
کبری اسدی و ژیلا نقیزاده
در گزارشی از بند خواهران مجاهد در مورد کبری اسدی و ژیلا نقیزاده آمده است:
«کبری دختری شیطون و دوستداشتنی بود. با شوخیهاش و سرزندگیش همیشه فضای بند رو عوض میکرد. ۲برادر و یک خواهر کبری بهدست رژیم اعدام شده بودند. خودش بعد از ۳۰خرداد دستگیر شده بود، به اتهام هواداری از مجاهدین و فروش نشریه مجاهد! همکلاسیش هم ژیلا، تنها دختر خانوادهشون بود. دختری با یک دنیا عشق و عاطفه. اتهام اولش خوندن نشریهٔ مجاهد و دومین اتهامش دوستی با کبری بود. اونها رو با همین اتهامها ظرف چند دقیقه محاکمه کرده بودند. توی بیدادگاه وقتی از کبری پرسیده بودند که مصاحبه رو قبول میکنی یا نه؟ گفته بود نه! مگه من چکار کردم که حالا برم تو تلویزیون نفیاش کنم؟...
روز ۱۹بهمن سال ۶۰ بود. چند روز قبل شانزدهمین سال تولد کبری رو توی سلول جشن گرفته بودیم. اون روز کبری و ژیلا رو صدا زدند. ژیلا وقتی اسمش رو شنید گفت: «بچهها ما رفتیم!» بعد وضو گرفت و نماز خوند و ساعت و انگشترش رو به یکی از مادران بهعنوان یادگاری داد و سفارش کرد که از مادرش بخواد برای او اصلاً ماتم نگیره. از سایر سلولها همه به سلول ما هجوم آورده بودند. صدای همهمه میومد. ژیلا شعر زیبای جِیران رو بهزبان ترکی میخوند. نگاهها پر از سؤال بود که چرا و تا کی؟ تا کی شاهد باشیم که گلهامون رو پرپر کنند؟! آخه مگه این بچهها چند سال دارند و چکار کردند؟ سراغ کبری رفتم وقتی بغلش کردم هم میخندید، هم گریه میکرد. گفت: شب توی خواب و رویا سراغت میام و تو رو هم به مسافرت میبرم. با کبری در اون دقایق آخر خندیدیم. موقع خداحافظی، بچهها یکصدا ترانهٔ ستارهٔ پروین رو میخوندند و کبری با اونها دم گرفته بود و با حرکت موزون دستهاش اونها رو هماهنگ میکرد».
ژیلا نقیزاده و کبری اسدی را بر بالای سر اجساد شهیدان عاشورای مجاهدین میبرند، تا به آنها توهین کنند. اما آنها با ادای احترام خود به شهیدان، آخرین تهاجم خود را به قلب سیاهِ ارتجاع میکنند!
بیژن کامیاب شریفی
بیژن کامیاب شریفی در تابستان سال ۵۹ با پیوستن به انجمن حنیف وارد صحنه جدیدی از میدان مبارزه شد.
بعد از ۳۰خرداد به زندگی مخفی روی آورد و در دیماه ۶۰ دستگیر شد.
بازجوی جنایتکار که قصد شکستن بیژن را داشت در ۲۰بهمن ۶۰، پس از یک ماه شکنجه در شعبههای اوین، او را بر فراز پیکرهای پاک شهیدان ۱۹بهمن آورد و گفت به موسی اهانت کن تا دست از سرت برداریم اما بیژن با ادای احترام بر سردار شهیدان مجاهد خلق، آخرین تیرش را بر پیشانی شکنجهگر نهاد و ساعتی بعد جاودانه شد.
افشای کاروان بینام عاشورای مجاهدین
ناصر قلعهای
هنوز بهدرستی معلوم نیست چه تعداد در آن زمستان با ادای احترام به سردار خلق، جلاد را خاک کردند. به گواه شاهدان و زندانیان مجاهد، بسیاری از نقشآفرینان از سلولهای انفرادی به میعادگاه رفتند و کسی خبردار نشد چه تعداد با دستان بسته به جنگ جلادان مسلح به کابل و دشنه و تفنگ و ساطور رفتند اما اینقدر میدانیم که طرح لاجوردی برای بردن تمام زندانیان بر بالای سر شهیدان در همان روز اول شکست خورد و سایر زندانیان نتوانستند با سردارشان دیدار کنند.
ناصر قلعهای یکی از دهها مجاهدی است که بینام و بینشان در میعادگاه جنگید و بهعلت اطلاعاتی که داشت تا یک ماه بعد هم شکنجه شد اما جز پیکر بیجانش هیچ به دشمن نداد. او که تا چندی پیش هیچکس نمیدانست چگونه سربهدار شد، بعد از گزارش یکی از همبندیهایش معلوم شد روز ۱۹بهمن به فرمان لاجوردی او را به میعادگاه و قربانگاه مجاهدین بردند. ابتدا پیکر شهیدان را از دورتر ـ در برف ـ به او نشان داده و گفتند اگر همکاری نکنی همین سرنوشت در انتظارت است و دقایقی بعد او را بالای پیکر شهیدان آوردند و لاجوردی گفت اگر «اهانت» کنی اعدامت نمیکنیم اما ناصر با ادای احترام به شهیدان، فصل جدیدی از مقاومت و پایداری را گشود.
ناصر قهرمان پس از سرود و نجوای عاشقانهاش با شهیدان به شعبه بازگشت و پس از یک ماه شکنجه، تیرباران شد.
بیتردید بسیاری از زندانیان در همان روز و روزها در منتهای جسارت و صلابت و در همان لحظهای که ناصر شلاق و شمشیر را انتخاب کرد همین تابلو را برگزیدند و تا بعد از سرنگونی و پایان اختناق معلوم نخواهد شد. اما آنچه در آن جای تردید نیست این است که از همین خونها بود که جوانهها رویید و زندانیان به اوج رسیدند و از همین شرارهها و ستارهها بود که آسمان مقاومت و پایداری روشن و تابلو آلترناتیو درخشان گردید.
مسعود رجوی در همان روز طی پیامی گفت:
«مجاهد کبیر موسی خیابانی اگر چه توسط شاه محکوم به اعدام شده بود اما این خمینی بود که با کشتن او، مأموریت ناتمام شاه را به اتمام رساند. امروز نیز خمینی البته خوشحال است و اما خوشحالی او دیری نخواهد پایید. چرا که اگر چه مجاهد کبیری چون موسی خیابانی و همسرش آذر رضایی(پنجمین شهید از خانوادهٔ رضایی) و چند تن دیگر از مجاهدین مانند همسر قهرمانم اشرف را که در دوران رژیم شاه توسط بیدادگاهها و ساواکش محکوم به اعدام شده بود بهقتل رساند، اما مقاومت مردم ایران همچنان زنده و استوار تا سقوط خمینی ادامه خواهد یافت. صبح ایران نزدیک است و همهٔ این خونها نشان پیروزی آزادی بر استبداد و ارتجاع است و هیچ ضربهای قادر به انهدام سازمان ما نیست. بنابراین همهٔ دولتهای جهان بایستی به این حقیقت اجتنابناپذیر توجه کنند که ملت ایران و فرزندان مجاهد او هرگز خمینی را تحمل نخواهند کرد و ایران با این همه خون و شهید جز آلترناتیو دموکراتیک ما را نخواهد پذیرفت».