کتاب قطور شهیدان مجاهد خلق، مزین به برگهای زرینی است که هر چه زمان میگذرد بر جلا و تابناکی آن افزوده میشود. وقتی این کتاب را ورق میزنیم، نمیتوانیم بر یک نام درنگ نکنیم و اندیشهیی ژرف همراه با قطرات داغ اشک وجود ما را در ننوردد:
«مادر آراسته قلیوند»
***
مادر آراسته در سال ۱۳۰۴ در یکی از روستاهای آذربایجان بهدنیا آمد. از همان کودکی با رنج و زحمت آشنا شد و با ارادهیی سرسخت به جنگ با آنها رفت. ۶سال بیشتر نداشت که پدر خود را از دست داد. ۸سال پس از فراق پدر، داغ درگذشت مادر را نیز چشید. اکنون این دختر نوجوان در سن ۱۴سالگی باید سرپرستی ۴برادر خود را بهعهده میگرفت. گویا سرنوشت با پیشآوردن حادثههای بزرگ میخواست از او جوهرهیی دیگر بسازد.
روزهای انقلاب ضدسلطنتی، از این شیرزن پولادین عزم، یک انقلابی بیدار ساخت. او پابهپای فرزندانش در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی شرکت فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب، از طریق ۶فرزند مجاهدش با آرمانهای سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. ایمان او به مجاهدین چنان بود که بیمحابا مواضع انقلابی و افشاگریهای مجاهدین در قبال انحصارطلبیها و سرکوبگریهای رژیم خمینی را در میان آشنایان و در محافل عمومی تبلیغ میکرد. او به مجاهدین و بهخصوص به برادر مجاهد مسعود رجوی عشق میورزید.
مادر، بهرغم سن زیاد و بیماری مانند یک میلیشیای جوان ساعتها در دکههای فروش کتاب و نشریهٔ مجاهد سرپا میایستاد و از مواضع مجاهدین دفاع میکرد و در برابر یورش پاسداران و چماقداران خمینی میایستاد.
حضور در جبهه مقدم نبرد مسلحانه
با آغاز مقاومت انقلابی علیه رژیم خمینی در ۳۰خرداد ۱۳۶۰ مادر مجاهد آراسته قلیوند حضور در جبهه مقدم نبرد مسلحانه و استقرار در پایگاههای سازمان را برگزید.
او در جریان فعالیتهای انقلابی خود، شناسایی شد و در روز ۲۳آذر سال ۱۳۶۰ بههمراه دختر کوچکش صغری در یکی از پایگاههای مقاومت در خیابان وصال شیرازی در تهران دستگیر و بعد از ۳روز به زندان اوین منتقل گردید. اسدالله لاجوردی، جلاد بدنام اوین، شخصاً او را به زیر شکنجه برد تا بهزعم خود به اطلاعات سایر پایگاهها و نیز فعالیتهای مجاهدین پی ببرد اما مادر سرسختتر از آن بود که دژخیم گمان میکرد.
لاجوردی بعد از اینکه با پایداری و مقاومت ستایشبرانگیز مادر روبهرو شد ۴روز بعد او را در روز ۲۷آذر به جوخه تیرباران سپرد.
از جسارت و ایستادگی ستودنی مادر بر مواضع انقلابی خود همین بس که قبل از دستگیریاش وقتی برای ملاقات با فرزند مجاهدش غلامرضا بزرگانفرد به زندان اوین میرود، کچویی برای شکنجهٔ روانی مادر به او میگوید: «غلامرضا را بهجرم سرموضع بودن و راهانداختن تشکیلات در زندان، دوباره محاکمه کردیم و به او ۱۰۰سال حکم دادیم».
مادر به کچویی میخندد. لاجوردی که در آنجا بوده با عصبانیت از مادر میپرسد به چه میخندی؟ مادر با خونسردی پاسخ میدهد:
«دارم به شما میخندم که فکر میکنید ۱۰۰سال حکومت خواهید کرد و این زندانیان تا آن هنگام در اسارت شما خواهند بود».
اکنون پس از گذشت ۴دهه، صحت پیشبینی مادر بیشازپیش مشخص شده است. لاجوردی، محمدی گیلانی و کچویی بههمراه امام رذالت پیشگان منفور خدا و خلق شده و در لعنتآباد تاریخ جای گرفتهاند و چهرهٔ مادر آراسته در قابی از گل سرخ بههمراه فرزندان شهیدش، مجاهدان مقاوم صغری، رضا و غلامرضا بزرگانفرد میدرخشد. باشد که در سپیدهدمان پیروزی انقلاب نوین ایران بر افتخار و حشمت آنان بیشازپیش افزوده شود و نسلهای آینده آنان را قدر بشناسند.