در گزارش قبلی دیدیم که چطوری ورزشکارای این مملکتو اینا کشتن. اما شقاوت آخوندها بیحدوحصره.
در منطق پاسدار و آخوند، زنها فقط باید خونهداری کنن. وقتی سر از مسائل سیاسی و بهخصوص مجاهدین درب بیارن، سزای اونها شکنجه و اعدامه. این اندیشه خمینی دجال بود که عینا در سال۶۷ به قتلعام زنان انجامید.
-
اشرف احمدی یکی از همرزمان و خواهران تحت مسئولیت فاطمه امینی در زمان شاه بود. او در سال۱۳۵۴ هم یک بار زندانی شد و حدود ۳سال زندانی بود. برادرش مجاهد خلق محمود احمدی در این رابطه گفت: «اشرف از سال۵۰ از طریق مجاهد شهید فاطمه امینی در ارتباط با سازمان قرار گرفت. بخش عمده دفاعیات مجاهدین در بیدادگاه نظامی شاه خائن از جمله دفاعیات مسعود، ناصر صادق و محمد بازرگانی را اشرف که در جلسات دادگاه شرکت میکرد به بیرون منتقل کرد». اشرف در سال۶۰ زمانیکه بهخاطر بیماری در خانه بستری بود در یورش پاسدارا دستگیر شد. او بهخاطر سوابق درخشانش مورد کینه لاجوردی و پاسدارا بود. او همیشه میگفت: «تنها با وجود یک رهبر میتوان در برابر شکنجهها تا به آخر مقاومت کرد». و دست آخر در قتلعام ۶۷ سربهدار شد.
-
در گیرودار کشتارها و قتلعام زندانیان سیاسی، در یکی از بندهای زندان اهواز دو آخوند جلاد به نامهای جزایری و عبداللهی فریاد میزدند: «باید موضع بگیرید یکطرف خمینی است و یکطرف مسعود رجوی. شما در کدام طرف میایستید؟». از انتهای بند مجاهد قهرمان سکینه دلفی خروشید: «زنده باد مسعود، مرگ بر خمینی». او دلاوری ۲۶ساله از خطه آبادان بود که صدا رو تو سینه پاسدارا حبس کرد. با شنیدن خروش او، پاسدارا به سرش ریختند و بهشدت مجروحش کردند. فردای اون روز از این بند ۳۵۰نفری، ۳۴۹نفرو بدار آویختن. بله آخوندا با چنین ارادهای روبهرو بودن که در سیاهترین شبهای خفقان، فریادهاشون زمین رو به لرزه در میآورد. جمله معروف سکینه این بود: «ما انتخاب کردهایم که همه چیز را فدای این مردم کنیم؟ این وظیفه هر مجاهد خلق است».
-
سهیلا و مهری محمد رحیمی، دو خواهر که با هم در قتلعام ۶۷ سربهدار شدن. مهری محمد رحیمی با مقاومتش بازجوها رو واقعاً کلافه کرده بود. قبل از شروع قتلعامها دژخیم مجتبی حلوایی اومد توی سلول و مهری محمد رحیمی رو از بین همه ما بیرون کشید و شروع کرد به کتک زدن. حلوایی ضمن کتک زدن مهری میگفت: «از دست شما دیگر ذله شدیم. دیگر نمیدونیم چه کار کنیم. به هر ساز شما رقصیدیم ولی باز دوباره شما هر کاری که دلتان میخواهد میکنید». و اینچنین بود که نسل بیشما ران بر کلمه مجاهد پافشاری کرد و دژخیمان رو به زانو درآورده بود.
-
مجاهد قهرمان ملیحه اقوامی از میلیشیاهای دلیر شاهرود بود که به زندان قزلحصار تبعید شده بود. ملیحه اقوامی در تماس با خواهرش گفته بود: «به من میگویند تو غنیمت جنگی هستی و با من هر کاری که دلشان میخواهد میکنند». یکی از همبندیهاش گفت که قبل از اعدامش میخوند: «دلم میل بسی پرواز دارد، هوای آسمان باز دارد». او در آخرین یادداشتش نوشت: من ملیحه اقوامی ساعت ۳بعدازظهر دادگاه رفته و حکم اعدام به من ابلاغ شد. الآن ساعت ۷بعدازظهر است که برای اعدام میروم. حدیث مرد مؤمن با تو گویم، که چون مرگش رسد خندان بمیرد.
-
رقیه اکبری منفرد هم یکی دیگه از اون زنان دلاوره. به همراه برادرش عبدالرضا در جریان قتلعام ۶۷ سربهدار شد. دو برادر دیگرش هم در سال۶۰ توسط پاسدارای جنایتکار شهید شدن. مجاهدین با هم زنجیر شده بودن که نام مجاهد رو در سینه تاریخ هک کنن.
-
فریبا دشتی همزاده آبادان و از میلیشیاهای پرشور خوزستان بود. در جریان فعالیتهاش دستگیر شد و روانه اوینش کردن. همبندیهاش نوشتن: «او هر روز همبندیهایش رو جمع میکرد و ساعتها اونا رو با مسخره کردن بازجوها میخندوند. وقتی فریبا در بند بود فضای سرد و ساکت اونجا رو در هم میشکست و مسخر ارادهٔ خودش میکرد. این درجه از انطباق با سختیها و ناملایمات زندان، نشان دهندهٔ یک ایمان و ارادهٔ مستحکم در اون بود».
-
معصومه امینی هم از میلیشیاهای پرشور سنقر کرمانشاه بود که در سال۶۳ دستگیر شده بود. در زندانی همیشه جلودار اعتراض و مقاومت بود. او همیشه زمزمه میکرد: «نباید در مقابل گرگ مثل گوسفند رفتار کرد بلکه باید شیر بود». برادرش مهدی هم در سال۶۰ اعدام شده بود. سرانجام معصومه قهرمان رو هم در قتلعام سال۶۷ در زندان گوهردشت سربهدار کردن.
-
اعظم (شهربانو) عطارزاده هم بهخاطر مقاومتهاش بیشتر در سلولهای انفرادی بود. محکومیتش هم در شهریور سال۶۷ تموم میشد. اما دو سه ماه بعد از اعدامش فقط به خونوادهاش گفتن بیایید و وسایلش رو تحویل بگیرید. دژخیمان اون رو هم در مرداد ۶۷ بشهادت رسوندند.
-
مریم پاکباز هم از میلیشیاهای تهران بود که قبل از فاز نظامی و در سال۵۹ دستگیر شده بود. جرمش فروش نشریه مجاهد بود. یکی از همبندیهاش نوشته: «مریم بر اثر شدت شکنجهها بهشدت لاغر و شکسته شده بود. انداختن مستمر و طولانی او بهسلولهای انفرادی باعث شده بود که بهانواع بیماریها مبتلا شود». همیشه میگفت: «اگر امام حسین در برابر شمر و ابنزیاد زانو زد و توبه کرد، من هم در برابر شما توبه خواهم کرد». او پس از ۸سال تحمل اسارت سرانجام در جریان قتلعام سال۶۷ جاودانه شد. روحش شاد.
-
به آزاده ۷سال حکم داده بودن از بس کابل خورده بود پاهاش آش و لاش بود. بعد از ۷سال زندان هنوز آثار شکنجه از بدنش پاک نشده بود. ریههاش داغون شده بود و سرفههای شدید میکرد. وقتی آخوند نیری ازش اتهامشرو پرسید با سر بلند نگاهی تحقیرآمیز به هیأت مرگ کرد و گفت هوادار سازمان مجاهدین خلقم. نیری و رئیسی بلافاصله حکم اعدامش رو صادر کردند. ساعتی بعد صدای سرفههاش توی سلولهای مرگ پیچید و با همان وضعیت اعدامش کردند.
-
اشرف معزی از منطقه مرزی برای اجرای مأموریت به داخل رفت اما تو کرمونشاه دستگیرش کردن. با وجود شکنجههای سختی که تحمل هیچ موقع خنده از روی لبهاش محو نمیشد. میگفت وقتی یاد بگیری پرواز کنی روی زمین بند نمیشی این شعر مال اونه: «اینک من پرواز را آموختهام» / مادرم را گفتم / آشیانم بادها و توفانهاست / تا بیابم راز پرواز را / خطی سرخ که ادامه پرستوهاست / بهمادرم بگویید، شبها که به آسمان مینگرد / من یک فانوسم و در تکرار فصلها / بهاری که در تفنگ میشکفد / مادرم! / امین و دلیر / اینک من خود پروازم.
-
بگذار مرتجعین باز هم ما را به زندان اندازند، شکنجه کنند و اعدام کنند اما در عزم ما خللی وارد نخواهد شد. آنان محکوم به فنا هستند و ما پیروزیم (عفت اسماعیل ایوانکی). یکی از اقوام عفت اسماعیلی نوشته: همیشه آماده فداکاری بود، تحمل ظلم و بیعدالتی رو نداشت. از دوران دانش آموزی تو زمان شاه دنبال کمک و حمایت از ضعیفان بود. یک روز بهش گفتم شاه دین و ایمون نداره اگه دستگیرت کنن ساواک داغونت میکنه. خندید و گفت: هیچی بهتر از کشته شدن در راه میهن و آزادی مردم نیست. بعد از انقلاب مجاهد شد و خمینی بعد از ۷سال شکنجه توی مرداد ۶۷ اعدامش کرد.
واقعا هر کدومشون پرچمدار و حماسهسازانی بودن که در دل تاریکیها درخشیدند و با خونشون مشعل راه آزادی رو شعلهور نگهداشتن. راهشون پر رهرو باد.