زندگینامه شهید
ماهها پیش از شروع جنگ دوم آمریکا در عراق در اول فروردین سال۱۳۸۲، سازمان مجاهدین خلق ایران بیطرفیاش را در جنگ اعلام کرد و طی اطلاعیهیی رسماً اعلام کرد در این جنگ به سود یا زیان هیچیک از طرفین درگیر جنگ نخواهد شد.
با این وجود در جریان جنگ قرارگاهها و مراکز ارتش آزایبخش مورد بمباران، کشورهای متخاصم با عراق، و بعداً نیز نیروهایش مورد تهاجم مزدوران برونمرزی رژیم خمینی قرار گرفت، و در جنگی که هیچ نقشی در آن نداشت، بیش از صد نفر مجروح و ۵۱مجاهد خلق شهید شدند. مجاهد شهید محمدرضا احمدی دانش آشتیانی یکی از این شهدابود.
محمدرضا دانش آشتیانی در یک خانواده سنتی و سختگیر به دنیا آمد، پدرش یک روحانی معروف در قم و امام جمعه آشتیان بود. او تحت تأثیر برادر بزرگترش مرتضی دانش که دانشجوی تهران و هوادار مجاهدین بود به فعالیتهای سیاسی روی آورد.
محمدرضا در مورد تاثیراتی که از برادر مجاهدش گرفته مینویسد: «پدرم امام جمعهٔ آشتیان و خانوادهام بهشدت سنتی و سختگیر بودند. البته برادرم مرتضی با بقیهٔ برادرانم فرق میکرد و او نمونهیی از صفا و مهربانی و شجاعت بود.
خیلی او را دوست داشتم آن زمان که دانشجوی تهران بود وقتی به قم میآمد با برادر بزرگم در مورد سازمان مجاهدین صحبت میکرد.
خیلی دوست داشتم بدانم چه میگوید سال۵۳ اولین بار اسم سازمان مجاهدین را از او شنیدم.
از سال۵۴ که ساواک مرتضی را دستگیر کرد و به زیر شکنجه کشاند، همیشه این سؤال در ذهنم بود که سازمان مجاهدین کیه؟ چرا برادرم را دستگیر کردند؟».
همانطور که محمدرضا خودش گفته از یک خانوادهٔ سنتی بود و پدر و برادرش آخوند بودند، خودش هم مدت کوتاهی در حوزهها درس خوانده بود.
ارج و شأن محمدرضا در این بود که با توجه به اینکه در محیط طرفداران خمینی بزرگ شده بود، اما مسحور فریب خمینی نشد. محمدرضا دانش در اسفند۵۷ همزمان با تأسیس دفتر جنبش ملی مجاهدین در قم به مجاهدین پیوست.
در چنان روزهایی پیوستن به مجاهدین و دفاع از آزادیهایی که هدف و آرمان مردم بود، آگاهی و شناختی ژرف و همچنین آمادگی پذیرش همه گونه آزار و اذیت از طرف ایادی خمینی را میطلبید.
ویژگی بارز زندگی محمدرضا دیدن نور حقیقت از اعماق تاریکیها و از پشت پردهها و دیوارها بود.
اما تنها دیدن حقیقت هنر محمدرضا نبود بلکه رفتن به سمت حقیقت، و پرداخت بهای آن تا پایان این تعریف کاملتری زندگی او بود.
محمدرضا در مورد دوران فعالیتش با مجاهدین میگوید: «دفتر قم با حملهٔ چماقداران و اوباشان تعطیل شد. چند ماهی در قم بهصورت نیمه مخفی در خانهٔ بچهها جمع میشدیم و جلساتی داشتیم و فعالیتم ادامه داشت.
در مهر۵۸ که دانشگاه قبول شدم به تهران رفتم و آنجا ۳-۲ ماه که گذشت و انجمن دانشگاه را پیدا کرده و آشنا شدم، مخصوصاً چند نفر دیگر هم از دفتر قم آنجا بودند.
من هم فعالیتم را در انجمن دانشگاه علم و صنعت ادامه دادم و به کتابفروشی و سپس پخش پوستر و تراکتهای انتخاباتی و بعد هم در تیمهای دکهٔ کتابفروشی فعالیت میکردم تا اینکه در تابستان۵۹ به کانون هنری اتحادیه انجمنها منتقل شدم».
دوم مرداد سال۶۰ محمدرضا دستگیر شد و برادرش مرتضی نیز در تیرماه ۶۰ دستگیر شده بود.
محمدرضا میگفت دستگیری مرتضی برایم یک ضربه شدید روحی بود و میدانستم بازجوها بهسادگی دست از سرش برنمیدارند.
محمدرضا پس از دستگیری در انفرادی خیلی تحت فشار بود و بازجوی برادرش که از محمدرضا هم بازجویی میکرد، با استفاده از روشهای مختلف شکنجه و فشارهای روانی تلاش میکرد اطلاعات مرتضی و بقیهٔ بچهها را از محمدرضا در بیاورد.
یکی از همرزمان و همبندیهای محمدرضا در زندان خاطرهای به شرح زیر از محمدرضا در زندان نقل میکند: «با محمدرضا در هواخوری قدم میزدم، خاطرهیی از روزهای بازجوییش تعریف کرد که هیچ موقع فراموش نمیکنم. میگفت: یکی از روزهای مهر ماه که در انفرادی بودم بازجو درِ سلول را باز کرد. با عصبانیت پیراهن خونی مرتضی را پرت کرد تو صورتم و گفت: بیا این پیراهن برادرت است همین الآن اعدامش کردیم».
محمدرضا را پس از یکسال و نیم فشار و شکنجه در انفرادی و سلولهای قزلحصار، در بهمن سال۶۱ به زندان قم بردند و در مرداد۶۵ او را از زندان قم آزاد کردند.
او دوباره آزاد شده بود اما آیا رنج زندان، و فشارها، او را از پیگیری آرمانهایش منصرف کرده بود؟
او در رابطه با دوران آزادیاش از زندان مینویسد: «پس از آزادی من در ظاهر بهدنبال این بودم که اگر دانشگاه موافقت کند برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروم و در اصل با چند نفر از بچهها که از داخل زندان میشناختم و آنها هم در همان ایام آزاد شده بودند در تماس بودم تا برای وصلِ ارتباط با سازمان راهی پیدا کنیم».
محمدرضای قهرمان سرانجام سال۶۶ و بعد از ماهها تلاش و دوندگی و مراجعه به افراد مختلف، موفق شد خود را به یارانش در منطقه برساند اما این بار یارانش نه در هیأت گذشته بلکه به ارتشی تبدیل شده بودند.
وی پس از پیوستن به ارتش و دیدن تاثیرات شگرف انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در همرزمانش، از این انقلاب تأثیری عمیق پذیرفت و در یادداشتها و خاطرات او پیش از هر چیز، صحبت از انقلاب ایدئولوژیک و پیوند با آن است.
محمدرضا در نامهیی به خواهر مجاهد مریم رجوی نوشت: «خواهر مریم، این اولین باری است که برای شما نامه مینویسم. خیلی حرف دارم که دلم میخواهد برایتان بنویسم، از روز اولی که وارد انقلاب شدم، از مراحل مختلفی که در انقلاب طی کردم، از بالا و پایین شدنهایم، از جلو آمدنهایم، از احساساتم نسبت به شما و برادر و انقلاب و جنگ و سرنگونی و خیلی چیزهای دیگر که اگر در مورد هر کدام فقط ۲خط هم بنویسم یک دفتر پُر میشود» (۲/آبان/۷۲).
اضافه بر خلق و خوی مجاهدی بسیار محمدرضا در انجام مسئولیتهایش بسیار پرکار و پیگیر بود، بهقول همرزمانش وقتی تصمیم میگرفت کاری را انجام بدهد زمان و مکان نمیشناخت، و تا زمانی که آنرا به سرانجام نمیرساند دست بردار نبود و میگفت: «ما باید صدای خواهر مریم و برادر مسعود را به هر شکل ممکن به دورترین نقاط میهن برسانیم، و میگفت این صداها احیاکننده است چون خود من با صدای برادر احیا شدم.
میگفت من از چاه ضلالت آخوندی به یمن آیین و رسم مجاهدین بیرون آ مدم و این برای من همه چیز است».
سرانجام این مجاهد خستگیناپذیر در روزهای آخر اردیبهشت سال۸۲ در جریان یک مأموریت انقلابی توسط گلوله یکی از مزدوران خمینی بهشهادت رسید و به برادر مجاهدش مرتضی دانش و سایر شهدای مجاهد خلق پیوست و جاودانه شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید