زندگینامه شهید
هما وردکار (مادر افتخاری) در سال ۱۳۱۹ در مشهد به دنیا آمد. وی تحصیلاتش را در حد دبستان سپری کرد. پس از ازدواج بهدلیل محل کار همسرش در شهرک ذوب آهن شاهرود به آنجا نقل مکان کردند. مادر افتخاری در نهایت فقر و با مشقات فراوان فرزندانش را بزرگ کرد. او بسیار سخت کوش و گشادهرو بود و با وجود مشکلات فراوانی که برای ادارهٔ خانه و خانواده داشت، از کمک به دیگران دریغ نمیکرد.
مادر که طعم فقر و تنگدستی را کشیده بود، وقتی در سال ۱۳۵۸ با نام و آرمان رهائیبخش سازمان مجاهدین خلق ایران در شاهرود آشنا شد، درنگ نکرد و به عضویت انجمن مادران هواداران سازمان در شاهرود درآمد و طی مدت کوتاهی به یکی از فعالترین مادران انجمن تبدیل شد.
وی همواره برای انجام سختترین کارها در هر زمان و هر شرایطی آماده بود. با وجود اینکه سواد کمی داشت، اما با شور و اشتیاق خاصی نشریه مجاهد را بهدست میگرفت و با همان کوشش و جدیت خاص خودش سعی میکرد، از مطالب آن بهرهمند شود. با وجود حقوق بسیار کمی که برای تأمین یک خانوادهٔ ۷ نفره داشت، اما با برنامهریزی دقیق و صرفه جویی، همیشه مقداری از آنرا برای کمک مالی به سازمان محبوبش کنار میگذاشت.
در سال ۵۹ زمانی که رئیس فالانژ دبیرستان شریعتی شاهرود، تعدادی از دانشآموزان را به جرم هواداری از سازمان مجاهدین، اخراج کرده بود، مادر افتخاری همراه با مادران دانشآموزان اخراج شده، به دبیرستان مراجعه کرده و با اعتراض میگوید؛ چرا آنها را اخراج کردهاید که رئیس دبیرستان خطاب به مادر میگوید: «مگر فرزندان تو در این مدرسه هستند که اعتراض میکنی؟» مادر در جواب میگوید: «همه این دانشآموزانی که اخراج کردی بچههای من هستند».
مادر افتخاری همان زمان طی نامهیی که برای نشریه مجاهد نوشته بود، در این رابطه چنین نوشته است:
«من روز ۸ دی ۱۳۵۹ به اتفاق چندین تن از مادران برای دادخواهی و اخراج ۴۵ میلیشیا به دبیرستان شریعتی رفتم... رئیس دبیرستان شریعتی و گروه معلومالحال او، به ما حمله کرده و چادر از سرم کشیده و با فحاشی ما را از دبیرستان اخراج کردند. بعدازظهر همان روز، برای ملاقات بچهها به زندان رفتیم که به ما گفتند بچهها ممنوعالملاقات هستند. وقتی در دادگاه... با دادیار دادگاه روبهرو شدیم، به من گفت: ”این قدر پررو شدهای که میروی دبیرستان و اخلال میکنی؟ بیا بازجویی بده“ . من گفتم: ”من بازجویی به تو نمیدهم“ که گفت: ”پدرت را در میآورم و به زندان تهران میفرستم“ . چون شوهر من کارگر ذوب آهن است و درخانههای سازمانی مینشینیم، گفت: ”شوهرت را از اداره بیرون میکنم و از خانه بیرون میاندازیم“ . بعد هم گفت حکم بازداشت این زنیکه را صادر کن و تلفن کرد سپاه پاسداران با اسلحه آمدند که با مقاومت مادران و بچهها و جمع شدن مردم روبهرو شدند و همین باعث شد که از بردن من به زندان خودداری کردند. بعد از ۲ روز در تاریخ ۱۰ دیماه ۱۳۵۹ چند تن از افراد سپاه پاسداران به سرکردگی عبدالله صدیقی که شکنجهگر سپاه است، با اسلحه به خانه ما آمدند و بدون نشان دادن حکم بازداشت، شروع کردند بهفحاشی و کتک زدن. چادر از سرم کشیده و سوار ماشین کرده و به شهربانی بردند... مدت ۲۹ روز در زندان بلاتکلیف ماندم... جای شما خالی که دست و پا زدن ارتجاع را بهچشم خودم دیدم. اما وقتی رئیس سپاه پاسداران، با مشت به دماغ من زد که تمام لباسهایم پر از خون شده بود، با شکایتهایی که بارها به دادگاه... کرده بودم کسی به فریاد ما نرسید. ولی ارتجاع کورخوانده که با زدن و زندانی کردن ما بخواهد ما از هدفمان و از راه مجاهدین دست برداریم».
پس از دستگیری مادر، روزانه هواداران سازمان و تعدادی از مردم محل به مقابل زندان میرفتند و خواستار آزادی مادر میشدند، تا آن که مجبور شدند مادر را آزاد کنند. سه هزار نفر از مردم شاهرود هنگام آزادی به استقبال مادر افتخاری رفتند.
در روز ۲۷ خرداد سال ۶۰ در حالیکه مادر، برای نجات هواداران سازمان از دست چماقداران و پاسداران ارتجاع، در جریان یک تظاهرات اعتراض خیابانی، اقدام کرده بود، توسط پاسداران جنایتکار مجدداً دستگیر شد.
پس از دستگیری خانواده وی را از محل مسکونیشان در شهرک ذوب آهن اخراج کردند.
در زندان مادر افتخاری و سایر مادران و خواهرانی که دستگیر شده بودند، از دادن نام خود به زندانبانان، خودداری کردند و همه خود را با نام زینب معرفی کردند، البته هر کدام به شمارهای؛ زینب ۱، زینب ۲، زینب ۳، زینب ۴... . مادر افتخاری نامش، زینب ۳۲ بود و در نامهیی که به بیرون زندان فرستاده بود، بهجای نوشتن نام اصلیاش، زینب ۳۲ را نوشته بود.
قاضی جنایتکار در بیدادگاه خمینی، به مادر گفته بود «مبارزه مسلحانه مجاهدین را محکوم کن تا آزادت کنیم». مادر در جواب گفته بود؛ «من محکوم کنم؟؟! من جانم را برای مجاهدین میدهم. من از سالهای گذشته تا الآن در آرزوی چنین روزی بودم که مجاهدین سلاح بهدست بگیرند و از خودشون دفاع کنند».
دژخیمان مادر را به زندان سپاه که محل حزب رستاخیز شاه خائن بود، منتقل کردند. در آنجا وی را در آمفی تأتر روی زمین در حالی که دستش را به پایه صندلیها زنجیر کرده بودند خواباندند و در همین حال، به پدر و مادر و همسرش ملاقات دادند. مادر در آخرین لحظات ملاقات به آنها گفته بود: «این بیشرمها خجالت نمیکشند، به من میگویند برو توی تلویزیون و مجاهدین را محکوم کن و بگو که توی روابط و تشکیلات آنها فساد اخلاق وجود دارد، در غیراین صورت اعدامت خواهیم کرد. کور خواندهاند، مرا از اعدام و مرگ میترسانند؟. من مرگ را بر بهزبان آوردن چنین اراجیفی علیه فرزندان مجاهدم، ترجیح میدهم». در همانحال، دستی را که آزاد بود، بهحالت مشت بلند کرده و با فریاد میگوید: «درود بر سازمان مجاهدین خلق ایران، مرگ بر خمینی، مرگ بر پاسدار، شما فکر میکنید ما از مرگ میترسیم مرا از اعدام میترسانید، انتقام خون مرا خواهند گرفت».
نهایتا جانیان خمینی، مادر افتخاری قهرمان، این شیرزن پاکباز مجاهد خلق را در ۲۰ مرداد ۱۳۶۰ به همراه سه مجاهد خلق دیگر، در شاهرود تیرباران کرده و بهشهادت رسانند.
یکی از پسران مادر به نام مهدی افتخاری، از شهدای سرفراز مجاهد خلق است ک در اسفند ماه سال ۱۳۶۰ در نیشابور، توسط رژیم خمینی، تیرباران شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید