728 x 90

گرامی باد خاطره مجاهد شهید سهراب صفا

مجاهد شهید سهراب صفا
مجاهد شهید سهراب صفا

محل تولد: تهران
شغل: دانشجوی مهندسی
سن: 22
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1-11-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مجاهد شهید سهراب صفا، در اول فروردین‌ماه ۱۳۳۹ در خانواده‌ای متوسط مجاهد شهید سهراب صفا

در محلهٔ جوادیه تهران دیده به جهان گشود. 

در سن ۸ سالگی پدر خود را از دست داد و همراه برادر و خواهر کوچکترش تحت تکفل مادرش درآمد.

او دوره‌ٔ ابتدایی را در همان محله به پایان رساند. دوره متوسطه را در دبیرستان هدف با اخذ دیپلم ریاضی به پایان رساند و در سال۵۷ در رشته‌ٔ

راه و ساختمان در انستیتو تکنولوژی ثبت نام کرد.

به‌دلیل خصایل والای انسانی در میان دوستان و آشنایش محبوبیت داشت سهراب، زندگی مبارزاتی او از اوایل دوره قیام سال۵۷ شروع شد و در فعالیت‌های مبارزاتی ضددیکتاتوری شاه شرکت کرد و همزمان با سازمان مجاهدین خلق ایران و مبارزات آن آشنا شد.

پس از انقلاب و همزمان با آغاز کار انجمن دانشجویان دانشکده بیشتر با آرمانهای سازمان مجاهدین آشنا شد و به این انجمن پیوست و در خدمت انقلاب و آرمانهای مجاهدین قدم برداشت.

در جریان تصرف خوابگاه دانشکده‌شان توسط مزدوران چماقدار و اسلحه به دست رژیم خمینی تا آخرین مرحله ماند و مقاومت کرد.

در جریان سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در ترمینال خزانه از مسئولان انتظامات پایین جایگاه بود، در اوایل آذر ۱۳۶۰ در خیابان مورد شناسایی قرار گرفته و دستگیر شد.

او پس از تحمل سه ماه شکنجه توسط دژخیمان خیمنی در اوایل بهمن‌ماه ۶۰ به دست دژخیمان خمینی خون‌آشام به جوخه‌ٔ اعدام سپرده شد.

یادش گرامی باد و راهش پررهرو باد

 

قسمتهایی از نامه مجاهد شهید سهراب صفا به یکی از بستگانش در خارج از کشور

مجاهد شهید سهراب صفا در اردیبهشت ۵۹ طی نامه‌یی که برای یکی از بستگانش به خارج از کشور فرستاد به پروسه‌ٔ تغییرات و رشد و تکامل فکری‌اش به سمت انقلاب و آرمانهای مجاهدین به‌ویژه جریانهای انتخابات ریاست‌جمهوری و چند ماه بعد از آن پرداخته است:

... بیشتر از این در مورد وضع خودم سرت را درد نمی‌آورم ولی کلاً این آخرین جمله را هم بگویم که در این مدت به اندازه تمام عمرم تجربه کسب کردم وواقعاً زندگی کردم و ارتقاء پیدا کردم.

تا این‌جا هر چی برایت گفتم البته زیاد هم بی‌ربط با جریانهای جامعه نبود ولی از این به بعد (یعنی بعد از شروع انتخابات ریاست‌جمهوری که تو از این‌جا رفتی) می‌پردازم به شرح مختصر از جریاناتی که در این مدت گذشت

البته نه همه‌ٔ جریانهای و به‌طور کامل، چون آن‌قدر شرایط جامعهٔ ما جوشان و متحول است که نمی‌شود همه‌ٔ آنرا به‌طور کامل شرح داد.

از جریانهای ریاست‌جمهوری شروع کنم که تو اوایل شروع مبارزات انتخاباتی از این‌جا رفتی_ کاندید شدن مسعود یک مرحله دیگر و مهمی از سیر انقلابمان بود.

مرحله‌ای که تقریباً یک مرزبندی مشخصی از افراد و نیروها ی موجود در جامعه به‌دست داد، مرز بین انقلاب و ارتجاع – مرز بین نیروهای انقلابی و نیروهای واپسگرا و سازشکار.

تقریباً یک جبهه‌ای از نیروهای انقلابی به رهبری سازمان مجاهدین داشت شکل می‌گرفت که در مبارزات آینده و مخصوصاً مبارزات دمکراتیک می‌توانست نقش ایفا کند، که لزوماً این جبهه و مبارزات به مذاق نیروهای ارتجاعی و سازشکار خوش نمی‌آمد، و نفی و نابودی تاریخی خود را در رشد این جبهه و مبارزات می‌دانستند.

طبیعی است که برای جلوگیری از نابودی خود دست به هر کار کثیف و ناجوانمردانه‌ای بزنند – که زدند- از پاره کردن پوسترها و تراکتها ی انتخاباتی گرفته تا ردیه نویسی و ضرب‌وشتم هواداران و حتی کشتن (عباس عمانی) که به‌قول مسعود ”تا شاید جلوی طلوع خورشید را بگیرند. ولی خورشید درتاریکی هم خورشید است“ (در سخنرانی... . پایان انتخابات که یکی از بهترین سخنرانی‌هایش بود) بعد هم که می‌دانی... .

البته پایان این حرکت یک شکست نبود، بلکه یک پیروزی بسیار بزرگی هم بود، هم با آن ۷-۸ میلیون که شرکت نکردند یک پایگاه توده‌یی محکم را نشان داد.

هم آن تشکیل جبهه که قبلاً گفتم وهم‌چنین نشان‌دادن ترس و وحشت ارتجاع از سازمان و مسعود به توده‌ها.

بعد از پایان انتخابات هم سازمان یک میتینگ تشکیل داد که یکی از بهترین و مهیج‌ترین سخنرانی‌هایش را کرد که پشت ارتجاع را لرزاند. مخصوصاً از آنجا که گفت: ”وای به روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب دهیم. آنوقت خودتان پشیمان خواهید شد».

مردم بعد از آن به علامت تأیید ۳ یا ۴دقیقه دست می‌زدند، البته طبق معمول حزب‌اللهی‌ها هم بودند و داد و بیداد می‌کردند، ولی با یک مرگ بر ارتجاع ۲۰۰هزار نفرمردم، خفه می‌شدند...

شرح بیشتر این مرحله را می‌گذارم برای نامه‌های بعدی و دیدار بعدیت از نزدیک که انشاء الله هر چه زودتر باشد.

بعد از این مرحله به‌خاطر تحریکات و جو ضد مجاهدین مخصوصاً ضد مسعود که ارتجاع به‌وجود آورد وضع خیلی خراب و بغرنج شده بود و انجمن‌ها ۲۴ ساعته آماده‌باش بودند.

روزی نبود که یک میلیشیای مجاهد فروش را نزنند و یا به یک انجمنی در تهران و یا شهرستانها حمله نکنند و یا حتی حمله به ستاد، که ۲-۳ بار صورت گرفت.

اما به‌خاطر آماده‌باش بودن انجمن‌ها این حمله و هجومها خنثی می‌شد، و هر بار که یک خبری می‌شد زود از هر نقطه‌ٔ تهران میلیشیا بود که به‌طرف ستاد برای مراقبت می‌رفت.

به‌خاطر شکل و لباس مخصوص اکثر برادر و خواهرها، همه‌ٔ مردم می‌فهمیدند که اینها کیستند و هاج و واج می‌پرسیدند که چی شده؟ و همین‌طور ارتجاع که از این همه تشکیلات سازمانی و سرعت عمل مات می‌ماند.

یکی دیگر از برنامه‌های بچه‌ها که ارتجاع را واقعاً به وحشت انداخت رژه‌های میلیشیا، اعم از دانشجوئی، دانش آموزی، کارگری و کارمندی بود که یکبار با هم و به‌صورت خیلی با شکوه در روز جمعه (تاریخ اش را دقیقاً نمی‌دانم)... انجام شد و چند بار هم به‌صورت فقط دانشجویی که به‌وسیله مسئول انجمن‌ها خبر داده می‌شد و بچه‌ها جمع می‌شدند.

این رژه‌ها مخصوصاً رژه روز جمعه از نظم و ترتیب خیلی خوبی برخوردار بود... اکثر این بچه‌ها درخود انجمن‌ها به‌وسیله میلیشیا ی مسئول، تعلیمات رژه داده می شدند

رژه روز جمعه از ساعت ۷صبح بچه‌ها در دانشگاه تربیت معلم جمع شدند و بعد افراد توسط فرمانده‌های میلیشیا اکیپ بندی شده و حدود ۲ساعت روی کارهای قبلی و برنامه مخصوص روز تمرین شد.

و بعد قرار شد که بچه‌ها پخش شده و دوباره ساعت ۱۰ در میدان سپه سر جاهایی که برای هر اکیپ قبلاً معلوم شده بود جمع شوند واز آنجا به‌طرف دانشگاه تهران حرکت کنند.

ساعت ۱۰ در میدان سپه جمع شدیم و دوباره به مدت نیم ساعت تمرین کردیم که در این مدت مردم زیادی جمع شده بودند و تشویق می‌کردند که خیلی برای بچه‌ها غیرمترقبه بود.

بعد هم که حرکت کردیم، مردمی که کنار خیابان‌ها بودند تشویق زیادی کرده ونقل و شیرینی روی بچه‌ها می‌ریختند و حتی یک گلفروشی مقدار زیادی از گلهایش را بین بچه‌ها تقسیم کرد.

رژه میلیشیا از قدم آهسته رو- حرکت به‌صورت دو منظم و قدم زدن سر جای خود بود که با شماره‌های منظم (ا، ۲، ۳، ۴) انجام می‌گرفت که وقتی شمارة ۴ می‌رسید همه منظم پاها را محکم زمین کوبیدیم...

در آخر هم بگویم که همین چند ساعت قبل نتیجه دور دوم انتخابات اعلام شد که مسعود جزو آنها نبود که البته از قبل برای ما روشن بود، چون برای ارتجاع همین یکی کافی بود و به‌قول تو حتماً اگر رفته بود خون راه می‌افتاد! پس تمام تلاششان را کردند که نگذارند بیاید مجلس که توانستند ولی. . (خورشید درتاریکی هم خورشید است).... . .

خداحافظ همه فامیل خوبند و سلام می‌رسانند قربانت سهراب ۲۴اردیبهشت۵۹

 

نشریه شماره۳۴- ۱۳۶۱

قسمتهایی از نامه مجاهد شهید سهراب صفا به یکی از بستگانش

قسمتهایی از نامه مجاهد شهید سهراب صفا به یکی از بستگانش

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/30d87997-d7dd-4a38-a9a3-6483cd951012"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات