728 x 90

با یاد مجاهد شهید علی سالیار آبکناری

مجاهد شهید علی سالیار آبکناری
مجاهد شهید علی سالیار آبکناری

محل تولد: آبکنار بندرانزلی
شغل:
سن: 20
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: بندر انزلی
تاریخ شهادت: 26-3-1361
محل زندان: -

زندگینامه شهید


علی سالیار آبکناری در سال ۱۳۴۱ در آبکنار انزلی در خانواده‌ای زحمتکش و کشاورز به دنیا آمد.
وی تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای آبکنار گذراند و دو سال اول دوران نظری را در رشت و دو سال آخر آن را در بندر انزلی به پایان برد.
از آنجا که تعدادی از بستگان وی از زندانیان سیاسی زمان شاه بودند از طریق آنها با مسایل سیاسی و سازمانهای انقلابی فدایی و مجاهد، آشنایی پیدا کرد.
در جریان قیام مردم ایران در سال ۱۳۵۷ وی در راه‌اندازی و هدایت تظاهراتها در انزلی بسیار فعال بود. به‌همین دلیل چند روزی توسط مأموران سرکوبگر شاه در دیماه ۱۳۵۷ دستگیر گردید.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، به‌عنوان هوادار سازمان به مجاهدین پیوست و از اولین نفراتی بود که جمع هواداران سازمان را در آبکنار تشکیل داد و در ارتباط با سازمان، وظایف محوله را پیش برد. از جمله؛ کتابخانه و میز فروش کتابهای سازمان و نشریات مجاهد را راه‌اندازی کرد.
وی که یکی از مسئولان تشکیلات آبکنار بود، مستمراً با تشکیل جلسات مختلف، هواداران سازمان را نسبت به خط و خطوط سازمان و آخرین مسایل سیاسی آشنا می‌نمود.
وی که در عین فروتنی و شادابی، بسیار پرصلابت بود، به‌دلیل جدیت در پیشبرد مسئولیتها و مایه‌گذاری برای دیگران از محبوبیت بالایی در میان جوانان و همرزمانش برخوردار بود. به‌خصوص که در کمک به مردم محروم که خود از میان همانها برخاسته بود، از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد.
زمانی که آخوند هادی غفاری در سال ۱۳۵۹ برای سخنرانی در سالگرد درگذشت پدر طالقانی، به آبکنار رفته بود، با تلاشهای علی، مادران هوادار سازمان، از این اجرای برنامه و سوء‌استفاده از نام پدر، ممانعت کردند.
وی به‌همراه همرزمانش، در تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ علیه سرکوب آخرین قطرات آزادی‌ها توسط خمینی ملعون، در شهر رضوان‌شهر شرکت داشتند که با هجوم مسلحانه و وحشیانه پاسداران خمینی و انبوهی مجروح و دستگیری، به پایان رسید
پس از سرکوب تظاهرات و آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی، وی نیز مانند همه مجاهدان به مبارزه مخفی روی آورد.
چند روز پس از هلاکت آخوند بهشتی و تعدادی دیگر از مهره‌های رژیم در واقعه ۷تیر۱۳۶۰، پاسداران جنایتکار به آبکنار حمله کرده و تعداد زیادی از هواداران سازمان را دستگیر کردند که علی مجبور شد شهر را ترک کرده و به مجاهدین در جنگل بپیوندد.
پس از آن او در واحدهای عملیاتی سازمان در همان منطقه سازماندهی شد و به‌عنوان فرمانده یکی از واحدها چندین مأموریت را علیه مراکز سرکوب رژیم خمینی با موفقیت به‌پیش برد.
سرانجام علی در تابستان ۱۳۶۱، وقتی برای انجام مأموریتی به بندر انزلی رفته بود، توسط مزدوران سپاه مورد شناسایی قرار گرفت و دستگیر شد.
وی را بلافاصله به زندان چالوس منتقل کردند و زیر شکنجه‌های وحشیانه قرار دادند تا بتوانند اطلاعات قرارها و... را از وی بگیرند اما لبهای رازدار این مجاهد پاکباز، هرگز گشوده نشد.
زمانی که پس از ماهها اسارت و شکنجه وی را به زندان انزلی برگرداندند و به خانواده‌اش ملاقات دادند، از شدت شکنجه و ورم صورت و چشم‌ها، به سختی شناخته می‌شد.
یکی از بستگان مجاهد وی که او را ملاقات کرده بود، نوشته است: «یک بار دیدیم که با ویلچر او را آوردند. پاهایش ورم کرده بود، خیلی وحشتناک بود، مادر بزرگم و ما با دیدنش لال شده بودیم، ولی او می‌خندید».
وی که بعدها دستگیر و مدتی کوتاهی با علی هم سلول بوده در ادامه نوشته است: «در زندان من مدت یک ماه تا آخرین روز و ساعتی که علی سالیار را برای اعدام بردند با هم در یک سلول، در زندان انزلی بودیم. او که به اعدام محکوم شده و خودش هم می‌دانست که روزها و ساعت‌های آخر زندگیش است، از هیچ آموزشی در رابطه با من دریغ نمی‌کرد و بهترین آرزویش این بود که با نام برادر مسعود شهید بشود. بارها این را به خودم گفته بود... . . در همان روزها که با هم بودیم وصیت نامه‌اش را در یک صفحه پشت و رو نوشته و به من داد که به بیرون و به سازمان برسانم... . . در اولین فرصت وقتی که به سلول عمومی نزد بچه‌ها برگشتم در چند نسخه تکثیر کردم... . . یک نسخه از آنرا هم نزد خودم نگه داشته بودم تا با خودم به بیرون بیاورم. این نسخه را در درز پایین اورکتی که در زندان داشتم جاسازی کرده بودم، اما در پایان محکومیت یک ساله، روز آخری که قرار بود آزاد شوم، هنگام خروج از زندان در بازرسی مزدوران سپاه، این نسخه از وصیت‌نامه را از درز اورکت من کشف کردند و برای همین بلافاصله شروع کردند به زدن و داد و فریاد کردن و مرا به سلول برگرداندند و بعداً مجدداً مرا به‌جرم داشتن وصیت‌نامه دایی‌ام، به‌مدت سه سال دیگر، در بیدادگاههای شرع آخوندی، محکوم کردند».
سرانجام دژخیمان شکست‌خورده خمینی در برابر اراده این مجاهد پاکباز و سرموضع، وی را در روز ۲۶ خرداد ۱۳۶۱به جوخه تیرباران سپرده و به‌شهادت رساندند.
پاسداران جانی بندر انزلی خانواده‌اش را به سپاه صدا می‌زنند. وقتی مادر و خواهر علی قهرمان به آنجا می‌روند، می‌گویند بروید غسالخانه و فرزندتان را تحویل بگیرید!

 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/37ee6b2c-7b39-41eb-8a0d-5fe04946edb7"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات